بازگشت

چهل حديث انتخاب شده از كلمات امام مجتبى ( ع )


حديث اوّل

قال ( عليه السّلام ):

تعلموا العلم فان لم تستطيعوا حفظه فاكتبوه وضعوه فى بيوتكم .((105))

يـعـنـى اگـر عـلمـى را از زبـان عـالمـى و يـا در كـتابى ديديد و يا شنيديد حتما آن را ياد بگيريد و اگر نمى توانيد آن را در حافظه خود بسپاريد در كاغذى بنويسيد و در خانه خود نگه داريد تا فراموش نشود و از بين نرود.



حديث دوّم

قال ( عليه السّلام ):

لا ادب لمن لاعقله له ولا مروة لمن لاهمه له ولا حياء لمن لا دين له .((106))

فرمود:

كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد . منظور اين است كه چون ادب به معنى هر چيزى را در جاى خود قرار دادن است پس كسى كه منظّم نيست و كارها را به وقت خود و سخنش را در جاى خود و هر چيز را در مكان خود نمى گذارد قوّه درّاكه صحيحى كه عواقب شوم اين بى ادبى را بداند، ندارد.

كـسى كه همّت ندارد، مروّت و جوانمردى ندارد . يعنى يك جوانمرد و يك فرد با مروّت هيچگاه سستى و ضعف در كارهاى خود و ديگران ، از خود نشان نمى دهد. بى توجّهى به آنچه براى ديگران مهمّ است نمى كند و همّتش را بر انجام كارهائى كه به او محوّل شده قرار مى دهد و نظم در زندگى را فراموش نمى كند.

كـسى كه دين ندارد، حيا ندارد . يعنى چون حيا حفظ حدود است و دين همان حدود الهى است پس كسى كه حيا ندارد، حفظ حدود الهى را نمى كند.

حديث سوّم

قـال ( عليه السّلام ):

هلاك الناس فى ثلاث :

الكبر و الحرص و الحسد فاكبر هلاك الدين و به لعن ابليس و الحـرص عـدوّ النـفـس و بـه اخـرج آدم مـن الجـنـّة و الحـسـد رائد السـوء و مـنـه قتل قابيل هابيل .((107))

يـعـنـى امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) فـرمـودنـد:

از بـيـن رفـتـن انـسـان در سـه چـيـز اسـت :

اوّل كبر دوّم حرص سوّم حسد.

امـّا كبر كه همان صفت رزيله روحى ، بزرگ دانستن خود است و وسيله تكبّر مى شود مايه از بين رفتن دين است و ابليس از همين راه ملعون شد زيرا تكبّر كرد و رشته دينى خود را با خداى تعالى قطع نمود.و امّا حرص كه درخواست بيش از نياز است مايه از دست دادن نعمتهائى است كه مورد نياز است و حضرت آدم را همين صفت از بهشت بيرون كرد.و امّا حسد سرمايه همه بديها است و انسان را مانند زالو مى خورد و بخاطر حسد انسان به گناهان كبيره مبتلا مى شـود و حـتـّى مـايـه هـلاكـت انـسـان مـى گـردد و از هـمـيـن جـهـت بـود كـه قابيل در ابتداء خلقت ، هابيل را كشت .



حديث چهارم

قال ( عليه السّلام ):

عليكم بالفكر فانّه حياة قلب البصير و مفاتيح ابواب الحكمة .((108))

يـعـنـى امـام مـجـتـبـى ( عليه السّلام ) فرمودند:

بر شما باد كه فكر كنيد و در همه كارها با فكر و تحقيق پيش برويد زيرا فكر زندگى قلب آگاه و بينا است و كليد درهاى حكمت است .



حديث پنجم

قال ( عليه السّلام ):

صاحب الناس مثل ما تحب ان يصاحبوك به .((109))

يـعـنى آنچنان با مردم مصاحبت و همنشينى و رفاقت كن كه دوست دارى آنها با تو همنشينى و رفاقت كنند. كنايه از آنـكـه تو دوست دارى مردم به تو نيكى كنند، دوست دارى به تو خيانت نكنند و دوست دارى در راهت گذشت داشته بـاشـنـد و بـا تـو خوش اخلاقى نمايند تو هم به آنها نيكى كن ، تو هم به آنها خيانت نكن ، در راه آنها گذشت داشته باش و با آنها خوش اخلاقى كن .



