بازگشت

مقابله امام مجتبى ( ع ) با بنى اميّه


حـضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) بعد از جريان صلح با معاويه تصميم گرفتند كه به مدينه برگردند و مى خواستند وسائل مسافرت را مهيّا كنند كه جمعى از ياران معاويه مانند عمرو بن عثمان بن عفان و عمرو بن عاص و وليـد بـن عـقـبـه و عـتـبـة بـن ابـى سفيان و مغيرة بن شعبه نزد معاويه رفتند و گفتند:

اگر امام مجتبى ( عليه السـّلام ) بـه مـديـنـه بـرگردد با اين حشمت و شخصيّتى كه دارد مردم دور او جمع مى شوند و او مانند على بن ابـيـطـالب ( عـليـه السّلام ) با ما رفتار خواهد كرد پس خوب است در همين جا شخصيّت او را بشكنيم و عظمت او و پـدرش را از بـين ببريم تا در مقابل شخصيّت تو سر فرود آورند. معاويه گفت :

من مى ترسم وقتى او در اين مـجلس حاضر شود با سخنانش طوق بندگى به گردن شما بيندازد و تا ابد شما را اسير و بنده خودش قرار دهـد. مـن از مـلاقـات و سـخـنـان او مـى تـرسـم و بـدانـيـد كـه اگـر مـن او را در ايـن مـجـلس بـخـواهـم دربـاره او عدل و انصاف خواهم نمود.

عـمـرو عـاص گـفـت :

چـقدر تو مى ترسى ، آيا باطل او بر حقّ ما و شكست او بر استوارى ما ممكن است غلبه پيدا كند؟ فرمان بده تا او را حاضر كنند. معاويه شخصى را خدمت امام مجتبى ( عليه السّلام ) فرستاد و آن حضرت را دعـوت كـرد كـه بـه مـجـلس مـعـاويـه حـاضـر شـونـد. امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) از آن شـخـص سـؤ ال كـردنـد در آن مـجـلس چـه كـسـانـى هستند؟ آن شخص اسامى افرادى را كه در آن مجلس حضور داشتند براى امام مجتبى ( عليه السّلام ) توضيح داد. امام مجتبى ( عليه السّلام ) فرمود:

ايـنـها چه مى خواهند خدا آنها را بكشد سقف بر سر آنها خراب شود و عذاب الهى از جائى كه خبر نداشته باشند كه از كجا رسيده ، بر آنها نازل شود.

سـپـس بـه كـنـيـزشـان دسـتـور دادند لباسهاى ايشان را حاضر كند و لباسهايشان را پوشيدند و دست به دعا برداشتند و گفتند:

خـدايـا مـن به اتّكاى تو، من با توكّل بر تو به نزد آنها مى روم و از شرّ آنها به تو پناه مى برم و از تو كمك مى خواهم مرا از شرّ آنها حفظ فرما. زيرا من پناهنده به قوّت و قدرت توام .

سپس امام مجتبى ( عليه السّلام ) به آن شخصى كه پيام معاويه را آورده بود فرمودند:

اين دعائى را كه خواندم دعـاى فـرج اسـت .((54))

سـپـس هـمـراه او رفـتـنـد و بر معاويه وارد شدند. وقتى معاويه آن حضرت را ديد از جا برخاست و با امام مجتبى ( عليه السّلام ) مصافحه كرد و خير مقدم عرض كرد و آن حضرت را در جاى خود نشاند.و سـپـس عـرض كـرد:

مـتـوجـّه بـاشـيـد كه اينها (اشاره به آن افراد كرد) اين شخص را خدمت شما فرستادند و من مـخـالفـت مـى كـردم و آنـهـا موافقت نكردند كه من شما را احضار نكنم . اينها از شما مى خواهند شما اقرار كنيد كه عثمان ، مظلوم كشته شده و پدر شما او را كشته است .

حـرفـهاى آنها را شما بشنويد و بعد جواب آنها را بدهيد. و در بحث با آنها شخصيّت من تو را از جواب صريح نـگـه نـدارد. حضرت مجتبى ( عليه السّلام ) فرمود:

سبحان اللّه ، اى معاويه خانه خانه تو است و گوشها به گـفـتـار تـو دوخـتـه شـده اسـت . بـه خـدا قـسـم اگـر ايـن جـمـع بـه مـن نـاسـزا بـگـويـنـد از دو حـال بـيـرون نيست يا تو از سخنان آنها خوشحال خواهى شد يا ناراحت مى شوى اگر تو رضايت داشته باشى تـو مرد فحش دوست و فحّاشى معرّفى مى شوى و اگر تو رضايت بر آن نداشته باشى و آنها در حضور تو بـه مـن فـحـّاشـى كـنـنـد تـو مـرد ضـعـيـفـى مـعـرّفـى خـواهـى شـد. تـو بـگـو كـدام يـك از ايـن دو مـوضـوع را قـبـول دارى ؟ مـن اگـر مـى دانـسـتـم كـه ايـنـهـا مـهـيـّاى ايـن مـسـاءله شـده انـد مـن هـم در مـقـابـل هـر يـك از ايـنـهـا يـك نـفـر از بـنى هاشم را مى آوردم ولى فعلا آنها با جمعيّتى كه دارند از من تنها مى ترسند زيرا خداى تعالى امروز و بعد از امروز در همه حال ولىّ من است سپس آن حضرت رو كرد به آن جمعيّت و فرمود حرف شما را مى شنوم ولا حول ولا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم .

اوّل پـسـر عـثـمـان بـن عـفـان گـفـت :

مـن نـمـى خـواسـتـم كـه روزى را بـبـيـنـم بـعـد از قـتـل پدرم عثمان كه فرزندان عبدالمطلب زنده باشند و حال آنكه عثمان پسر خواهر آنها كشته شده باشد او مرد فـاضلى بود، نزد رسول خدا ارزش زيادى داشت او از دستورات خدا خارج نمى شد، خون او را به خاطر دشمنى و حسد ريختند، اى مردم داغ دل مرا از آنها بگيريد. و حسن بن على كه از فرزندان عبدالمطلب و از كشندگان پدرم عثمان است در روى زمين زنده باشد و عثمان در خونش غلطيده باشد و نوزده نفر از فرزندان اميّه در جنگ بدر كشته شده باشند؟ سـپـس عـمـرو بـن عـاص امـام مـجـتبى ( عليه السّلام ) را مورد خطاب قرار داد و گفت :

اى پسر ابوتراب ما تو را حـاضـر كـرديـم تـا اقـرار كـنـى كـه پـدرت عـلى ابـوبـكـر صـديـق را مـخـفـيـانـه مـسـمـوم كـرد و كـشت و قـتـل عـمـر را او بـاعـث بـود و در قـتـل عـثـمـان بـن عـفـان او شـركـت داشـت در عـيـن حال در بدست آوردن خلافت كه حقّ او نبود زياد اصرار مى كرد. اى پسران عبدالمطلب خداوند شما را سلطنت نمى دهد چون لياقت آن را نداريد و بالاخره عمرو بن عاص جسارتهائى به امام مجتبى كرد.

