بازگشت

فصل چهارم : گزيده اى از گفتار آن حضرت


(1) قوله عليه السلام فى فضل التقوى

من يتق الله يجعل له مخرجا، من الفتن و يسدده فى امره ، و يهيى له رشده ، و يفلجه ، بحجته ، و يبيض و جهه و يعطيه ، رغبته ، مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء، و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا

(1) سخن آن حضرت در فضيلت تقوى

هر كه تقواى الهى پيشه سازد، خداوند راه رهايى از فتنه ها را براى او گشوده ، و در كارها او را تاءييد، مى نمايد، و راه هدايت ، را براى او آماده ، ساخته ، و حجت دليلش را غالب مى گرداند، و چهره اش را نورانى و آرزويش را بر مى آورد، با كسانى كه خداوند بر آنان نعمت خود را ارزانى داشته ، باپيامبران و راستگونيان ، و شهيدان و صالحان ، و اينان دوستان نيكوئى هستند.

(2) قوله ، عليه السلام فى وصف التقوى

التقوى باب كل توبة و راءس كل حكمة ، و شرف كل عمل

(2) سخن آن حضرت در توصيف تقوى

تقوى درگاه ، هر توبه ، و آغاز هر حكمت ، و شرافت هر عمل است .

(3) قوله عليه السلام فى توكل على الله

من اتكل على حسن الاختيار من الله لم يتمن انه فى غير الحال ، التى اختارها، الله له

(3) سخن آن حضرت در توكل بر خداوند

هر كه بر نيكويى اختيار خداوند توكل نمايد، هرگز آرزو نمى كند كه درحالتى غير از آنچه خداوند براى او اختيار كرده ، قرار داشته باشد.

(4) قوله عليه السلام فى وصف العقل

راءس العقل معاشرة الناس بالجميل و بالعقل تدرك الداران جميعا، و من حرم من العقل حرمهما جميعا

(4) سخن آن حضرت در توصيف عقل

معاشرت نيكو با مردم ابتداى عقل و دور انديشى است و با عقل دنيا و آخرت به دست مى آيد، و هر كه از عقل محروم گرديد از اين دو جهان بى بهره است .

(5) قوله عليه السلام فى معنى المروة

المروة حفظ الدين ، و اعزاز النفس ، ولين الكنف و تعهد الصنيعة و اداء الحقوق

(5) سخن آن حضرت در معنى جوانمردى

(جوانمردى ) حفظ دين ، و گرامى داشتن ، خود، و مهربان بودن و انجام درست امور، و اداء حقوق مى باشد.

(6) قوله عليه السلام فى معنى المروة

شح الرجل على دينه ، و اصلاحه ماله ، وقيامه بالحقوق

(6) سخن آن حضرت در معنى جوانمردى

(جوانمردى ) حرص انسان در دينش و اصلاح كردن مالش و اداء حقوقش ‍ مى باشد.

(7) قوله عليه السلام فى الصمت

ستر العمى ، زين العرض ، و فاعله ، فى راحة و جليسه امن

(7) سخن آن حضرت در مورد سكوت

(سكوت ) پوششى براى مجهولات ، و زينتى براى آبرو، مى باشد، و انسانى كه سكوت مى كند همواره ، در راحتى بوده و همنشينش از او در آسايش ‍ است .

(8) قوله عليه السلام فى الرضا بقضاء الله

كيف يكون المؤمن مؤمنا و هو يسخط قسمه ، و يحقر منزلته ، و الحاكم عليه الله ، و انا الضامن لمن لم يهجس فى قلبه الا الرضا، ان يدعوا لله فيستجاب له

(8) سخن آن حضرت در خشنودى به قضاى الهى

چگونه مؤمن مؤمن است ، در حاليكه به قسمت الهى ناخشنود، مى باشد، و و ارزش را پست مى شمرد، با اينكه خداوند، بر او حكم مى راند و من ضامن هستم هر كه در قلبش جز خشنودى از قسمت الهى را نگذراند، دعاهايش را خداوند اجابت كند.