حديث ششم

قال ( عليه السّلام ):

المصائب مفاتيح الاجر .((110))

يـعـنـى مـصيبتها كليدهاى پاداش و اجرند به عبارت واضح تر نابرده رنج گنج ميسّر نمى شود . اگر انسان مـشـكلاتى را تحمّل نكند، اگر انسان مصيبتهائى را نكشد، به كمالات و اجر و ثوابى كه براى انسان مهيّا شده نخواهد رسيد.



حديث هفتم

قـال ( عـليـه السـّلام ):

اذا طـلبـتـم الحـوائج فـاطـلبـوهـا مـن اهـلهـا قـيـل يـا بـن رسـول اللّه و مـن اهـلهـا قـال الّذيـن قـص اللّه فـى كـتـابـه و ذكـرهـم فقال انّما يتذكّر اولوا الباب قال :

هم اولوا العقول .((111))

يـعـنـى هـر وقـت از كـسـى چـيـزى خـواسـتـيـد از اهـلش بـخـواهـيـد و خـود را در مـقـابـل نـااهل كوچك نكنيد از آن حضرت سؤ ال شد كه اهلش كيست ؟ فرمود:

خداى تعالى در قرآن آنها را يادآورى كرده و فرموده :

آنها صاحبان عقل و مغزند.

كـنـايـه از آنـكـه انـسـان نـبـايـد حـوائج خـود را در نـزد كـسـانـى كـه فـكـر نـدارنـد و عقل ندارند و خداشناس نيستند و ناراحتى انسان را لمس نمى كنند بازگو كند و بالاخره نبايد آبروى خود را نزد هـر نـاكـسـى بـبـرد بـلكـه اگـر انـسـان حـاجـتـى دارد بـايـد از صـاحـبـان فـكـر و عقل درخواست كند تا آنها حاجت او را برآورند.



حديث هشتم

قال ( عليه السّلام ):

عجبت لمن يتفكّر فى ماءكوله كيف لايتفكّر فى معقوله فيجنب بطنه ما يؤ ذيه و يودع صدره ما يرديه .((112))

يـعـنـى تـعجّب مى كنم از مردمى كه به خوراكيهاى خود فكر مى كنند چگونه به معقولات و عقائد و روحيّات خود فكر نمى كنند شكمشان را از چيزى كه براى آنها ضرر دارد نگه مى دارند ولى روح خود را از چيزى كه آنها را پست مى كند نگه نمى دارند.

كـنـايـه از آنـكه چرا بايد بشر به بدن و مادّيات و سلامتى آن بيشتر از روح خود فكر كند و در حفظ آن بيشتر كـوشـش كند، براى امراض بدنى اطبّاء و بيمارستانها و داروهائى با آن عريض و طويلى داشته باشد، براى شـنـاخـتـن غذاها و داروها و خواصّ آنها آن قدر بحث و گفتگو داشته باشد ولى براى غذاى روح و امراض روحى و داروئى كـه براى تقويت و يا رفع امراض روحى لازم است و يا طبيب روح و يا استادى كه بتواند امراض روحى او را از او بـرطـرف كـنـد تـلاش نـكـنـد و اهـميّت به آن ندهد مگر روح كه حقيقت انسان است اهميّتش بايد كمتر از بدنى كه مانند لباسى براى انسان است باشد.



حديث نهم

قـال ( عـليـه السـّلام ):

يـا ابن آدم انّك لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امّك فخذ ممّا فى يديك لما بين يـديـك فـان المـؤ مـن يـتـزود و ان الكافر يتمتّع و كان ينادى مع هذه الموعظه و تزودوا فان خير الزاد التقوى .((113))

يـعنى اى پسر آدم تو هميشه از روزى كه از شكم مادرت بيرون آمدى در خراب كردن عمرت كوشيده اى ، از آنچه در دسـت دارى بـراى آيـنـده ات اسـتـفاده كن زيرا مؤ من براى آخرتش از دنيا زاد و توشه مى گيرد ولى كافر از دنيايش فقط لذّت مى برد و به فكر آخرتش نيست و وقتى امام مجتبى ( عليه السّلام ) اين موعظه را به مردم مى فرمود بلند اين آيه را مى خواند:

زاد و توشه برداريد و بدانيد بهترين زاد و توشه تقوى است .