بـعـد عـتبة بن ابى سفيان برادر معاويه ، به آن حضرت جسارت كرد و حتّى در ضمن كلماتش گفت :

اى حسن پدر تـو بـدترين مردمان قريش بود و از قريش قطع رحم كرد و خون قريش را ريخت و تو هم از كشندگان عثمانى ((55))و مـا اگـر تـو را بـكـشـيـم بـه حق كشته ايم زيرا به حكم قرآن كريم قصاص خون عثمان بايد از تو گرفته شود.

بـعـد از او وليـد بـن عـقـبـه بـه حـرف آمـد و مـثـل سـايـريـن به آن حضرت جسارت كرد و گفت :

شما بنى هاشم مشغول عيبجوئى از عثمان شديد و مردم را در قتل عثمان تحريك كرديد تا آنكه آن مظلوم را به هلاكت انداختيد و قطع رحم كرديد.

سـپـس مـغـيرة بن شعبه نسبت به على بن ابيطالب جسارتهائى كرد و گفت :

اى حسن ، عثمان بى گناه و مظلوم كـشـتـه شـده و پـدر تـو نـمـى تـوانـد خـودش را در قـتـل عـثـمـان بـى تـقـصـيـر بـدانـد زيـرا اگـر او بـه قـتـل عـثمان راضى نبود، عثمان كشته نمى شد. و بعد از پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) پدر تو در بيعت با ابوبكر كراهت داشت تا او را با اكراه به طرف مسجد كشيدند و او را وادار كردند كه با ابوبكر بيعت كند و به همين جهت در پنهانى به ابوبكر سم خورانيد و او را كشت . و بعد با عمر در نزاع بود و در كشته شدن عمر نـيز پدرت شركت داشت و بعد هم كه در قتل عثمان شريك خون او بود و چون معاويه ولىّ خون عثمان است اگر ما تو و برادرت حسين را بكشيم قصاص خون عثمان را كرده ايم .

پـس از آن كـه هـمه آنها حرفهايشان را زدند و جسارتهايشان را به آن حضرت كردند. حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) لب به سخن باز كرد و فرمود:

((56))

سـپـاس خـدائى را كـه اوّليـن فـرد شما را بوسيله اوّلين فرد ما خاندان هدايت كرد و صلوات و درود بر آقاى ما حضرت رسول اكرم و آل او باد.

سـپـس فـرمـود:

سـخنانم را گوش دهيد و فهمتان را در اختيار من بگذاريد و از تو اى معاويه مطلبم را شروع مى كنم .

اى ازرق چـشـم ، كسى نمى توانست به من دشنام دهد تا تو مرا دشنام نداده بودى تمام فحشهائى كه آنها به من دادند به گردن تو است و در حقيقت غير از تو كسى مرا فحش نداده است . ولى تو ابتداء به من فحش دادى ، تو بـدى دربـاره مـن اظـهـار كـردى ، تو بر ما تجاوز نمودى ، تو به ما دشمنى كردى ، تو نسبت به ما اظهار حسد نمودى ، دشمنى تو به پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) از قديم بوده و الا ن هم هست .

اى ازرق (مـعاويه ) اگر من و اين جمع در مسجد پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) در محضر مهاجرين و انصار حـرف مـى زديم اينها جرات نمى كردند كه اين گونه به من توهين كنند و با من حرف بزنند و اين گونه با من بـرخـورد كـنند كه برخورد كردند. اى جمعيّتى كه عليه من همدست شده ايد حقّى را كه مى دانيد كتمان نكنيد و از شما نمى خواهم كه اگر ناحقّى گفتم آن را تصديق كنيد و باز هم از تو اى معاويه شروع مى كنم و جز آنچه در تو هست چيز ديگرى نمى گويم .

شما را قسم مى دهم به خدا آيا مى دانيد آن مردى را كه شما فحشش داديد به دو قبله نماز خوانده و تو اى معاويه از در گـمـراهـى عـبـادت بـتـهـاى لات و عـزى را مـى نـمـودى و او دو مـرتـبـه بـا رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) بيعت كرد يكى بيعت رضوان و ديگرى بيعت فتح و تو اى معاويه در زمان بيعت اوّلى كافر بودى و در زمان بيعت دوّمى بيعت نكردى و در خانه نشستى .

شـمـا را قـسـم مـى دهـم بـه خـدا آيـا مى دانيد كه در جنگ بدر او پرچم پيامبر را بر دوش گرفته بود و تو اى مـعـاويـه پـرچـم شـرك را بر دوش داشتى و عبادت لات و عزى را مى كردى و فكر مى كردى كه جنگ با پيامبر ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) و مـؤ مـنـين فريضه واجبى است و در جنگ اُحد باز هم همين طور بود كه پدرم على پرچم اسلام را بر دوش مى كشيد ولى تو پرچم كفر و شرك را بر دوش مى كشيدى و همچنين در جنگ احزاب على ( عليه السّلام ) پرچم اسلام و پيغمبر اكرم را برداشته بود و تو پرچم كفر و شرك را برداشته بودى . در تمام اين موارد خداى تعالى بوسيله على ( عليه السّلام ) حجّت خود را اثبات كرد و دين خود را ثابت نمود و آنچه پيغمبر اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) آورده بـود مـورد تصديق واقع شد و پرچم اسلام را يارى كرد و در تمام موارد پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) از على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) راضى بود.

شما را قسم مى دهم به خدا كه آيا نمى دانيد كه وقتى پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) قبيله بنى قريظه و قـبيله بنى نضير را محاصره كرد و بعد عمر بن خطاب پرچم مهاجرين را به دوش كشيده و سعد بن معاذ پرچم انصار را برداشته بود و به آن دو قبيله حمله كردند سعد بن معاذ مجروح شد و عمر بن خطاب از ترس برگشت و اصـحـاب او را مـى تـرسـانـيـد و او هـم اصـحـاب را مـى تـرسـانـد و فـرار مـى كـردنـد رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود:

فـردا پـرچم را به دست كسى مى دهم كه او خدا و پيغمبر را دوست دارد و خدا و پيغمبر هم او را دوست مى دارند او پشت به دشمن نمى كند از جنگ فرار نمى كند و تا فتح نكند بر نمى گردد.

ابى بكر و عمر و سائر اصحاب ناراحت بودند كه اين مرد پر ارزش چه كسى ممكن است باشد.و آن روز عـلى بـن ابـيـطـالب ( عـليـه السـّلام ) چـشـمـهـاى مـبـاركـش شـديـدا درد مـى كـرد فـرداى آن روز رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـليه و آله ) على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) را خواست و آب دهان به چشمش ماليد چشم مباركش فورا شفا يافت سپس پرچم را به دست آن حضرت داد و على ( عليه السّلام ) به دشمنان حمله كرد و بـر نـگـشـت مـگـر آنـكـه به لطف الهى جنگ را فتح فرمود و تو اى معاويه در آن روز در مكه بودى و دشمن خدا و رسولش بودى . آيا بين مردى كه خدا و رسولش را يارى مى كند و كسى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كند فـرقـى نـيـسـت و من قسم به خدا مى خورم كه در قلبت اسلام نياورده اى و زبانت از ترس اقرار به اسلام كرده است و زبانت به چيزى گويا است كه در قلبت نيست .

