بازگشت

ملاقات در كوفه


طبيعى بود كه دو جبهه پس از امضاى قرار داد صلح ، در نقطه ى واحدى با مسالمت اجتماع كنند تا هم صلح را با نمونه اي عملى كه تاريخ بتواند بدان شهادت دهد ، مسجل كرده باشند و هم آنكه هر يك از دو طرف در برابر عموم مسلمانان بدانچه به طرف مقابل داده و به تعهدى كه سپرده ، اعتراف كند.هر دو طرف ، كوفه را انتخاب كردند و بدانسو روانه شدند ، سيل جمعيت نيز بطرف اين شهر سرازير شد و آن پايتخت بزرگ را مملو از همه گونه مردم ساخت ، بيشتر اين جمعيت ، سربازان دو جبهه بودند كه اينك اردوگاه ها را رها كرده و براى شركت در اين واقعه ى تاريخى - كه در طالع نحس كوفه ثبت شده بود و ميبايد خواه و ناخواه شاهد آن باشد - باين شهر رو آورده بودند نخستين بار بود كه پايتخت عراق دهها هزار سرباز سرخ پوش شامى مسيحى يا مسلمان را از نزديك مى ديد ، اين دو اردوگاه دير زمانى بود كه روى امن و زنها را از يكديگر دريغ داشته و از روزگارى قديم - از دوران حوادث ( سلمان باهلى) و ( حبيب بن مسلمه ى فهرى) در عهد( عثمان بن عفان) - جز با دشمنيهاى تاريخى و حوادث خونين با يكديگر روبرو نشده بودند حال فكر مى كنيد به سرباز وفادار كوفى چه احساسى دست ميدهد هنگاميكه مى بيند ناچار بايد سلاح بر زمين افكنده و تسليم موج غرور و تبختر فاتحانه ى سپاهيان شامى كه رواقهاى مسجد با عظمت و بر تقوى بنيان نهاده ى شهر كوفه را فرا گرفته بود ، شود ؟ .اين حادثه براى ياوران مخلص خاندان پيغمبر كه در عين حال يا از هدف هاى امام حسن از صلح و يا اساسا از اوضاعى كه صلح را بر حسن تحميل كرده بود ، آگاهى نداشتند بسى تلخ و كشنده بود ولى اكثريت خيانتكار يكباره همه ى پرده ها را دريده و با چهره ى واقعى خود بر روى صحنه ظاهر گشته بودند در ميان انبوه سپاهيان شام ، دستجاتى از كوفيان نيز بچشم مى خوردند كه در شادى بيفروغ جشنهاى افسرده و پيروزى بيفر جام آنان شركت جسته بودند ! .

مناديان ، مردم را براى شنيدن خطابه ى طرفين قرار داد صلح ، به مسجد جامع دعوت كردند .

معاويه بايد اولين سخنران ميبود ، لذا بسوى منبر پيش رفت و بر فراز آن نشست ( 1 ) و خطابه ى مفصل خود را كه ماخذ تاريخى بجز چند فراز برجسته ى آن را ضبط نكرده اند ، ايراد نمود .

يكى از فرازهاى اين نطق را يعقوبى اينطور ضبط كرده :

( و پس از اينهمه ، بيگمان در هر امتى كه بعد از پيغمبرش اختلاف پديد آمد ، باطل بر حق پيروز گشت) ! يعقوبى مى گويد : ناگهان معاويه دانست كه اين سخن بزيان اوست ، لذا افزود : مگر در اين امت كه حق بر باطل غلبه يافت ! ( 2 ) .فراز ديگرى را مدائنى چنين روايت كرده :

( هان اى اهل كوفه ! مى پنداريد كه من بخاطر نماز و زكوه و حج با شما جنگيدم ؟ با اينكه ميدانسته ام شما اين همه را بجاى مىآوريد ! من فقط بدين خاطر با شما به جنگ بر خاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم و اينك خدا مرا به اين خواسته نائل آورده و هر چند شما خوش نداريد ! اكنون بدانيد ! هر خونى كه در اين فتنه بر زمين ريخته ، هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زيرا اين دو پاى من است ! و مصلحت مردم فقط در سه كار است : اداى مالياتها در سر وقت ، روانه كردن سرباز در سر وقت و جنگيدن با دشمن در خانه ى دشمن ، زيرااگر شما بسراغ آنان نرويد آنان بر سر شما خواهند آمد) ابوالفرج اصفهانى از حبيب بن ابى ثابت بطور مسند نقل مى كند كه معاويه در اين خطابه از على ياد كرد و زبان بدشنام او گشود ، سپس به حسن نيز ناسزا گفت ( 3 ) .