حديث دهم

قال ( عليه السّلام ):

راس العقل معاشرة النّاس بالجميل .((114))

يـعـنـى بـهـتـريـن و بالاترين عقلى كه ممكن است انسان به كار ببرد كه هم براى دنيايش مفيد باشد و هم براى آخرتش اين است كه با مردم نيكو و زيبا معاشرت كند.



حديث يازدهم

قـال ( عـليـه السـّلام ):

يـا بـن آدم عـفّ عـن مـحارم اللّه تكن عابدا و ارض بما قسّم اللّه سبحانه تكن غنيا و احسن جوارك تكن مسلما .((115))

يـعـنـى اى پسر آدم نفست را از حرام نگه دار تا از عابدين محسوب شوى ، راضى باش به آنچه خدا قسمتت كرده تا بى نياز از همه باشى و با همسايه نيكى كن تا مسلمان باشى .



حديث دوازدهم

قـال ( عـليـه السـّلام ):

مـحـمـّد و عـلى ابـوا هذه الامّة فطوبى لمن كان بحقهما عارفا و لهما فى كلّ احواله مطيعا يجعله اللّه من افضل سكان جنانه و سعّده بكراماته و رضوانه .((116))

يـعـنـى رسـول اكـرم و عـلى بـن ابـيـطـالب ( عـليـهـمـا السـّلام ) دو پـدر ايـن امـّت انـد خـوشـا بحال كسى كه حقّ آنها را بشناسد و مطيع اين دو در همه احوال باشد كه اگر اين چنين بود خداى تعالى او را از با فضيلت ترين ساكنين بهشت قرار مى دهد و او را به كرامت و رضوانش خوشبخت مى كند.



حديث سيزدهم

قـال ( عـليـه السـّلام ):

مـن آثـر طـاعـة ابـوى ديـنـه مـحـمـّد و عـلي ( عـليـهـمـا السـّلام ) عـلى طـاعـة ابـوى نسبه قال اللّه عزّوجل له لاؤ ثرك كما آثرتنى ولا شرّفتك بحضرة ابوى دينك كما شرفت نفسك بايثار حبّهما على حبّ ابوى نسبك .((117))

يـعـنـى كسى كه اطاعت پدران دينى خود حضرت رسول اكرم و على بن ابيطالب ( عليهما السّلام ) را بر پدر و مـادر نسبى خود ترجيح دهد خداى تعالى به او مى فرمايد:

من تو را ترجيح مى دهم آنچنان كه تو خود را مشرّف كردى به ترجيح دادنت محبّت آنها را بر محبّت پدر و مادر نسبيت .



حديث چهاردهم

قـال ( عـليـه السـّلام ):

سـئلت جـدّى رسـول اللّه عـن الائمـّة بـعـده فـقـال :

الائمـّة بـعـدى عـدد نـقـبـاء بـنـى اسرائيل اثناعشر اعطاهم اللّه علمى و فهمى و انت منهم يا حسن قلت :

يا رسـول اللّه فـمـتـى يـخـرج قـائمـنـا اهـل البـيـت ؟ قـال :

انـّمـا مـثـله كمثل الساعة ثقلت فى السموات و الارض لاتاءتيكم الا بغتة .((118))

يـعـنـى از تـعـداد ائمـّه اطـهـار ( عـليـهـم السـّلام ) از جـدّم رسـول خـدا سـؤ ال كـردم و گـفـتـم :

چـنـد نـفـر بـعـد از شـمـا امـام انـد فـرمـود:

آنـهـا دوازده نـفـرنـد بـه عـدد نـقـبـاء بـنـى اسـرائيـل خـداى تـعـالى بـه آنـهـا عـلم و فـهـم مـرا عـطـا كـرده و تـو هـم اى حـسـن يـكـى از آنـها هستى گفتم :

يا رسـول اللّه پـس كـى قـائم مـا اهـل بـيـت خـروج مـى كـنـد؟ فـرمـود:

مَثَل او مانند روز قيامت است كه بسيار در آسمان و زمين سنگين خواهد بود او ظهور نمى كند مگر ناگهانى .