شـمـا را قسم مى دهم به خدا آيا نمى دانيد كه وقتى پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) در غزوه تبوك على ( عـليـه السـّلام ) را جاى خود در مدينه گذاشت منافقين گفتند كه پيغمبر دوست ندارد على ( عليه السّلام ) را همراه خـود بـبـرد و حـال آنـكه رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) از بردنش ناراحت نبود و على ( عليه السّلام ) را مـجـبـور نـكـرده بود ولى على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) خدمت پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) رسيد و عـرض كـرد

مـن هـرگز در غزوه اى شما را ترك نكرده بودم چرا اين دفعه مرا در مدينه مى گذاريد؟ فرمود:

مى خـواهـم بـگـويـم تـو وصـىّ من هستى ، تو خليفه من در بين اهل بيت من هستى ، تو براى من به منزله هارون براى مـوسـى هستى ، بعد دست على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) را گرفت و با صداى بلند در ميان مردم فرمود:

اى مـردم كـسـى كـه ولايـت مـرا قـبـول كـنـد ولايـت خـدا را قـبـول كـرده . و كـسـى كـه ولايـت عـلى ( عـليـه السّلام ) را قـبـول كـند ولايت مرا قبول كرده . و كسى كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده . و كسى كه على ( عليه السّلام ) را اطاعت كند مرا اطاعت كرده . و كسى كه مرا دوست داشته باشد خدا را دوست داشته . و كسى كه على را دوست داشته باشد مرا دوست داشته است .

شـمـا را قـسم مى دهم به خدا آيا نمى دانيد كه رسول خدا در حجّة الوداع فرمود:

اى مردم من در ميان شما چيزى مى گـذارم كـه هـرگـز گـمـراه نـشـويـد كـتـاب خـدا اسـت كـه حـلال خـدا را حـلال مـعـرّفـى مـى كـنـد و حـرام خـدا را حـرام مـعـرّفـى مـى كـنـد بـه آيـات مـحـكـم قـرآن عمل كنيد و به آيات متشابه قرآن ايمان داشته باشيد و بگوئيد ايمان آورديم به آنچه خداى تعالى در قرآنش نازل فرموده است .و اهـل بـيـت و عـتـرت مـرا دوسـت داشـتـه بـاشـيـد و ولايـت آن كـسـى را كـه آنـهـا او را والى قـرار مـى دهـنـد قبول كنيد و اهل بيت مرا يارى كنيد در مقابل كسى كه آنها را دشمن مى دارد و اينها هميشه بايد در ميان شما باشند تا آن روزى كه در قيامت كنار حوض كوثر به من ملحق شوند. سپس آن حضرت على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) را دعا كرد در حالى كه روى منبر بود و دست على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) را گرفته بود و فرمود:

خـدايـا دوست بدار هر كه على ( عليه السّلام ) را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه على ( عليه السّلام ) را دشمن مـى دارد خـدايـا هر كه على ( عليه السّلام ) را دشمن مى دارد براى او در زمين آسايشى قرار مده و در آسمان راهى براى ترقّى او قرار مده و او را در پائين ترين طبقات جهنّم قرارش بده .

شـمـا را بـه خـدا قـسمتان مى دهم آيا مى دانيد كه پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) به على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) فرمود:

تو منافقين و كفّار را از كنار حوضم فرار مى دهى آن چنان كه يكى از شما شتر غريبه را از ميان شتران خود فرار مى دهد.

شما را قسمتان مى دهم به خدا آيا مى دانيد كه وقتى على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) بر پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عـليـه و آله ) در مـرض وفـاتـش وارد شـد و از او عـيـادت كـرد رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) گـريـه كـرد عـلى ( عـليـه السـّلام ) عـرض كـرد يـا رسـول اللّه چـرا گريه مى كنيد؟ فرمود:

مرا مساءله اى به گريه انداخته و آن اين است كه من مى دانم جمعى از امّت من در دلشان كينه هائى است كه آن را اظهار نمى كنند تا آنكه بر تو غلبه كنند و از تو رو بگردانند.

شما را به خدا قسمتان مى دهم آيا مى دانيد كه وقتى وفات پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) نزديك مى شد و اهل بيتش اطرافش جمع شده بودند در مقام مناجات با پروردگار عرض كرد:

خـدايـا ايـنـهـا اهل بيت من و عترت من اند خدايا دوست بدار آنكه آنها را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه آنها را دشمن بـدارد و سـپـس فـرمـود:

مـثـل اهـل بـيـت مـن مـثـل كـشـتـى نـوح اسـت كـسـى كـه در آن كـشـتـى داخل شود نجات پيدا مى كند و كسى كه داخل نشود غرق مى شود.

شـمـا را بـه خـدا قسمتان مى دهم آيا مى دانيد كه در زمان رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) و در زمان حيات آن حـضـرت اصـحـاب پـيـغمبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) به على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) به عنوان خلافت و ولايت سلام مى كردند.

شـمـا را بـه خـدا قـسـمـتـان مـى دهـم آيـا مـى دانـيـد كـه اوّل كـسـى كـه از اصـحـاب رسـول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) شهوات را بر خود حرام كرد على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) بود و آن وقـت ايـن آيـه نـازل شـد:

ي ا اَيُّهـَا الَّذي نَ ا مـَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّب اتِ م ا اَحَلَّ اللّ هُ لَكُمْ وَلا تَعْتَدُوا اِنَّ اللّ هَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدي نَ ((57))

يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا حرام مى كنيد براى خود آنچه را از پاكيهائى كه خدا براى شما حلال كرده است و از حدّ خود تجاوز نكنيد زيرا خداى تعالى متجاوزين را دوست ندارد.

در نـزد عـلى بـن ابـيـطـالب ( عـليـه السـّلام ) عـلم زمـان مـرگ مـردم و عـلم قـضـايـا و عـلم فصل الخطاب و علم رسوخ در علم و علم به محلّ نزول قرآن است و على ( عليه السّلام ) در جمعى است كه حدود ده نـفـرنـد خـداى تـعـالى خـبـر داده كـه آنـهـا مـؤ مـن اند ولى شما در جمعى هستيد كه آنها را خداى تعالى به زبان رسولش لعنت فرموده و من شهادت مى دهم كه شما لعنت شدگان خدا هستيد.

