بازگشت

مناظره آن حضرت با مروان بن حكم


مناظرته عليه السلام مع مروان به حكم

دخل الامام عليه السلام على معاوية ، فلما راه عليه السلام قال اليه و احتفى به فساء ذلك مروان و ذكر كلاما، فى تنقيصه فقال عليه السلام :

ويحك يا مروان ، لقد تقلدت مقاليد، العار، فى الحروب عند مشاهدتها، و المخاذلة عند مخالطتها نحن هبلتك الهوابل ، لنا الحجج البوالغ و لنا ان شكرتم عليكم النعم السوابغ ، ندعوكم الى النجاة ، و تدعوننا الى النار، فشتان ما بين المنزلتين

تفخر ببنى امية ، و تزعم انهم صبر فى الحروب ، اسد عند اللقاء، ثكلتك امك ، اولئك البهاليل السادة و الحماة الذادة و الكرام ، القادة بنو عبد المطلب

اما والله لقد راءيتهم و جميع من فى هذا البيت ما هالتهم الاهوال و لم يحيدوا عن الابطال كالليوث الضارية ، الباسلة الحنقة فعندها، وليت هاربا، و اخذت اسيرا فقلدت قومك العار، الانك فى الحروب خوار

ايراق دمى ، زعمت افلا ارقت دم من وثب على عثمان فى الدار، فذبحه كما يذبح الجمل ، و انت تثغو ثغاء النعجة و تنادى بالويل و الثبور، كالامة اللكعاء، الا دفعت عنه بيد او ناضلت عنه بسهم ، لقد ارتعدت فرائصك و غشسى بصرك ، فاستغثت بى كما يستغيث العبد بربه ، فانجيتك من القتل و منعتك منه ، ثم تحث معاوية على قتلى ، ولو رام ، ذلك معك لذبح كما ذبح ابن عفان ، انت معه اقصر يدا، و اضيق باعا، و اجبن قلبا من ان تجسر على ذلك

ثم تزعم انى ابتليت بحكم معاوية ، اما والله لهو اعرف بشاءنه و اشكر لما وليناه هذا الامر فمتى بداله فلا يغضين جفنة على القذى معك فوالله لاعقبن اهل الشام بجيش يضيق عنه فضاؤ ها، و يستاءصل فرسانها، ثم لاينفعك عند ذلك الهرب والروغان ولايرد عنك الطلب تدريجك الكلام

فنحن ممن لايجهل اباؤ نا القدماء الاكابر، و فروعنا السادة الاخيار، انطق ان كنت صادقا

صاح معاوية بمروان : قد كنت نهيتك عن هذا الرجل ، و انت تاءبى الا انهماكا فيما لايعنيك ، اربع على نفسك ، فليس ابوك كابيه و لاانت مثله ، انت ابن الطريد، الشريد، و هو ابن رسول الله صلى الله عليه و آله الكريم ، ولكن رب باحث عن حتفه ، و حافر عن مديته



مناظره آن حضرت با مروان بن حكم

امام بر معاويه داخل شد، هنگامى كه آن حضرت را ديد برخاست ، و احترام بسيار به ايشان گذاشت ، اين امر بر مروان ، سخت آمد، و كلامى در بدى ايشان بيان كرد، امام فرمود:

واى بر تو اى مروان تو هميشه در ميدانهاى جنگ و به هنگام رويارويى با دشمن ريسمان خوارى و ننگ به گردن داشتى ، زنان بر تو بگريند، اين مائيم كه برهانهاى روشن را به همراه داريم ، و اگر سپاسگزار باشيد ما بر شما هدايت را باريديم ، ما شما را به نجات مى خوانيم ، و شما ما را به آتش ‍ دعوت مى كنيد، و چقدر اين دو مقام از يكديگر دور است .

تو به بنى اميه افتخار مى كنى و مى پندارى ، كه آنان در جنگ پايدارند، و همچون شير دلاور، مادرت به عزايت بنشيند، مگر نمى دانى ، كه خاندان عبدالمطلب پهلوانان بزرگوار و ياران و نگهبان ، و بزرگمردانند.

بخدا قسم كه تو آنان و هر كس كه از اين خاندان است را ديده اى كه هرگز سختى ها و خطرها به هراسشان نينداخته و از ميدان دليران نگريخته اند، و آنان همچون شيران خشمگين ، و حمله ورند، و اين تو بودى كه از ميدانشان گريختى ، و تو را به اسارت گرفتند، و به همراه خويشانت به خوارى و ننگ افتادى .

گمان مى برى كه مى توانى ، خون مرا بريزى ، اگر خيلى دلاورى ، چرا نتوانستى خون آن كس كه بر عثمان حمله برد را بريزى ، كه عثمان را همچون شترى سر بريد، و تو در آن وقت همچون گوسفندان صيحه مى زدى ، و مثل زنان فرومايه آه و ناله سر مى دادى ، چرا از او دفاع نكردى ، و تيرى به جانب قاتلش پرتاب ننمودى ، بلكه بندهاى بدنت مى لرزيد، و چشمانت را از شدت وحشت ، فرو مى بستى و از ترس جانت از من پناه مى خواستى ، چون بنده اى كه به دامان آقايش درآويزد، و من ترا از مرگ رهانيدم ، و اكنون معاويه را به قتل من برمى انگيزى ، و اگر آن روز معاويه با تو بود او هم با عثمان كشته مى شد، حال هم تو و معاويه كمتر و ناتوان تر از آنيد كه بتوانيد به من گستاخى كنيد.

و اكنون گمان مى برى كه من بر بردبارى معاويه زنده مانده ام ، به خدا قسم كه معاويه خودش را بهتر از هركس مى شناسد، و از اينكه حكومت را به او واگذار كرده ايم ، سپاسگزارتر است ، و اكنون وجود تو همچون خارى در چشمش خليده كه نمى تواند ديده بر هم نهد، و اگر بخواهم مى توانم سپاهى بر اهل شام برانگيزم ، كه جهان بر او تنگ شود و از حمله سواران به ستوه آيد، و در آن وقت ، فرار كردن ، و نيرنگ و پرگوئى ترا سودى نخواهد بخشيد.

و ما كسى نيستيم كه پدران بزرگوار و فرزندان نيكوكارمان ناشناخته باشند، حال اگر راست مى گويى آزادى .

معاويه به مروان فرياد زد و گفت : من گفتم كه به اين مرد گستاخى نكن و تو نپذيرفتى ، و به چنين خوارى و تحقير گرفتارى شد، آخر تو مانند او نيستى ، و پدرت به مقام پدر او نمى رسد تو پسر مردى رانده شده و دور افتاده اى ، اما پدر او پيامبر بزرگوار خداست ، و چه بسا كسانى كه با پاى خود به قبرستان رفته و گور خود را مى كنند.