حديث پانزدهم

قـال ( عـليـه السـّلام ):

مـا كـان فـى الدّنـيـا اعـبـد مـن فـاطـمـة ( سـلام اللّه عليها ) كانت تقوم حتّى تتورم قدماه .((119))

يـعنى در دنيا عابدتر از فاطمه زهراء ( سلام اللّه عليها ) يافت نمى شود آن حضرت در انس با خدا و عبادت او آن قدر روى پا مى ايستاد تا آنكه پاهاى مباركش ورم مى كرد.



حديث شانزدهم

قـال ( عـليـه السـّلام ):

بـيـن الحـقّ و البـاطـل اربـع اصـابـع مـا رايـتـه بـعـيـنـك فـهـو حـقّ و مـا تـسمع باذنك باطلا .((120))

يعنى بين حق و باطل چهار انگشت فاصله است هر چه را كه به چشمت ديدى حقّ است و هر چه را به گوشت شنيدى دربـاره ديـگـران بـاطـل اسـت . بـه عبارت صريح تر انسان نبايد به هر چه از مردم درباره برادران دينى اش شـنـيـد تـوجـّه كـند و حتّى نبايد معتقد باشد كه آن حقّ است و اگر چيزى را از آنها ديد نمى تواند بگويد كه حقّ نـيـسـت و بـايـد بـگـويـد حـقّ اسـت ولى در عـيـن حـال نـبـايـد آن را نقل كند و خود را مبتلا به گناه كبيره غيبت نمايد.



حديث هفدهم

قال ( عليه السّلام ):

فى المائدة اثنتى عشرة خصلة يجب على كلّ مسلم ان يعرفها اربع منها فرض و اربع منها سـنـة و اربـع مـنـهـا تـاءديـب فـامـّا الفـرض فـالمـعـرفة و الرضا و التسمية و الشكر و امّا السنة فالوضوء قـبـل الطـعـام و الجـلوس عـلى الجـانـب الايـسـر و الاكـل بـه ثـلاث اصـابـع و سـعـق الاصـابـع و امـّا التـاءديـب فالاكل مما يليك و تصغير اللقمه و المضغ الشديد و قلّة النظر فى وجوه النّاس .((121))

يـعـنـى بـر هـر مـسـلمـانـى لازم است كه سر سفره دوازده دستور را عملى كنند كه چهار دستور آن واجب است و چهار دستور آن سنّت و مستحب است و چهار دستور ديگر ادب است .

امـّا آنـچـه فـرض و واجـب اسـت ايـن اسـت كـه :

اوّلا بـايـد غـذا و طـعـامـت را بـشـنـاسـى و بـدانـى آيـا حـلال اسـت يا حرام و آيا براى بدنت مضر است يا مفيد. دوّم بايد به آنچه خدا روزيت كرده راضى باشى . سوّم بسم اللّه الرّحمن الرّحيم بگوئى . و چهارم آنكه شكر نعمت الهى را بنمائى .

امـّا آنـچـه مستحب است :

اوّل وضو و شستشوى دستها قبل از غذا است . دوّم نشستن در وقت غذا خوردن در حالى كه به طرف چپ تكيه كرده باشد. سوّم آنكه با سه انگشت غذا بخورد اگر با دست غذا مى خورد (و تمام دستت را آلوده نكنى ) چهارم ليسيدن انگشتها و نگذاشتن آنكه انگشتها آلوده بماند.

امـّا آنـچـه از ادب سـفـره است اين است كه :

از جلوى خودت غذا بخورى و لقمه را كوچك بردارى و خوب بجوى و كمتر به صورت ديگران نگاه كنى .



حديث هيجدهم

قال ( عليه السّلام ):

من عبداللّه عبداللّه له كلّ شى ء .((122))

يعنى كسى كه بندگى خدا را بكند خداى تعالى وادار مى كند كه همه چيز بندگى او را بكنند.



حديث نوزدهم

قال ( عليه السّلام ):

من عبداللّه حقّ عبادته آتاه اللّه فوق امانيه و كفايته .((123))

يـعـنـى كـسـى كـه خدا را عبادت كند حقّ عبادتش را، خدا بالاتر از آنچه آرزو دارد و او را كفايت مى كند به او عطا خواهد كرد.