ابواسحق سبيعى( 4 ) اين جمله را نيز اضافه نقل كرده كه گفت : ( بدانيد هر تعهدى به حسن بن على سپرده ام بزير اين دو پاى من است ، بدان وفا نخواهم كرد) ! و آنگاه مى گويد : ( بخدا قسم مكار و حيله گر بود)( 5 )

لحظه اي بانتظار گذشت و ناگهان فرزند رسولخدا كه از جهت منظر و اخلاق و هيبت و آقا منشى از همه كس به پيغمبر شبيه تر بود ، پديدار گشت كه از طرف محراب پدرش در آن مسجد با عظمت بطرف منبر پيش مى رفت در جمعيت هاى انبوه معمولا حالت شيفتگى و ولعى است كه موجب مى شود كوچكترين حركات و حالات بزرگان نيز از نظر مردم پوشيده نماند مردم با خود ، لكنت زبان و شتابزدگى معاويه را با متانت و خونسردى فراوان حسن كه اينك بر فراز منبر ايستاده و با نگاهى دقيق ، انبوه جمعيت را از نظر مى گذرانيد ، مقايسه كردند مسجد يكپارچه گوش بود ، همه مى خواستند به بينند حسن بن على به معاويه چه پاسخى خواهد گفت و در برابر عهد شكنى و بد زبانى او چه عكس العملى نشان خواهد داد و حسن بن على از تمامى مردم بديهه گوتر و در جلوه دادن و ترسيم موضوع از همه ى سخنوران بزرگ ، تواناتر بود لذا در اين موقع حساس ، آن خطابه ى بليغ و مفصل را - كه يكى از شيواترين اسناد درباره ى روابط مردم با خاندان پيغمبر پس از وفات آنحضرت است و در ضمن ، سرشار از پند و نصيحت و دعوت مسلمانان به محبت و مهربانى و همبستگى است - ايراد كرد با بيان خود مردم را بياد موقعيت خاندان پيغمبر ، بلكه وضع و موقعيت پيامبران خدا افكند و سپس در آخر سخن ، ياوه هاى معاويه را رد كرد بى آنكه بدشنام و ناسزا از او ياد كند ، هر چند گفتار او با آن روش بلاغت آميز ، خود گزنده ترين دشنام و توهين بود .خطابه را چنين آغاز كرد :

( ستايش ميكنم خداى را چندان كه ستايشگرانش ستوده اند و شهادت ميدهم كه خداي بجز الله نيست چندان كه گواهان بر اين شهادت داده اند و شهادت ميدهم كه محمد بنده و پيامبر اوست ، او را به هدايت خلق فرستاد و امين وحى خويش قرار داد ، درود و رحمت خدا بر او و برخاندانش اما بعد : بخدا سوگند من اميد ميدارم كه خير خواه ترين خلق براى خلق باشم - و سپاس و منت خداى را - كينه ى هيچ مسلمانى را بدل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هيچ مسلمانى نيستم هان بدانيد ! كه هر آنچه در هماهنگى شما را خوش نيايد به از آنست كه در تنهاي و تكروى شما را پسند افتد ، آگاه باشيد كه آنچه من براى شما در نظر گرفتم بهتر از آنست كه خود مى انديشيديد ، پس با فرمان من مخالفت مورزيد و رأى و نظر مرا رد مكنيد خدا من و شما را بيامرزد و ما را به آنچه متضمن رضا و محبت است و رهنمون گردد) ( 6 )

سپس گفت :

( هان اى مردم ! خداوند شما را به اولين ما هدايت كرد و خونتان را به آخرين ما محفوظ داشت همانا اين امر را دورانى است و دنيا در تغيير و گردش است خداى عزوجل به پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله فرموده : ( بگو نميدانم آنچه بدان وعده داده مى شويد نزديك است يا دور ، همانا او سخن آشكار و آنچه كتمان كنيد ميداند ، و من نميدانم ، شايد كه اين آزمايشى است و بهره اي تا ديگر زمانى) ( 7 ) .