شـما را به خدا قسمتان مى دهم آيا مى دانيد كه وقتى پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) عقب تو فرستاد كه برايش نامه اى براى بنى خزيمه بنويسى همان وقتى كه خالد بن وليد با آنها برخورد كرده بود آن شخص آمـد و بـه پـيـغـمـبـر اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) عـرض كـرد:

مـعـاويـه غـذا مـى خـورد تا سه دفعه قاصد رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) بـه نـزد تـو آمـد و تـو هـمـچـنـان بـى اعـتـنـا مشغول غذا خوردن بودى پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود:

خدايا شكم او را هيچ وقت سير نكن به خدا قسم اى معاويه اين نفرين پيغمبر تا روز قيامت با تو خواهد بود.

شـمـا را بـه خدا قسمتان مى دهم آيا اينهائى را كه مى گويم درست نيست اى معاويه تو در غزوه احزاب مهار شتر سـرخ رنـگ پـدرت را گـرفته بودى و پدرت سوار شتر بود و اين برادرت نشسته بود پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عـليه و آله ) لعنت كرد سائق و راكب و قاعد را كه سائق تو بودى و راكب پدرت ابوسفيان بود و قاعد اين برادرت بود.و باز فرمود:

شما را به خدا قسمتان مى دهم آيا مى دانيد كه پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) اباسفيان را در هفت جا لعنت كرده است ؟ اوّل روزى كـه از مـكـه بـه طـرف مـديـنـه مـى رفـت و ابـوسـفـيـان از سـفـر شـام بـر مـى گـشـت ابـوسـفـيـان رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را فحش داد و به او گفت :

تو را مى كشم و بناى مزاحمت داشت كه خداى عز وجل پيامبرش را حفظ كرد.

دوّم در جنگ بدر كه لشكر قريش را به مكه برد كه پيغمبر به آنها دسترسى نداشته باشد.

سـوّم در جـنـگ احـد پـيـغـمـبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) به كفّار قريش فرمود:

اللّه مولينا ولا مولى لكم .((58))

ابـوسـفيان در جواب پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) گفت :

ان لنا العزى ولا عزى لكم ((59)).

در آنجا خداى تعالى و ملائكه و رسولان و مؤ منين دسته جمعى او را لعنت كردن

چـهـارم در غـزوه حـنـيـن روزى كه ابوسفيان قريش و جمعيّت هرازن و قبيله غطفان و يهوديها را تحريك مى كرد ولى خـدا آنـها را دفع فرمود و در دو سوره خداى عز وجل ابوسفيان و اصحابش را كافر داشته و تو اى معاويه آن روز مشرك بودى و راه و روش پدرت را انتخاب نموده بودى ولى على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) همان روز با رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) و زير پرچم او و متديّن به دين او بود.

پـنـجـم گـفـتـار خداى عز وجل كه فرمود:

وَالْهَدْىَ مَعْكُوفًا اَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ ((60))

تو و پدرت و مشركين قريش نـگـذاشـتـيـد كـه پـيـغـمـبـر اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) قـربـانـى خـود را در مـذبـح بـكـشـنـد در آنـجـا رسـول اللّه ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) پـدرت را آن چـنـان لعـنـت كـرد كـه شامل ذريه او تا روز قيامت مى شود.

شـشـم در جـنـگ احـزاب آن روزى كـه ابـوسـفـيان كفّار قريش را جمع آورى مى كرد و عيينة بن حصين به غطفان آمد رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) سرهنگان و اتباع لشكر و آنهائى را كه مردم را بسيج مى كردند تا قيامت لعـنـت فـرمـود شـخصى عرض كرد:

يا رسول اللّه در ميان اتباع شايد مؤ منى باشد فرمود:

اگر مؤ منى باشد لعنت شاملش نمى شود امّا در ميان سرهنگان و فرماندهان مؤ منى وجود ندارد.

هـفـتـم در روز ثـنـيـه كـه دوازده نـفـر هـفـت نـفـر از بـنـى امـيـّه و پنج نفر از سائر قريش موضع گرفتند كه رسـول خـدا ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) را شـهيد كنند و شتر آن حضرت را رم دادند خداى تعالى و پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) لعنت كردند كسانى را كه اين چنين كارى را كرده اند.

سـپـس فرمود:

شما را به خدا قسمتان مى دهم آيا مى دانيد كه وقتى ابوسفيان در مسجد پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عـليه و آله ) بر عثمان وارد شد و مى خواست با او بيعت كند به عثمان گفت :

اى پسر برادر آيا غير از بنى اميّه كس ديگرى در مجلس هست عثمان گفت :

نه .

ابوسفيان گفت :

اى جوانان بنى اميّه خلافت را در دست بگيريد و دست به دست بدهيد و آن را براى خود حفظ كنيد به خدا قسم كه نه بهشتى هست و نه جهنّمى .

شـمـا را بـه خـدا قسمتان مى دهم آيا مى دانيد كه روزى ابى سفيان در آن وقتى كه با عثمان بيعت كرده بود دست حسين بن على ( عليه السّلام ) را گرفت و به او گفت اى پسر برادر بيا مرا ببر به قبرستان بقيع كارى دارم سـپس با هم به راه افتادند تا به وسطهاى قبرستان بقيع رسيدند ناگهان ابوسفيان با صداى بلند فرياد زد:

اى اهـل قـبـورى كه با ما بر سر خلافت و اسلام جنگ مى كرديد استخوانهاى شما پوسيد ولى امروز كار به دسـت مـا افـتـاده است حضرت حسين بن على ( عليه السّلام ) مى گويد دستم را از دستش كشيدم و به او گفتم :

اى پيرمرد پست قبيح خدا صورتت را زشت تر از اين كند و من او را در قبرستان رهايش كردم كه چون كور بود اگر نـعـمـان بـن بـشـير نبود و دستش را نمى گرفت و به مدينه او را بر نمى گرداند او مرده بود اينها اى معاويه كتاب اعمال و سير احوال تو است اگر چيزى را خلاف گفته ام و مى توانى آن را رد كنى مانعى ندارد رد كن .و ضمنا از چيزهائى كه موجب لعن تو اى معاويه مى شود اين است كه وقتى پدرت ابوسفيان مى خواست اسلام را بپذيرد تو دو فرد شعر براى او نوشتى و از اسلام آوردنش مانع شدى و به او خطاب كردى و گفتى :

يا صخر لا تسلمن طوعا فتفضحنا بعد الدين ببدر اصبحوا مزقا لا تركنن الى امر تقلدنا والراقصات بنعمان به الحرقا و ديگر آنكه وقتى عمر بن خطاب تو را والى شام كرد به او خيانت كردى و عثمان تو را در شام تثبيت كرد او را در دهـان مـرگ انـداخـتـى و از هـمـه ايـنـهـا بـالاتـر ايـن اسـت كـه در مـقـابـل خـداى تـعـالى جـرات كـردى و بـا عـلى بـن ابـيـطـالب ( عـليـه السـّلام ) جـنـگ نـمـودى و حـال آنـكـه سـابـقـه او را مـى دانـسـتـى ، عـلم و فـضـل او را مـعـتـقـد بـودى و قبول داشتى كه او براى خلافت از تو و از غير تو در نزد خدا و خلق بالاتر بود و به هيچ وجه پستى نداشت بلكه تو مردم نادان را تحريك كردى و خون خلق خدا را با خدعه و مكر ريختى اينها كار كسانى است كه به معاد ايـمـان نـدارنـد و از عـقـاب نـمـى تـرسـنـد و آن وقـتـى كـه اجلت مى رسد تو به سوى جهنّم مى روى و على بن ابـيطالب ( عليه السّلام ) راه بهشت را مى رود و خدا در كمين تو است . اينها مخصوص تو بود كه گفتم و معايب و مطاعن تو زياد است و من نمى خواهم مطالبم را طولانى كنم .