(9) قوله عليه السلام فى الادب و الحياء و المروة

لا ادب لمن لا عقل له ، و لامروة ، لمن لاهمة له ، و لاحياء لمن لادين له

(9) سخن آن حضرت در مورد ادب و حياء و جوانمردى

هركه عقل ندارد ابد ندارد، و هر كه همت ندارد، جوانمردى ندارد، و هر كه دين ندارد حيا ندارد.

(10) قوله عليه السلام فى فضل العفاف و القناعة

يابن ادم عف عن محارم الله تكن عابدا، و ارض بما قسم الله سبحانه تكن غنيا، و احسن جوار من جاورك تكن مسلما

(10) سخن آن حضرت در مورد عفت وقناعت

اى پسر آدم ، از محرمات الهى ، پرهيز كن ، تا عابد گردى ، و به آن چه خداوند داده است ، راضى باش تا بى نياز شوى ، با همسايگانت به نيكى رفتار كن تا مسلمان باشى .

(11) قوله عليه السلام فى فضل قبول المعذرة

لاتعاجل الذنب بالعقوبة و اجعل بينهما للاعتذار طريقا

(11) سخن آن حضرت در فضيلت پذيرش معذرت

در عقوبت گناه عجله نكن ، و بين اين دو راهى را براى معذرت خواهى قرار ده .

(12) قوله عليه السلام فى العفو

اوسع ما يكون الكريم ، بالمغفرة اذا ضاقت بالمذنب المعذرة

(12) سخن آن حضرت در عفو و بخشش

آنگاه بخشش يك شخص بزرگوار موارد ديگر بيشتر است ، كه معذرت خواهى براى گناهكار سخت و دشوار باشد.

(13) قوله عليه السلام فى فضل الخلق الحسن

ان الحسن الحسن الخلق الحسن

(13) سخن آن حضرت در فضيلت اخلاق خوب

بهترين زيبائى ، اخلاق نيكوست

(14) قوله عليه السلام فى الغنى و الفقر

خير الغنى القنوع و شر الفقر الخضوع

(14) سخن آن حضرت در غنا و فقر

برترين بى نيازى ، قناعت ، و بدترين فقر، خضوع است

(15) قوله عليه السلام فى الحلم

الحلم كظم الغيظ و ملك النفس

(15) سخن آن حضرت در مورد حلم وبردبارى

حلم و بردبارى ، فرو بردن ، خشم و تسلط بر نفس مى باشد.

(16) قوله عليه السلام فى السماح

السماح ، البذل ء السراء والضراء

(16) سخن آن حضرت در بخشش

بخشش ، اعطاء، در حالت گشايش ، و سختى است .

(17) قوله عليه السلام فى ذم الكبر و الحرص و الحسد

هلاك الناس فى ثلاث : الكبر و الحص و الحسد، فالكبر هلاك الدين و به لعن ابليس ، و الحرص عدو النفس ، و به اخرج ادم من الجنة ، و الحسد رائد السوء و منه قتل قابيل هابيل

(17) سخن آن حضرت در مذمت تكبر و حرص و حسد

هلاكت مردم در سه امر است : تكبر و حرص و حسد، تكبر نابودى ، دين را در برداشته و به سبب آن ابليس از درگاه ، رحمت الهى ، دور شد، و حرص ‍ دشمن انسان بوده ، و به سبب آن آدم از بهشت ، اخراج گرديده ، و حسد پيشواى بدى بوده ، و به سبب آن قابيل هابيل را كشت .

(18) قوله عليه السلام فى وصف البخل

البخل ان يرى الرجل ما انفقه ، تلفا، و ما امسكه ، شرفا

(18) سخن آن حضرت در توصيف بخل

بخل آن است كه آن چه انفاق كرده است ، را تلف شده و آنچه ذخيره ساخته را براى خود شرافت بداند.