آنگاه گفت :

( معاويه چنين نموده كه من او را شايسته ى خلافت ديده ام و خود را شايسته نديده ام ، او دروغ مى گويد ، ما در كتاب خداى عزوجل و بقضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اوليتريم و از لحظه اي كه رسولخدا وفات يافت همواره مورد ظلم و تعدى قرار گرفته ايم خدا ميان ما و كسانى كه بر ما ستم روا داشتند و بر ما تسلط جستند و مردم را بر ما بر شوراندند و نصيب و بهره ى ما را از ما باز داشتند و آنچه را رسولخدا براى ما در ما قرار داده بود از او باز گرفتند حكم خواهد كرد بخدا سوگند اگر مردم در آنهنگام كه رسولخدا رخت بر بست با پدرم بيعت ميكردند ، آسمان رحمت خود را بر آنان فرو ميباريد و زمين بركت خود را از ايشان دريغ نميداشت و تو - اى معاويه - در خلافت طمع نمى بردى ! ليكن چون خلافت از جايگاه خود بر آمد ، قريش در ميانه ى خود بر سر آن بمنازعه برخاستند و آنگاه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى تو و يارانت - نيز در آن طمع بردند در حاليكه رسولخدا فرموده است : هرگاه ملتى زمام خود را به كسى بسپرد كه از او داناترى در ميان آن ملت هست ، كارش پيوسته به پستى و انحطاط خواهد كشيد تا آنجا كه به سر منزل نخستين خود تنزل كند بنى اسرائيل ، هارون را ترك گفتند كه ميدانستند خليفه ى موسى است و سامرى را پيروى كردند ، امت اسلام نيز پدرم را ترك گفتند و در پى ديگران افتادند با اينكه از رسولخدا شنيده بودند كه به او مى گفت : تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى مگر در نبوت و ديده بودند كه رسولخدا پدرم را در روز غدير خم نصب كرد و فرمان داد كه حاضران ، اين مطلب را به ديگران برسانند رسولخدا از قوم خود - كه بخدا دعوتشان مى كرد - گريخت تا وارد غار شد و اگر ياورانى ميداشت هرگز نمى گريخت ، پدرم چون مردم را سوگند داد و يارى خواست و پاسخ نشنيد دست از كار فرو كشيد خداوند هارون را كه بى ياور و ضعيف گشته و جانش در خطر بود در وسعت نهاد و مؤاخذه نكرد و پيامبر را كه به غار گريخت و ياورى نداشت آزاد گذارد و باز خواست ننمود ، من و پدرم نيز كه از طرف اين امت حمايت نشديم و ياورى نيافتيم از جانب خدا مورد مسئوليت و مؤاخذه نخواهيم بود اينها سنت هاى خدا و كارهاى همانند است كه بعضى در پى بعضى پديد مىآيد) 8 ) .

سپس افزود :

( سوگند به آنكس كه محمد را به حق بر انگيخت ، هر آنكس از حق ما چيزى فرو گذارد خدا از عمل فرو خواهد گذارد و هرگز قدرتى بر ما حكومت نكند مگر آنكه فرجام كار از آن ما خواهد بود و هر آينه خبر اين را پس از روزگارى خواهيد دانست) ( 9 ) .آنگاه مجددا بمعاويه رو كرد تا ناسزايى را كه به پدرش داده بود ، بخود او باز گرداند و گفت - و چه شيوا گفت - :

( اى كه نام على را بردى ! من حسنم و پدرم على است ، و تو معاويه اي و پدرت صخر است ، مادر من فاطمه است و مادر توهند ، نياى من پيامبر است و نياى تو عتبه ، جده ى من خديجه است و جده ى تو فتيله خدا لعنت كند از ما دو نفر آنرا كه نام و نشانش پست تر و اصل و تبارش ننگين تر و گذشته اش شرارتبارتر و سابقه ى كفر و نفاقش بيشتر است) !

راوى گويد : ( گروههاي از اهل مسجد فرياد بر آوردند : آمين فضل بن حسن گويد كه يحيى بن معين گفت : من نيز ميگويم : آمين ابوالفرج از ابو عبيد نقل مى كند كه فضل بن حسن گفت : و من نيز ميگويم : آمين على بن الحسين اصفهانى ( ابوالفرج )گويد : و من نيز ميگويم : آمين ابن ابى الحديد در كتاب ( شرح نهج البلاغه) مى نويسد : عبدالحميد بن ابى الحديد مؤلف اين كتاب نيز ميگويد : آمين) ( 10 ) .

مؤلف : و ما نيز بنوبه خود ميگوئيم : آمين .در تاريخ خطابه هاى جهانى ، اين تنها خطابه اي است كه از قبول و تحسين نسلهاى متوالى در امتداد تاريخ برخوردار گشته است و چنين است سخن حق ، پيوسته اوج ميگيرد و چيزى بر آن برترى نمى يابد .