حديث بيستم

قال ( عليه السّلام ):

انّ الانبياء انّما فضلهم اللّه على خلقه بشدّة مداراتهم لاعداء دين اللّه .((124))

يعنى خداى تعالى انبياء را بخاطر مداراى زيادشان با دشمنان دين خدا بر خلقش برترى داده است .



حديث بيست و يكم

قال ( عليه السّلام ):

من قرء القرآن كانت له دعوة مجابه اما معجّله و اما مؤ جّله .((125))

يعنى كسى كه قرآن بخواند دعايش يا فورا و يا با تاءخير مستجاب است .

حديث بيست و دوّم سئل اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) عن ابنه الحسن فقال :

ما الزّهد؟ قال ( عليه السّلام ):

الرغبة فى التقوى و الزهادة فى الدنيا .((126))

يـعـنـى امـيـرالمـؤ مـنـيـن ( عـليـه السـّلام ) از فـرزنـدش امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) سـؤ ال كرد كه معنى زهد چيست ؟ عرض كرد:

تقوى را خوب رعايت كردن و بى محبّت به دنيا بودن .



حديث بيست و سوّم

قـيـل له ( عـليـه السـّلام ):

مـا الكـرم ؟ قـال ( عـليـه السـّلام ):

الابـتـداء بـالعـطـيـّة قبل المسئلة .((127))

يعنى از امام مجتبى ( عليه السّلام ) سؤ ال شد كه كرم چيست ؟ فرمود:

كرم اين است كه انسان بدون سابقه قبلى و تـوقـّع مـحـبـّت طـرف مـقـابـل بـه او عـطـا كـنـد و يـا هـديـه اى بـه او بـدهـد قبل از آنكه او سؤ ال و درخواست آن عطيّه را بنمايد.



حديث بيست و چهارم

قـيـل له ( عـليـه السـّلام ):

مـا السـمـاح ؟ قـال ( عـليـه السـّلام ):

البذل فى السراء و الضراء .((128))

يـعـنـى از آن حـضـرت سـؤ ال شـد كـه سـمـاحـت و بـزرگـوارى چـيـسـت ؟ فـرمـود:

بذل و بخشش به مردم در پنهان و آشكارا.



حديث بيست و پنجم

قيل له ( عليه السّلام ):

ما الشّح ؟ قال ( عليه السّلام ):

ان ترى ما فى يدك شرفا و ما انفقته تلفا .((129))

يـعـنـى از آن حـضـرت سـؤ ال شـد كه بخل چيست ؟ فرمود:

اينكه آنچه را كه در اختيار دارى براى خود شرافتى بدانى و آنچه را كه انفاق كرده اى از بين رفته و تلف شده بدانى .



حديث بيست و ششم

قـيـل له ( عـليـه السـّلام ):

مـا الجـبـن ؟ قـال ( عـليـه السـّلام ):

الجـرعـة عـلى الصـديـق و النكول عن العدوّ .((130))

يـعـنـى از آن حـضرت سؤ ال شد كه ترس و ترسو كيست ؟ فرمود:

آن كسى كه به دوستش تفوّق پيدا كند و در مقابل دشمن عقب نشينى نمايد.



حديث بيست و هفتم

قيل له ( عليه السّلام ):

ما الاخاء؟ قال ( عليه السّلام ):

فى الاخاء الشدة و الرخاء .((131))

يعنى از آن حضرت سؤ ال شد كه برادرى در چيست ؟ فرمود:

برادرى بايد در سختى و سستى باشد.



حديث بيست و هشتم

قـيـل له ( عـليـه السـّلام ):

مـا الغـنـى ؟ قـال ( عـليـه السـّلام ):

رضـى النـفـس بـمـا قـسـم لهـا و ان قل .((132))

يـعـنى از آن حضرت سؤ ال شد كه بى نيازى در چيست ؟ فرمود:

انسان به آنچه خدا به او داده است اگر چه كم باشد راضى باشد.



حديث بيست و نهم

قيل له ( عليه السّلام ):

ما الفقر؟ قال ( عليه السّلام ):

شرة النفس الى كلّ شى ء .((133))

يـعـنـى از آن حـضـرت سـؤ ال شـد كـه فـقـر چـيـسـت ؟ فـرمـود:

آنـكـه نـفـس انـسـان تمايل به هر چيزى پيدا كند و آن را بخواهد.



