بازگشت

عمربن اسحاق


يكى ديگر از كسانى كه امام مجتبى ( عليه السّلام ) را در آن روزها عيادت كرد عمر بن اسحاق بود.

مى گويد:

من با يكى از آشنايان به عيادت حضرت حسن بن على ( عليهما السّلام ) مشرّف شديم . آن حضرت به من رو كردند و فرمودند:

از من سؤ الاتت را بپرس

گـفـتـم :

نـه بـه خـدا قـسـم مـن از شـمـا سـؤ الى نـمـى كـنـم تـا خـداى تـعـالى شـمـا را شـفـا دهـد و بـعـدا در حال صحّت سؤ الاتم را از شما خواهم پرسيد.

سـپـس آن حـضـرت حـركـت كـرد و بـه اتـاق مـجـاور رفـت و بـرگـشـت دوبـاره فـرمـود:

از من سؤ الاتت را بپرس قبل از آنكه ديگر نتوانى از من سؤ الى كنى باز من گفتم :تا خداى تعالى شما را شفا ندهد من از شما چيزى سؤ ال نـمـى كـنـم . فـرمـود:

قـسـمـتـى از كـبـدم در اثـر سـمّ از بـيـن رفـتـه و مـن مـكرّر مسموم شده ام ولى اين دفعه مثل آن دفعه ها نيست .

بـالاخـره از خـدمـتـش مـرخـّص شـدم فـرداى آن روز كـه خـدمـتـش رسـيـدم ، ديـدم در حـال جـان دادن اسـت و امـام حـسـيـن ( عـليـه السـّلام ) بـالاى سـر آن حـضـرت نـشـسـتـه و از او سـؤ ال مـى كـنـد كـه مـن بـعـد از شـما كشته شدن شما شهادتتان را به كه نسبت بدهم و كى شما را مسموم نموده است فرمود:

او را معرّفى كنم كه تو او را بكشى حضرت حسين بن على عرض كرد:

بلى . فرمود:

اگـر قـاتـل من همان كسى باشد كه من گمان مى كنم خداى تعالى او را عذاب خواهد كرد و اگر او نباشد من دوست ندارم كه بى گناهى بخاطر گمان من كشته شود.

البـتـه مـا مـعـتـقـديـم كه امام قاتل خود را مى شناخت و يا لااقل مى توانست او را بشناسد ولى بخاطر تعليم يك مساءله اخلاقى به شيعيان جهان اين مطلب را به اين صورت بيان مى فرمايد و درسى به آنها مى دهد.

سپس حضرت ابى عبداللّه الحسين ( عليه السّلام ) در آخرين روز حيات آن حضرت چشمش به صورت امام مجتبى ( عليه السّلام ) افتاد ديد رنگ آن حضرت در اثر سمّ سبز شده است عرض كرد:

برادر چرا رنگتان سبز شده است ؟ امام مجتبى ( عليه السّلام ) به گريه افتادند و دست به گردن حضرت امام حسين ( عليه السّلام ) انداختند و مدّتى گريه كردند.و فـرمـودنـد:

اى بـرادر حديثى كه از جدّم رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) در حقّ من و تو رسيده به صحّت پـيوست حضرت ابى عبداللّه الحسين ( عليه السّلام ) عرض كرد:

آن حديث چيست ؟ حضرت مجتبى ( عليه السّلام ) فرمودند:

رسـول اكـرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود:

در شب معراج وقتى كه در باغهاى بهشت گردش مى كردم از كنار خـانـه هـاى اهـل ايـمـان مـى گـذشـتـم دو قـصـر بـسـيـار مـجـلّل كـه در تـمـام خـصـوصـيـّات مـثـل هـم بـودند در كنار يكديگر ديدم ولى يكى از آنها از زبرجد سبز و ديگرى از ياقوت سرخ نماسازى شـده بـود بـه جـبـرئيـل گـفـتـم :

ايـن دو قـصـر مـال كـيـسـت ؟ او گـفـت :