پس از آن امام حسن آماده ى حركت به مدينه شد از سران شيعه ( مسيب بن نجيه ى فزارى) و ( ظبيان بن عماره ى تيمى) براى توديع نزد او آمدند حسن عليه السلام در اين ملاقات گفت : ( سپاس خدا را كه بر كار خود مسلط است اگر تمامى خلق بهم آيند تا آنچه را كه شدنى است جلوگيرند نخواهند توانست ) آنگاه ( مسيب) سخن گفت و اخلاص و صميميت خود را نسبت به خاندان پيغمبر ابراز داشت حسين عليه السلام گفت : ( اى مسيب ! ما ميدانيم كه تو دوستدار ماي) و حسن عليه السلام افزود : ( از پدرم شنيدم كه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هر كس مردمى را دوست بدارد با آنها خواهد بود ) ) سپس مسيب و ظبيان پيشنهاد كردند كه وى به كوفه باز گردد ، فرمود : ( راهى بدينكار ندارم) چون روز ديگر بر آمد از كوفه خارج شد و مردم با گريه او را بدرقه كردند ! و اقامت او در كوفه پس از صلح بيش از چند روز نشد .

چون به ( دير هند) ( 11 ) ( حيره ) رسيد به كوفه نگريست و اين شعر را خواند :

از روى نفرت و دشمنى ديار همصحبتان را ترك نگفتم

آنها بودند كه از حريم من دفاع مى كردند ( 12 ) .وه چه روحى ! به صفاى روح فرشتگان ! با آنهمه مرارت و رنجى كه از نافرمانى مردم اين شهر كشيده است اينك با اين شعر آن را توديع مى كند و از سرگذشت دور و دراز آن ، بجز وفاى وفادارانى كه از حريم او دفاع كرده اند ، چيزى بياد نمىآورد و در خاطره ى او جز همانها كه جان او را در مدائن حفظ كردند و در لحظه ى دشوار مسكن بر طاعت او پايدار ماندند و با آنكه در اقليت بودند همواره برادرانى راستين و يارانى نيكخواه باقى ماندند ، كسى و چيزى ديگر مجسم نمى گردد .

بارى ، آن كاروان با عظمت كه حزب خدا در روى زمين و ميراث رسولخدا در اسلام را بر مركب هاى خود حمل مى كرد ، بحركت در آمد كوفه بر اينان تنگ گرفته بود يا ايشان از كوفه بتنگ آمده بودند و اينك بسوى موطن نخستين خويش مى رفتند تا در پناه مرقد جد بزرگوارشان از پيشامدهاى ناپسند روزگار در امان باشند .

پس از خروج آل محمد از كوفه ، خداوند طاعون و مرگ و مير عمومى را بر اين شهر فرو ريخت و اين اولين عقوبتى بود كه اين شهر بسزاى رفتار ناپسندش با آن پاكمردان چشيد استاندار اموى اين شهر ( مغيره بن شعبه) از ترس طاعون گريخت و پس از چندى كه بازگشت ضربتى بر او وارد كردند و مرد ( 13 )

پاورقي

1- جابر بن سمره گويد : ( هرگز نديدم رسولخدا را كه جز بحال ايستاده خطبه بخواند ، هر كس بگويد كه او نشسته خطبه مى خواند دروغگويش بدان) اين حديث را جزائرى در كتاب ( آيات الاحكام) روايت كرده ( ص 75 ) گويا معاويه اول كسى بود كه خطبه را نشسته خواند .

2- تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 192 ) .

3- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 16 ).

4- وى ( عمرو بن عبدالله همدانى) و از تابعين است ( كسانيكه رسولخدا را درك نكردند ولى صحابه ى آنحضرت را ديدند ) و همانكسى است كه گفته اند چهل سال نماز صبحگاه را بوضوى شامگاه گذارد و در هر شبى يك ختم قرآن مى خواند و در زمان او كسى از وى عابدتر و در حديث مورد اعتمادتر نبود .

5- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 16 ) .

6- ( الارشاد) تأليف شيخ مفيد ، ص 169 ط ايران .

7- مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 61 62 و ابن كثيرج 8 ص 18 و طبرى ج 6 ص 93 .

8- بحار - ( ج 10 ص 114 ) ..

9 - مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 61 62 .

10 - شرح نهج البلاغه - ج 4 ص 16 .

11- منسوب به ( هند) دختر ( نعمان بن منذر) كه در اين ( دير) واقع در ( حيره) به رهبانيت مى گذرانيد .

12- براى آنچه گذشت رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه : ( ج 4 ص 6 ) .

13 - رجوع كنيد به مروج الذهب مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 97 .