بازگشت

حركت امام مجتبى ( ع ) به مدين


حـضـرت امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) پس از آنكه با جمعى از شيعيان و دوستانشان كه در كوفه بودند وداع كردند با اهل و اقوام خود به طرف مدينه حركت فرمودند و در آنجا سكونت كردند. معاويه بعد از آنكه امام مجتبى ( عـليـه السـّلام ) از كـوفـه بـه مـديـنـه رفـتـند رو به وليد بن عقبه كرد و گفت :

آيا خوب كار را به آخر رساندم ؟ وليد گفت :

از آنچه مى خواستم بهتر انجام دادى .

مـعـاويه حكومت مدينه را به مروان بن حكم داد و خالد بن عاص را حاكم مكّه كرد و مغيرة بن شعبه را والى كوفه قرار داد و عبداللّه بن عامر را در بصره حكومت داد و عبداللّه بن عامر بن قيس را حاكم خراسان نمود و خـودش بـه طـرف شام حركت كرد و پس از چند روز وارد شام شد و مردم دسته دسته بخاطر نيازشان به نزد او مـى رفـتـند و او را به عنوان خليفه پيغمبر در ظاهر خطاب مى كردند و سلطنت او تمام عالم اسلام را فرا گرفت اين است معنى آنكه حسين بن على ( عليه السّلام ) فرمود:

النـّاس عـبـيـد الدنـيـا والديـن لعـق عـلى السـنـتـهـم يـحـوطـونـه مـادرت مـعـايـشـهـم واذا مـحـضـوا بـالبـلاء قـل الديانون .((68))

يعنى مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه لسان آنها است ، آنها به همان طرف مى روند كه خـوشـى آنـهـا و عـشـرت آنـهـا اقـتـضـا مـى كـنـد وقـتـى كـه بـا بـلاء روبـرو مـى شـونـد اهل دين كم مى شوند.و عـلى ( عـليـه السـّلام ) فـرمـود:

يـا كـمـيـل احـفـظ عـنـّى مـا اقول لك :

النّاس ثلاثة عالم ربّانى و متعلّم على سـبـيـل نـجـاة و هـمـج رعـاع اتـبـاع كـلّ نـاعـق يـمـيـلون مـع كـلّ ريـح .((69))

يـعـنـى اى كـميل هر چه مى گويم از من حفظ كن مردم سه دسته هستند، عالم الهى و دانش آموزى كه به سوى نجات از بديها و رفـتـن بـه سوى كمالات در حركت است . و جمعى مانند پشه كه به هر صدائى مى رود و با هر بادى در حركت است و از خود اراده مستقلّى ندارد.

اكثر مردم در تمام زمانها اين گونه بوده اند. لذا ائمّه اطهار ( عليهم السّلام ) بعد از جريانات حضرت اميرالمؤ منين و حضرت امام مجتبى ( عليهما السّلام ) ديگر به اين مردم كه همج رعاع بودند و يا در رواياتى به عنوان غـثاء يعنى كف روى آب كه به هر طرف آب مى رود آنها هم مى روند، اعتماد نكردند و به عنوان خليفه و حاكم و زمـامدار ظاهرى آنها خود را معرّفى ننمودند و منتظر ماندند تا روزى مردم بخواهند از نور علم آنها استضائه كنند و از ايـن سـسـتـى و بـى ارزشـى و ضـعـف نجات پيدا كنند و قدر امام معصوم را بدانند آن وقت ظاهر شوند و زمام اختيار حكومت جهانى را به عهده بگيرند كه اميد است هر چه زودتر خداى تعالى كمك كند و مردم به كمالات روحى موفّق شوند.

از ايـنـجـا مورّخين به خاطر آنكه فرهنگ تاريخ نويسى ايجاب مى كند كه در پى قدرتمندان و معروفين بروند طـبـعـا توجّه خود را به شام و معاويه و جرياناتى كه براى او و در اطراف او اتّفاق افتاده ، پرداخته اند و ما همان گونه كه در مقدّمه كتاب گفتيم منظورمان از نوشتن اين كتاب معرّفى امامى كه از طرف خداى تعالى منسوب شده يعنى حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) مى رويم . و از كوفه همراه آن حضرت به مدينه مشرّف مى شويم و بـا آن حـضـرت و كـلمـات و فـضـائلشـان آشـنـا مـى گرديم و خودسازى را با الگو قرار دادن آن حضرت در اعمال و افكار و اعتقاداتمان ادامه مى دهيم و ديگر كارى به معاويه و خلافت و يا سلطنتش نداريم