حديث سى ام

قـيـل له ( عـليـه السـّلام ):

مـا الجـود؟ قـال ( عـليـه السـّلام ):

بذل المجهود .((134))

يـعـنـى از آن حـضـرت سـؤ ال شـد كـه جـود و سـخـاوت چـيـسـت ؟ فـرمـود:

بذل و بخشش آنچه را كه انسان مى تواند.



حديث سى و يكم

قيل له ( عليه السّلام ):

ما الشرف ؟ قال ( عليه السّلام ):

موافقة الاخوان و حفظ الجيران .((135))

يـعـنـى از آن حـضـرت سـؤ ال شـد كـه شـرف انسان در چيست ؟ فرمود:

با برادران دينى موافقت كردن و با آنها اختلاف نداشتن و حفظ حقوق همسايگان را نمودن است .



حديث سى و دوّم

قـيـل له ( عـليـه السـّلام ):

مـا الذل و اللئوم ؟ قـال ( عليه السّلام ):

من لايغضب من الجفوه و لا يشكر على النعمة .((136))

يعنى از آن حضرت سؤ ال شد كه ذلّت و لا مت مال كيست ؟ فرمود:

اينكه غضب نكنى وقتى ظلمى مى بينى نعمتها را شكر نكنى .

حديث سى و سوّم

قيل له ( عليه السّلام ):

ما الشجاعة ؟ قال ( عليه السّلام ):

موافقة الاقران و الصبر عند الطعان .((137))

يـعـنـى از آن حـضـرت سـؤ ال شـد كـه شـجـاعـت در چـيـسـت ؟ فـرمـود:

هـمـاهـنـگـى بـا نـزديـكان و صبر كردن در مقابل طعنه زنندگان .



حديث سى و چهارم

قيل له ( عليه السّلام ):

ما المجد؟ قال ( عليه السّلام ):

ان تعطى فى العزم و ان تعفوا عن الجرم .((138))

يعنى از آن حضرت سؤ ال شد كه مجد و عظمت مال كيست ؟ فرمود:

آنكه عطا كنى و بگذرى وقتى تصميم گرفتى و جرم ديگران را عفو نمائى .



حديث سى و پنجم

قيل له ( عليه السّلام ):

ما الحلم ؟ قال ( عليه السّلام ):

كظم الغيظ و ملك النفس .((139))

# يعنى از آن حضرت سؤ ال شد كه حلم چيست ؟ فرمود:

فرو نشاندن غيظ و غضب و مالك بودن نفس خود.



حديث سى و ششم

قيل له ( عليه السّلام ):

ما الغفلة ؟ قال ( عليه السّلام ):

تركك المسجد و طاعتك المفسد .((140))

يعنى سؤ ال شد كه غفلت چيست ؟ فرمود:

ترك رفتن به مساجد و پيروى شخص مفسد.



حديث سى و هفتم

قال ( عليه السّلام ):

ما رايت ظالما اشبه بمظلوم من حاسد .((141))

يـعـنـى فـرمـود:

مـن ظـالمـى را كـه بـه مـظـلوم شـبـيـه تـر بـاشـد مثل حسود نديدم زيرا او از همه بيشتر به خود ظلم مى كند.



حديث سى و هشتم

قال ( عليه السّلام ):

من بدء بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه .((142))

يعنى اگر كسى شروع به سخن گفتن كرد ولى سلام نكرد جوابش را ندهيد.



حديث سى و نهم

قال ( عليه السّلام ):

اجعل ما طلبت من الدنيا فلن تظفر به بمنزلة ما لم يخطر ببالك .((143))

يـعـنى آنچه از دنيا را طلب كردى ولى به آن نرسيدى به منزله چيزى قرارش بده كه حتّى فكرش را هم نكرده اى .



حديث چهلم

قال ( عليه السّلام ):

علّم الناس علمك و تعلّم علم غيرك فتكون قد انفقت علمك و علمت ما لم تعلّم .((144))

يعنى علم خود را به مردم ياد بده و علم ديگرى را ياد بگير كه اگر اين كارها را كردى هم علمت را انفاق نموده و هم آنچه كه نمى دانسته اى ياد گرفته اى .

والحمدللّه اولا و آخرا والسّلام على بقيّة اللّه روحى فداه دائ