امـّا تـو اى عـمـرو بـن عـثـمـان بـا آن حـمـاقـتـى كـه در تـو اسـت نـمـى تـوانـى در ايـن امـور حـرف بـزنـى مـَثـَل تـو مـَثـَل پـشـه اى اسـت كـه به درخت خرما بگويد خودت را نگه دار و تكان نخور مى خواهم از روى تو بـرخـيـزم درخت خرما به او مى گويد:

من نشستن تو را نفهميدم تا حركتت مرا به زحمت بيندازد و من اى پسر عثمان نـفـهـمـيـدم كـه خـوب اسـت تـو دشـمـن مـن بـاشـى تـا بـر مـن سـخـت بـاشـد در عـيـن حال من جواب تو را درباره دشنام تو به على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) مى دهم و مى گويم سب و فحش تو به آن حضرت آيا به خاطر نقصى كه در شخصيّتش و يا حسب و نسبش هست ، بوده و يا به خاطر دور بودنش از پـيـامـبـر اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) و يـا بـه خاطر ضررى كه به اسلام زده و يا به خاطر ظلمى كه در حـكـومـتـش كـرده و يـا بـه خـاطر رغبت او به دنيا است اگر به يكى از اينها تفوه كنى و به على بن ابيطالب ( عـليـه السـّلام ) نـسـبـت بـدهـى هـمـه مـى دانـنـد كـه دروغ مى گوئى و على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) از اين مسائل مبرّا است .و امـّا آنـكـه گفتى خون نوزده نفر از كسانى كه در جنگ بدر از مشركين كشته شده اند به گردن ما است دروغ مى گـوئى زيـرا آنـهـا را خـدا و پـيـغـمـبـر اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) بـه قـتل رساندند و به حكم خدا كشته شدند و قسم به جان خودم كه از بنى هاشم نوزده نفر كشته مى شوند و بعد از آن بـاز سـه نـفـر كـشـته مى شوند ولى باز هم از بنى اميّه نوزده نفر و بعد از آن هم نوزده نفر در مكان واحد كشته مى شوند و بعد از آن از بنى اميّه آن قدر كشته مى شود كه تعداد آنها را فقط خداى تعالى مى داند.

پـيـغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود:و قتى فرزندان كلباسه (يعنى حكم بن ابى العاص ) به سى نـفـر رسـيد مال خدا را در بين خود دست به دست مى چرخانند و به بندگان خدا بى اعتنائى مى كنند و زمانى كه تـعـداد آنـهـا بـه چـهـارصـد و هـفـتـاد و پـنـج نـفـر رسـيـد بـه زودى هلاك خواهند شد در اين موقع كه پيغمبر با اصـحـابـشان اين سخنان را مى گفتند حكم بن ابى العاص آمد. پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند:

آهـسـتـه حرف بزنيد زيرا كلباسه مى شنود و اين جريان در آن وقتى بود كه پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) در خـواب ديـده بـود كـه چـنـد نـفـر از بـنـى امـيـّه بـعد از آن حضرت در راس كار اين امّت واقع مى شوند و رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) از اين خواب و اتّفاقى كه خواهد افتاد ناراحت بود كه خداى تعالى سوره قـدر را نـازل فـرمـود و گـفـت :

شـب قـدر بـهـتـر از هـزار مـاه اسـت و مـن در مـقـابـل شما مى گويم و شهادت مى دهم كه بعد از شهادت على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) بنى اميّه بيشتر از هزار ماه كه خداى تعالى در قرآن اشاره فرموده نخواهند بود

و امـّا تـو اى عـمرو بن عاص اى دشمن موقّت زشت لعين تو يك سگى بيشتر نيستى در ابتدا مادرت زناكار بود و تـو در خـانـه اى مـتـولّد شـدى كـه چـنـد پـدر تـو را بـه خـود نـسـبـت مـى دادنـد و بـر سـر تـو رجـال قـريـش دعـوا داشـتـنـد ابوسفيان مى گفت :

عمرو پسر من است وليد بن مغيره مى گفت :

عمرو پسر من است و عثمان بن حارث و نضر بن حارث و عاص بن وائل هر يك از اينها مدّعى بودند كه تو پسر آنها هستى در اين بحث و گـفـتـگـوهـا بـالاخـره لئيـم تـريـن و خـبـيـث تـريـن و بـدتـريـن مـردم قـريـش (يـعـنـى عـاص بـن وائل ) تـو را بـه فـرزنـدى پـذيـرفـت و گناه بوجود آمدن تو را به گردن گرفت و زمانى كه به حدّ بلوغ رسـيـدى ايـسـتـادى و صـريـحـا گـفـتـى كـه مـن دشـمـن مـحـمـّدم و عـاص بـن وائل صـريـحـا گـفـت :

مـحـمـّد مردى است كه پسر ندارد و ابتر است و وقتى بميرد يادش فراموش مى شود خداى تـعـالى فـرمـود:

اِنَّ ش انـِئَكَ هـُوَ الاَْبـْتـَرُ ((61))

يـعـنـى دشـمـنـت اى پـيـامـبـر مـقـطـوع النـسـل اسـت و مادر تو آن زن فاحشه اى بود كه براى زنا دادن به قبيله عبدقيس مى رفت و به خانه هاى آنها و مـحـلّ اجـتماع آنها و بيغوله هاى آنها خود را براى زنا معرّفى مى كرد و تو از همه دشمنان پيغمبر دشمن تر و از همه آنها بيشتر پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را به دروغگوئى نسبت مى دادى . سپس به كشتى نشستى و به حبشه با جمعى از دشمنان رفتى و نجاشى را ملاقات كردى و او را مى خواستى به كشتن جناب جعفر طيّار و سـائر مـسـلمـانـان وادار كـنـى ولى فعّاليّتت به ضررت تمام شد و آرزويت ناكام گرديد و خداى تعالى كلمه كسانى را كه كافر شدند پست قرار داد و كلمه خداى تعالى را علو و مرتفع فرمود.و امـّا آنـچـه درباره عثمان گفتى اى بى حيا، اى بى دين ، تو خودت مردم را به كشتن عثمان تحريك كردى و اين آتـش را تـو بـرافـروخـتـى بعد به فلسطين فرار كردى و منتظر شدى ببينى چه مى شود وقتى كه خبر كشته شدن عثمان به تو رسيد به معاويه پيوستى و اى خبيث تو دين خود را به دنياى معاويه فروختى من تو را ملامت نمى كنم و با تو حرفى ندارم زيرا تو از روز اوّل چه در زمان جاهليّت و چه در اسلام دشمن بنى هاشم بودى و تو با هفتاد بيت شعر پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را هجو كردى كه پيغمبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فـرمـود:

مـن در جـواب او شـعر نمى گويم و سزاوار من نيست كه شعر بگويم ولى خدايا از تو مى خواهم كه در مقابل هر بيت شعرش هزار مرتبه عمرو بن عاص را لعنت كنى .

