بازگشت

فصل پنجم : اشعارى در مدح آن حضرت


تو عين فاتحه اى ، بلكه سر بسمله اى

صبا از لطف چو عنقا برو بقله قاف

كه آشيانه قدس است ، و شرفه اشراف

چو خضر در ظلمات غيوب زن قدمى

كه كوى عين حياتست و منبع الطاف

بطوف كعبه روحانيان به بند احرام

كه مستجار نفوس است ، و للعقول مطف

بطرف قبله اهل قبول كن ، اقبال

بگير كام ز تقبيل خاك آن

بزن به قائمه عرش معدلت دستى

بگو كه اى ز تو بر پا قواعد انصاف

به درد خويش چرا درد من دوا نكنى

به محفلى كه بنوشند، عارفان مى صاف

به جام ما همه خون ريختند، جاى مدام

نصيب ما همه جور و جفا شد از اجلاف

منم گرفته بكف نقد جان ، توئى نقاد

منم اسير صروف زمان ، توئى صراف

شها بمصر حقيقت تو يوسف حسنى

من و بضاعت مزجاء و اين كلافه لاف

رخ مبين تو، آئينه تجلى ذات

مه جبين تو نور معالى اوصاف

تو معنى قلمى ، لوح عشق را رقمى

تو فالق عدمى ، آن وجود غيب شكاف

تو عين فاتحه اى ، بلكه سر بسمله اى

تو باء و نقطه بائى و ربط نونى و كاف

اساس ملك سعادت بذات تو منسوب

وجود غيب و شهادت به حضرت تو مضاف

طفيل بود تو فيض وجود نامحدود

جهانيان همه برخوان نعمتت اضياف

برند فيض تو لاهوتيان بحد كمال

خورند رزق تو ناسوتيان بقدر كفاف

علوم مصطفوى را لسان تو تبيان

معارف علوى را بيان تو كشاف

لب شكر شكنت روح بخش گاه سخن

حسام سرفكنت دل شكاف گاه ، مصاف

محيط بحر مكارم ز شعبه هاشم

مدار و فخر اكارم ز آل عبد مناف

ابومحمد امام دوم باستحقاق

يگانه وارث جد و پدر باستخلاف

تورا قلمرو حلم ورضا بزير قلم

به لوح نفس تو نقش صيانت است و عفاف

سپهر مهر دو فرمانبرند، در شب و روز

يكى غلام مرصع نشان ، يكى زرباف

ز كهكشان سپهر و خط شعاعى مهر

سپهر غاشيه كش ، مهر خاورى ، سياف

غبار خاك درت نوربخش مردم چشم

نسيم رهگذرت رشك مشك نافه ناف

در تو قبله حاجات و كعبه محتاج

ملاذ عالميان ، در جوانب و اكناف

يكى بطى مراحل براى استظهار

يكى به عرض مشاكل براى استكشاف

به سوى روى تو چشم اميد، دشمن و دوست

بگرد كوى تو اهل وفاق و اهل خلاف

بر آستان ملك پاسبانت از دل و جان

ملوك را سر ذلت بدون استنكاف

نه نعت شاءن رفيع تو كار هر منطيق

نه وصف قدر منيع تو حد هر وصاف

شهود ذات نباشد نصيب هر عارف

نه آفتاب حقيقت مجال هر خشاف

نه در شريعت عقلست بى ادب معذور

نه در طريقت عشقست از مديحه معاف

كمپانى .