يـكـى مـال امـام حـسـن ( عـليـه السـّلام ) و ديـگـرى مـال امـام حـسـيـن ( عـليـه السـّلام ) اسـت . بـه جـبـرئيـل گـفـتـم :

چـرا ايـن دو قـصـرى كـه در هـمـه جـهـت مـثـل هـم انـد در رنـگ آن هـمـه تـفـاوت دارنـد؟ جـبـرئيـل بـه مـن جـوابـى نـداد و سـاكـت مـانـد بـه او گـفـتـم :

چـرا حـرف نـمـى زنـى ؟ جـبـرئيـل گـفـت :

از شـمـا حـيـا مـى كـنـم كـه حـقـيـقـت را بـگـويـم . گـفـتـم :

از تـو سـؤ ال مـى كـنم به حقّ خدا اين را به من بگو. جبرئيل گفت :

امّا سبزى قصر امام حسن ( عليه السّلام ) بخاطر اين است كه آن حضرت را با سمّ مى كشند اثر آن سمّ اين است كه در دم مرگ بدن او سبز مى شود و امّا علّت سرخ بودن قصر امام حسين ( عليه السّلام ) اين است كه او را با شمشير مى كشند و صورت مباركش از رنگ خون سرش قرمز مى شود.((99))

در ايـنـجا امام مجتبى ( عليه السّلام ) و حضرت ابى عبداللّه الحسين ( عليه السّلام ) و كسانى كه در آنجا اطراف آنها بودند گريه كردند.

سپس حضرت مجتبى ( عليه السّلام ) رو به برادرشان كردند و فرمودند:

اى برادر من از تو جدا مى شوم و به پـروردگـارم مـلحـق مـى گـردم و بـه حـقـّى كـه مـن بـه تـو دارم قـسـَمـت مـى دهـم كـه دربـاره قاتل من حرفى نزنى و درباره من كارى نكنى كه خونى بريزد.((100))

حـضرت ابى عبداللّه الحسين ( عليه السّلام ) خود را بر روى بدن آن حضرت انداخت و سر و چشمش را بوسيد و كـنـار آن حـضـرت نشست و مدّت زيادى با هم آهسته حرف زدند. سپس امام مجتبى ( عليه السّلام ) فرمودند:

مرا به صحن حياط ببريد مى خواهم به ملكوت آسمان نگاه كنم وقتى آن حضرت را به زير آسمان در صحن حياط بردند دسـت بـه دعـا بـرداشـت و عـرض كـرد:

خـدايا من براى رضاى تو راضى هستم كه جانم گرفته شود و شهادت نصيبم گردد.((101))

حـضـرت ابـى عـبـداللّه الحـسـين ( عليه السّلام ) به برادر عرض كرد:

مايلم در لحظه وفات از حالتان مطّلع باشم . فرمود:

از رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) شنيدم كه مى فرمود:

عـقـل از مـا خـانـدان تـا وقتى روح در بدنمان هست مفارقت نمى كند دستت به دست من بده وقتى كه ملك الموت آمد من دستت را فشار مى دهم .

حـضـرت ابـى عـبـداللّه الحـسـيـن ( عليه السّلام ) دستشان را در دست امام مجتبى ( عليه السّلام ) گذاشتند پس از سـاعـتـى حـضـرت امـام مجتبى ( عليه السّلام ) آهسته دست آن حضرت را فشار دادند و اشاره فرمودند كه حضرت ابـى عـبـداللّه ( عـليـه السـّلام ) گوششان را نزديك دهان آن حضرت ببرند وقتى اين كار را كردند حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) فرمودند:كه ملك الموت به من گفت :

بر تو بشارت باد كه خداى تعالى از تو راضى است و رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) شفيع گناهكاران است سپس امام مجتبى ( عليه السّلام ) مواريث انبياء و آنچه اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به آن حضرت در دم مرگ سپرده بود به حضرت سيّدالشّهداء ( عليه السّلام ) سپرد و در روز 28 ماه صفر سال پنجاهم هجرى ((102))

از دار دنيا رحلت فرمود.