اى عـمـرو بن عاص اى كسى كه دينت را به دنياى ديگرى داده اى تو براى نجاشى هدايائى در دوّمين سفرت به حبشه بردى و تو را بى آبروئى همان سفر اوّل كافى نبود و مى خواستى كه جعفر بن ابيطالب و اصحابش را به كشتن بدهى و بالاخره نتوانستى به آرزويت برسى و وقتى ديدى اشتباه كرده اى و به نزد عماره بن وليد رفتى .

امـّا تـو اى وليـد بـن عـقبه من تو را بخاطر دشمنيت با على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) ملامت نمى كنم زيرا او تو را به خاطر مى خوارگى و نماز صبح را با حال مستى خواندن هشتاد تازيانه زده است و على ( عليه السّلام ) در جـنـگ بـدر بـه دسـت خـودش پـدرت را دسـت بـسـتـه كـشـتـه تـو چـگـونـه او را فـحـش مـى دهـى و حال آنكه خداى تعالى در ده آيه او را مؤ من ولى تو را فاسق ناميده است (كه منجمله اين دو آيه است ).

اَفـَمـَنْ ك انَ مـُؤْمـِنـًا كـَمـَنْ ك انَ ف اسـِقـًا لا يـَسـْتـَوُونَ ((62))

يـعـنـى آيـا مـؤ مـن مـثـل كسى است كه فاسق باشد نه اينها با هم مساوى نيستند و فرموده :

اِنْ ج ائَكُمْ ف اسِقٌ بِنَبَاءٍ فَتَبَيَّنُوا اَنْ تُصي بُوا قَوْمًا بِجَه الَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى م ا فَعَلْتُمْ ن ادِمي نَ ((63))

يعنى اگر فاسقى براى شما خبرى آورد تحقيق كنيد و به حرف او اعتماد نكنيد زيرا ممكن است بخاطر ندانستن حقيقت از كرده خود پشيمان شويد.و تـو بـا قـريـش چـه نـسـبـت دارى كـه هـى خـودت را بـه قـريـش نـسـبـت مـى دهـى پـدرت كـافـرى بـود از اهل صفوريه كه اسمش ذكوان بود.و امّا تو گمان مى كنى كه ما قاتل عثمان بوديم به خدا قسم طلحه و زبير و عايشه نمى توانند اين را بگويند (و نـگـفـتـه انـد) تـو چـگـونـه ايـن حـرف را مـى زنـى اگـر تـو از مـادرت سـؤ ال كـنـى كـه پـدرت كيست آن زمانى كه ذكوان را ترك كرد و تو را به عقبه نسبت داد و مى خواست از اين راه كسب شـخصيّت و رفعت كند متوجّه مى شوى كه هستى . خدا براى تو و پدرت و مادرت عار و ننگ در دنيا و آخرت قرار داده و خدا به بندگانش ظلم نمى كند.

اى وليـد تـو چگونه على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) را فحش مى دهى اللّه اكبر در تولّد تو و دعواهائى كه سـر نـسـب تـو بـود و چـقـدر افـراد پـسـت مـدّعـى پـدر بـودن تـو را مـى كـردنـد تـو اگـر مشغول پيدا كردن نسَبت باشى و بدانى پدرت كيست بهتر است آيا تو فرزند پدرت هستى يا فرزند آن كسى كـه بـه او خـود را مـنـتسب مى كنى و وقتى بزرگ شدى مادرت به تو گفت :

اى پسرم به خدا قسم پدرت لئيم تر و خبيث تر از عقبة بن ابى معيط بود.و امـّا تو اى عتبة بن ابى سفيان به خدا قسم آن قدر از خودت راى ندارى كه لازم باشد جوابت را بدهم . و آن قـدر عـاقـل نيستى كه لازم باشد با تندى با تو حرف بزنم نه اميد خيرى از تو هست و نه شرّى از ناحيه تو وجود دارد تا از تو بترسيم ، تو چيزى نيستى .

امـّا آنـكـه عـلى بن ابيطالب ( عليه السّلام ) را فحش دادى به تو اعتراضى نمى كنم و جوابت را نمى دهم زيرا تو از نظر من آن قدر پستى كه با نوكر على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) هم نمى توانى همپايه باشى ولى خداى تعالى در كمين تو و پدرت و مادرت و برادرت هست و شما را عذاب خواهد كرد.

تو فرزند همان كسانى هستى كه خداى تعالى در قرآن به آنها وعده جهنّم با آن عذابهايش را داده است .

تـو مى خواهى مرا بكشى اگر غيرت داشتى آن مردى را كه در خانه ات با زنت همبستر بود و همسرت از او داراى فـرزنـدى شـد و او را بـه تو نسبت دادند مى كشتى . واى بر تو خوب است كه تو در فكر كشتن آن مرد زناكار باشى و مرا به كشتن تهديد نكنى .

من تو را به خاطر فحش دادنت به على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) سرزنش نمى كنم زيرا على بن ابيطالب ( عـليـه السـّلام ) بـرادرت را كـشـت و در قتل جدّت با حضرت حمزه شريك بود و خداى تعالى آنها را به وسيله عـلى ( عـليـه السـّلام ) و حـمـزه بـه جـهـنـّم فـرسـتـاد و عـموى تو را على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) به امر رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) تبعيد نمود.و ايـنـكـه گـفـتـى مـن در طلب خلافت و رياستم اشتباه كرده اى من در طالب آن نيستم ولى چون مردم از من درخواست كردند من قبول نمودم .