اى رمضان از تو شرف يافته

اى علوى ذات و خدائى صفات

صدر نشين همه كائنات

سيد و سالار شباب بهشت

دست قضا و قلم سرنوشت

زاده طوبى و بهشت برين

نور خدا در ظلمات زمين

نور دل و ديده ختمى ماب

سايه يى از پرتو تو آفتاب

علت غائى همه ممكنات

عمر ابد داد به آب حيات

پاكترين گوهر نسل بشر

جن و ملك بر قدمش سوده سر

صاحب عنوان بشير و نذير

بر فلك وحى سراج منير

آينه پاك كه نور خدا

تابد از اين آينه بر ماسوى

باب تو سر سلسله اولياست

چشم پر از نور خدا مرتضى است

مادر تو دخت پيمبر بود

آيه اى از سوره كوثر بود

پرده نشين حرم كبريا

فاطمه آن زهره زهراى ما

عاشق كل حضرت سلطان عشق

خون خدا شاه شهيدان عشق

با تو ز يك گوهر و يك مادر است

ظل خدائى تو اش بر سر است

آيه تطهير به شاءن شماست

حكم شما امراولوالامر ماست

سينه سيناى شما طور وحى

نور شما شاخه اى از نور وحى

در رمضان ماه نشاط و سرور

ماه دعا، ماه خدا، ماه نور

نورفشان شد ز دو سو آسمان

در دو افق تافت دو خورشيد جان

وحى خدا از افق ايزدى

نور حسن از افق احمدى

مشگ و گلاب بهم آميختند

در قدح اهل ولا ريختند

اى رمضان از تو شرف يافته

نور تو بر جبهه او تافته

نيمه ماه رمضان عزيز

گيسوى مشگين تو شد مشگ ريز

نور خدا تافت از آن روى ماه

خاصه از آن چشم درشت سياه

سرخى گل عكس گل روى توست

ظلمت شب سايه گيسوى توست

روز كه خورشيد درخشان صبح

سر زند از چاك گريبان صبح

سرخى آن نور و پگاه سپيد

روى افق نقش تو آيد پديد

اى رخ تو در رمضان بدر ما

هر سر موى تو شب قدر ما

ديده كه بى نور تو شد كور به

سر كه نه در پاى تو، در گور به

بعد على شاخص عترت توئى

وارث ميراث نبوت توئى

مصلحت ملت اسلام و دين

كرد تو را گوشه عزلت نشين

هيچ گذشتى چو گذشت تو نيست

آنكه ز شاهى بكشد، دست كيست

صبر هم از صبر تو بى تاب شد

كوزه شد و زهر شد و آب شد

بعد شهادت نكشيد، از تو دست

تير شد و بر تن پاكت نشست

سبزه بر آمد ز گلستان دين

تا رخ سبز شد از زهر كين

ريشه دين گشت همايون درخت

تا ز تو خورد آن جگر لخت لخت

ملت اسلام كه پاينده باد

مشعل توحيد كه تابنده باد

هر دو رهين خدمات تواند

شكر گزارنده ذات تواند

تا ابد اى خسرو والا مقام

بر تو و بر دين محمد (ص ) سلام

كلك رياضى كه گهر ريز شد

زان نظر مرحمت آميز شد

رياضى يزدى .

مجتبى لؤ لؤ پاك مرج البحرين است

رمضان آمد و دارم خبرى بهتر از اين

مژده اى ديگر و لطف دگرى بهتر از اين

گر چه باشد سپر آتش دوزخ صومش

ليك با اينهمه دارد سپرى بهتر از اين

شب قدر رمضان اگر چه بسى پر قدرت است

دارد اين ماه وليكن سحرى بهتر از اين

چون كه در نيمه اين مه پسرى زاد بتول

كس نزاده ست و نزايد پسرى بهر از اين

رمضان ، اى كه دهى مژده ميلاد حسن

به خدا نيست به عالم خبرى بهتر از اين

مجتبى لؤ لؤ پاك مرج البحرين است

نيست در رشته خلقت گهرى بهتر از اين

رست پيغمبر از آن تهمت ابتر بودن

نيست بر شاخه طوبى ثمرى بهتر از اين

گفت خالق فتبارك به خود از خلقت او

كلك ايجاد ندارد اثرى بهتر از انى

بگذر آهسته تر اى ماه حسن ، اى رمضان

عمر ما را نبود چون گذرى بهتر از اين

اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود

امتى را نبود، راهبرى بهتر از اين

زنده شد باز از اين صلح موقت اسلام

نيست در حسن سياست هنرى بهتر از اين

گرچه مشمول عنايات تو بوده ست حسان

يا حسن كن به محبان نظرى بهتر از اين

لطف كن اذن زيارت كه خدا مى داند

بهر عشاق نباشد سفرى بهتر از اين

حبيب چايچيان (حسان).

نام نيكويش ، حسن ، خلقش حسن ، خويش حسن

ماه ما در نيمه ماه خدا پيدا شده

بنگرش ماه خدا روشن زماه ما شده

گشته در اين ماه يك ماه مبارك تابناك

زين سبب ماه مبارك ماه بى همتا شده

آفتاب و ماه از نور جمالش مستيز

قامت چرخ از قيام قامت او تا شده ،

روح و ريحان محمد سرو بستان على

زينت آغوش ناز زهره زهرا شده

سبط اكبر، سرور جمع جوانان بهشت

كز ازل فرمان فرماندارى اش امضا شده

خسرو شيرين زبان و شهد لب شكر سخن

نوبر و نوشين روان و نوگل و زيبا شده

نام نيكويش حسن ، خلقش حسن ، خويش حسن

حسن سرتاسر، زپا تا سر، ز سر تا پا شده

آن چه خوبان جهان دارند از حسن وجمال

جمله در وجه حسن بر وجه احسن جا شده

شه شده شهزاد گشته ، ره شده رهبر شده

سر شده سردار گشته ، مه شده ، مولى شده

مجمع اسماء حسنى ، را كه فادعوه بها ست

مظهر نص له الاسماء والحسنى شده

لمعه اى از پرتو روى نكويش والضحى

تار مويش لام و الليل اذا يغشى شده

از نگاه چشم مستش حور حيران در قصور

قهرمان يعمل الجهر و ما يخفى شده

بر دم عيسى دميده تا مسيحا دم شده

دست موسى را گرفته تا يد بيضا شده

همچو جدش مصطفى پيشانى نورانى اش

نقش نور سبح اسم ربك الاعلى شده

همچو بابش مرتضى چون ماه در شبهاى تار

نور بخش بى چراغان شب يلدا شده

خوان جودش ربنا انزل علينا مائده

نان بى من و اذايش من والسلوى شده

طاق ابروى خمش ، بر آن خم ابر و قسم

در ره معراج ما چون مسجد الاقصى شده

نسل پاك احمد و حيدر حسين است و حسن

اين دو دريا بار ديگر باز يك دريا شده

جاى پيغمبر حسن ، جاى على باشد حسين

زين دو نور انوار نيكان جهان انشاء شده

هر كه در حسن حسن حسن خداوندى نديد

روز ديد از ديدن دادار نابينا شده

فكرت خراسانى

پايان