تـو مـثـل بـرادرت مـعـاويـه نـيـسـتـى زيـرا بـرادرت در نـافـرمـانـى خـدا و ريـختن خون مسلمانان و در پى آنچه مال او نيست يعنى خلافت و خدعه كردن بر مردم فوق العاده است .و اينكه گفتى على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) بدترين مردم قريش است ، براى چه ؟ به خدا قسم او مردمان خوب را تحقير نكرده و مظلومى را نكشته است .و امـّا تـو اى مـغـيـرة بـن شـعـبـه تـو دشـمـن خـدا و پـشـت كـنـنـده بـه قـرآن و تـكـذيـب كـنـنـده رسـول خـدائى . تـو زنـا كـارى بـودى كـه مـى بـايـسـت تـو را سـنـگـسـار مـى كـردنـد و شـهـود عـادل و بـا تـقـوائى عـليـه تـو شـهـادت دادنـد ولى رجـم تـو را بـه تـاءخـيـر انـداخـتـنـد و حـقّ را بـا بـاطـل و راسـتـى را بـا دروغ دفـع كـردنـد ولى ايـن را بـدان كـه خداى تعالى براى تو عذاب دردناكى منظور فرموده و پستى دنيا و آخرت را به تو داده است .

اى مـغـيـره تـو فاطمه زهرا ( سلام اللّه عليها ) دختر پيغمبر خدا را كتك زدى و پهلويش را شكستى و محسنش را سـقـط كـردى بـراى آنـكـه رسـول خـدا ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) را ذليـل كـنـى و حـرمـت او را در هـم بـشـكـنـى و امـر او را نـاديـده بـگـيـرى و حـال آنكه پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) درباره فاطمه زهرا ( سلام اللّه عليها ) فرمود:

تو اى فاطمه سـيـّده زنـهـاى اهـل بـهـشـتـى . اى مـغـيـره بـه خـدا قـسـم راه تـو بـه سـوى جـهـنـّم اسـت . آيـا به خاطر كداميك از مـسـائل زيـر تـو على ( عليه السّلام ) را فحش دادى ؟ آيا از نظر حسَب نقصانى داشت يا از پيغمبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فاصله داشت يا به خاطر آنكه فسادى در اسلام به وجود آورده بود و يا آنكه ظلمى كرده بود و يا آنكه رغبت به دنيا داشت ؟ اگر بخواهى بگوئى يكى از اينها را آن حضرت داشته همه مردم تكذيبت مى كنند.

تـو فـكر مى كنى على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) عثمان را مظلومانه كشت . به خدا قسم على ( عليه السّلام ) پـاك تـر از آن بـود كـه تـو او را مـتـّهـم بـه ايـن عـمـل بـكـنـى و او را بـه خـاطـر قـتـل عثمان ملامت نمائى و اگر على ( عليه السّلام ) عثمان را كشته است به تو چه ارتباطى دارد تو كه او را در زمـان زنـده بـودنـش كـمـك نـمـى كـردى و در مـرگـش تـعـصـّبـى نـداشـتـى و دائمـا در خـانـه طـائفـت مشغول توطئه بودى و رسومات زمان جاهليّت را زنده مى كردى و اسلام را از بين مى بردى .

امـّا سـخـن تـو دربـاره بـنـى هـاشـم و بـنـى امـيـّه ايـن بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه در مقابل معاويه قرار گرفته اى .

امـّا آنـكـه شـمـا مـالك خـلافـت شـده ايـد دليـل بـر خـوبـى شـمـا نـيـسـت زيـرا فـرعـون چـهـارصـد سـال بـر مـصـر حـكـومـت كـرد و پـيـغمبرانى مانند حضرت موسى و هارون چه ناراحتيهائى كه در آن دوران ديدند پادشاهى ، مِلك خدا است و روى مصالحى به انسانهاى بد و خوب مى دهد.

خداى تعالى در قرآن مى فرمايد:

وَ اِنْ اَدْر ى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَت اعٌ اِلى حي نٍ ((64))و نيز مى فرمايد:

وَ اِذ ا اَرَدْن ا اَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً اَمَرْن ا مُتْرَفي ه ا فَفَسَقُوا في ه ا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْن اه ا تَدْمي رًا .((65))

حـضـرت امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) در ايـنـجا از جا برخاست و لباسش را تكان داد و فرمود:

اَلْخَبي ث اتُ لِلْخـَبـي ثـي نَ وَ الْخـَبي ثُونَ لِلْخَبي ث اتِ ((66))

يعنى ناپاكان براى ناپاكان باشند و فرمود:

اى معاويه به خدا قسم اينها كه در قرآن آمده تو و اصحابت هستيد. وَ الطَّيِّب اتُ لِلطَّيِّبي نَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّب اتِ اُولَّ ئِكَ مُبَرَّئُونَ مِمّ ا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَري مٌ ((67))

يعنى پاكان با پاكان آنها منزّه اند از آنچه دشمنان دربـاره شـان مـى گـويند براى آنها مغفرت و رزق خوبى خواهد بود به خدا قسم منظور از اين آيه حضرت على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) و اصحاب و شيعيانش مى باشند.

سـپـس از خـانـه مـعـاويـه بـيـرون آمـد و مـى فرمود:

ذق وبال ما كسبت يداك يعنى بچش آنچه را از ناراحتى كه بوسيله خود كسب كرده اى .

مـعـاويـه رو به اصحابش كرد و گفت :

شما هم بچشيد ناراحتى آنچه را كه گوش به حرف من نداديد و او را در اين مجلس حاضر كرديد.و ليد بن عقبه گفت :

تو هم مثل ما چشيدى و تو را بيشتر از ما مغلوب كرد.

مـا ايـن جريان را در اين كتاب با آنكه بناى اختصار را داريم نوشتيم تا خوانندگان بدانند كه حضرت مجتبى ( عـليـه السـّلام ) بـا چـه كـسـانـى روبـرو بـوده و بـا چه دشمنان بى غيرت و بى دين و بى حسب و نسب و بى بندوبارى مبارزه مى كرده است .


پاورقي

54- دعـاى فـرج : "اَللّ هـُمَّ اِنّ ى اَدْرَاءُ بـِكَ ف ى نـُخُورِهِم وَ اَعُوذُبِكَ مِنْ شُرُورِهِم وَ اَسْتَعي نُ بِكَ عَلَيْهِمْ فَاَكْفينِهِم بِم ا شِئْتُ وَ اِنّ ى شِئْتُ مِنْ حُولِكَ وَ قُوَّتِكَ ي ا اَرْحَمَ الرّ احِمي ن ".

55- يـكـى از عـلمـاء اهـل سـنـّت ابـوبـكـر طـيـبـاتـى است كه در تايباد خراسان مدفون است و قبر او مورد توجّهاهل سنّت است . شخصى از او پرسيد كه ما شنيده ايم عثمان بن عفان را حضرت على بن ابيطالب ( عليه السّلام )كشته است . ابوبكر طيباتى گفت : واى بحال عثمان اگر او را على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) كشته باشد.

56- بحارالانوار جلد 44 صفحه 73 تا 84. "الحمدللّه الذى هدى اوّلكم باءوّلنا، وآخركم باخرنا، وصلّى اللّهعلى سيّدنا محمّد النبىّ وآله وسلّم ثمّ قال : اسمعوا منّى مقالتى واعيرونى فهمكم وبك ابدا يا معاوية .

ثـمّ قـال لمـعاوية : إ نّه لعمر اللّه يا ازرق ما شتمني غيرك ، وما هؤ لاء شتموني ولا سبّني غيرك وما هؤ لاء سبّوني ،ولكن شتمتني وسببتني ، فحشا منك ، وسوء راي ، وبغيا وعدوانا وحسدا علينا، وعداوة لمحمّد ( صلّى اللّه عليه و آله) قديما وحديثا.و إ نـّه واللّه لو كـنـت انـا وهـؤ لاء يـا ازرق ! مـثـاوريـن فـي مـسـجـدرسـول اللّه ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) وحـولنـا المـهـاجـرون والانـصـار، مـا قـدروا ان يـتـكـلّمـوابـمـثـل مـا تـكـلّمـوا بـه ، ولا اسـتـقبلوني بما استقبلوني به ، فاسمعوا منّي ايّها الملا المخيّمون المعاونون علىٍّّ ولاتـكـتـمـوا حـقـّا عـلمـتـمـوه ، ولا تـصـدّقـوا بـبـاطـل نـطـقـت بـه ، وسـاءبـدا بـك يـا مـعـاويـة فـلااقول فيك إ لاّ دون ما فيك .

انـشـدكـم بـاللّه ! هـل تـعـلمـون انّ الرّجل الّذي شتمتموه صلّى القبلتين كلتيهما وانت تراهما جميعا ضلالة ، تعبداللاّت والعـزّى ؟ وبـايـع البـيـعـتـيـن كـلتـيـهما بيعة الرّضوان وبيعة الفتح ، وانت يا معاوية بالاولى كافر،وبالاخرى ناكث .

ثـمّ قـال : انـشـدكـم بـاللّه ! هـل تـعـلمـون انـّمـا اقـول حـقـّا إ نـّه لقـيـكـم مـعرسـول اللّه ( صـلّى اللّه عليه و آله ) يوم بدر ومعه راية النبىّ ( صلّى اللّه عليه و آله ) ومعك يا معاوية رايةالمـشـركـيـن ، تـعبد اللاّت و العزّى ، وترى حرب رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) والمؤ منين فرضا واجبا،ولقـيـكـم يـوم احد ومعه راية النبىّ ( صلّى اللّه عليه و آله ) ومعك يا معاوية راية المشركين ولقيكم يوم الاحزابومـعـه رايـة النـبـىّ ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) ومـعك يا معاوية راية المشركين ، كلّ ذلك يفلج اللّه حجّته ، ويحقّدعـوتـه ويـصـدّق احدوثته ، وينصر رايته وكلّ ذلك رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) يرى عنه راضيا فىالمـواطـن كـلّهـا. ثـمّ انشدكم باللّه هل تعلمون انّ رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) حاصر بني قريظة و بنيالنـضـيـر ثـمّ بـعـث عـمر بن الخطاب ومعه راية المهاجرين ، وسعد بن معاذ و معه راية الانصار فامّا سعد بن معاذفـجـرح وحـمـل جـريـحـا، وامـّا عـمـر فـرجـع وهـو يـجـبـّن اصـحـابـه ويـجـبـّنـه اصـحـابـه ،فـقـال رسـول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ): لاعطينّ الرّاية غدا رجلا يحبّ اللّه و رسوله ، ويحبّه اللّه و رسولهكـرّار غـيـر فرّار ثمّ لايرجع حتّى يفتح اللّه عليه فتعرّض لها ابوبكر و عمر و غيرهما من المهاجرين والانصار،وعـلىٍّّ يـومـئذ ارمـد شـديـد الرّمـد، فـدعـاه رسـول اللّه ( صـلّى اللّه عـليـه و آله )فـتـفـل فـي عـيـنـيه فبرا من الرّمد فاءعطاه الرّاية فمضى ولم يثن حتّى فتح اللّه (عليه ) بمنّه وطوله وانت يومئذبـمـكـّة عـدوّ اللّه ورسـوله فـهـل يـسـوّى بـيـن رجـل نـصـح اللّه ولرسـوله ،ورجل عادى اللّه ورسوله ( صلّى اللّه عليه و آله ).

بـمـحـكـمـه ، وآمـنـوا بـمـتـشـابـهـه ، وقـولوا آمـنـّا بـمـا انـزل اللّه مـن الكـتـاب واحـبـّوااهـل بـيـتـى وعـتـرتـى ووالوا مـن والاهم وانصروهم على من عاداهم وانّهما لم يزالا فيكم حتّى يردا علىّ الحوض يومالقيامة .

ثـمّ دعـا وهـو عـلى المـنـبـر عـليـّا فـاجـتـذبـه بـيـده فـقـال : اللّهـمـّوال مـن والاه و عـاد مـن عـاداه اللّهـمّ مـن عـادى عـليّا فلاتجعل له فى الارض مقعدا ولا فى السّماء مصعدا واجعله فىاسفل درك من النّار.

انـشـدكـم بـاللّه اتـعـلمـون انّ رسـول اللّه ( صـلّى اللّه عـليـه و آله )قال له : انت الذائد عن حوضى يوم القيامة : تذود عنه كما يذود احدكم الغريبة من وسط إ بله .

انـشـدكـم باللّه اتعلمون انّه دخل على رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) فى مرضه الّذى توفّى فيه فبكارسـول اللّه ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) فـقـال عـلىٍّّ: مـا يـبـكـيـك يـارسـول اللّه ؟ فـقـال : يـبـكـيـنـى انـّى اعـلم انّ و كـان عـنـده عـلم المـنـايـا وعـلم القـضـايـاوفصل الخطاب و رسوخ العلم و منزل القرآن و كان فى رهط لانعلمهم يتمّون عشرة نبّاءهم اللّه انّهم به مؤ منونو انـتـم فى رهط قريب من عدّة اولئك لعنوا على لسان رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) فاشهد لكم و اشهدعـليـكـم انـّكـم لعـنـاء اللّه عـلى لسـان نـبـيـّه ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) كـلّكـماهل البيت .و انشدكم باللّه هل تعلمون انّ رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) بعث اليك لتكتب لبنى خزيمة حين اصابهمخـالد بـن الوليـد فـانـصـرف اليـه الرسـول فـقـال : هـو يـاءكـل فـاعـادالرسـول اليـك ثـلاث مـرّات كـلّ ذلك يـنـصـرف الرّسـول و يـقـول : هـوياءكل فقال رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) : اللّهمّ لا تشبع بطنه فهى واللّه فى نهمتك و اكلك الى يومالقـيـامـة . ثـمّ قـال : انـشـدكـم بـاللّه هـل تـعـلمـون انـّمـا اقـول حـقـّا انـّك يـا مـعـاويـة كـنـت تـسـوق بـابـيك علىجـمـل احـمـر ويـقـوده اخـوك هـذا القـاعـد وهـذا يـوم الاحـزاب فـلعـنرسـول اللّه ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) الراكـب و القـائد و السائق فكان ابوك الراكب و انت يا ازرق السائق واخوك هذا القاعد القائد؟