(19) قوله عليه السلام فى ذم الحسد

ما راءيت ظالما اشبه بمظلوم من حاسد

(19) سخن آن حضرت در مذمت حسد

جز شخص حسود، ظالمى را شبيه به مظلوم نديدم .

(20) قوله عليه السلام فى ذم الحرص و الطمع

اجعل ما طلبت من الدنيا، فلن تظفر به بمنزلة ما لم يخطر ببالك

(20) سخن آن حضرت در مذمت حرص و طمع

آنچه از امور دنيا كه خواستار آن بوده ، و بدان دست نمى يابى را همانند چيزى قرار ده كه به فكرت خطور نكرده است .

(21) قوله عليه السلام فى فضل التعليم و التعلم

علم الناس علمك ، و تعلم علم غيرك ، فتكون قد اتقنت علمك ، و علمت ما لم تعلم

(21) سخن آن حضرت در فضيلت تعليم و تعلم

علمت را به مردم بياموز، و از دانش ، ديگرن بهره گير، تا علمت را استحكام بخشى ، و آن چه نمى دانى را بياموزى .

(22) قوله عليه السلام لصغار قومه ثىفضل تعلم العلم

انكم صغار قوم ، و يوشك ان تكونوا، كبار قوم اخرين ، فتعلموا العلم ، فمن لم يستطيع منكم ان يحفظة فليكتبه وليضعه فى بيته

(22) سخن آن حضرت براى كودكان خاندانش ، در مورد ارزش دانش اندوزى

به درستيكه شما كودكان اين خاندان هستيد، و به زودى بزرگان و خاندان ديگرى مى گرديد، دانش بياموزيد، هر كدام از شما كه قادر به حفظ مطالب نيست آن ها را بنويسد و در خانه اش قرار دهد.

(23) قوله عليه السلام فى فضل المشورة

ما تشاور قوم الا هدوا الى رشدهم

(23) سخن آن حضرت در فضيلت مشورت

هيچ گروهى مشورت نكرد، جز آن كه به راه هدايت خود راهنمايى شدند.

(24) قوله عليه السلام فى التفكر فيما يودع الصدر

عجبت لمن يتفكر فى ماءكوله ، كيف ، لايتفكر فى معقوله ، فيجنب بطنه ما يوذيه ، و يودع صدره ، ما يرديه

(24) سخن آن حضرت در مورد تفكر در منبع اخذ علم

تعجب ميكنم از كسى كه در مورد غذاهاى خود مى انديشد، چگونه در علومى كه فرا مى گيرد، تفكر نمى نمايد، تا شكم خود را از غذاهاى آزار دهنده ، دور دارد، و سينه اش را از آن چه او را هلاك مى گرداند، باز دارد.

(25) قوله عليه السلام فى فضل التفكر

عليكم بالفكر، فانه حياة قلب البصير، و مفايتح ابواب الحكمة

(25) سخن آن حضرت در فضيلت تفكر

بر شما باد، به فكر كردن ، چرا كه آن زندگى قلب انسان دانا، و كليدهاى درهاى حكمت است

(26) قوله عليه السلام فى وصف اخ صالح كان له

كان من اعظم الناس ، فى عينى ، صغر الدنيا، فى عينه ، كان خارجا من سلطان ، الجهالة ، فلا يمد يدا الا على ثقة لمنفعة ، كان يشتكى ، و لايتسخط ولايتبرم ، كان اكثر دهره ، صامتا، فاذا قال بذاالقائلين

كان ضعيفا مستضعفا، فاذا جاء الجد فهو الليث عاديا، كان اذا جامع العلماء، على ان يستمع احرص منه على ان يقول كان اذا غلب على الكملام لم يغلب على السكوت

كان لايقول مالايفعل ، و يفعل مالايقول ، كان اذا عرض له امران لا يدرى ايهما اقرب الى ربه ، نظر اقربهما من هواه ، فخالفه ، كان له يلوم احدا على ما قد يقع العذر فى مثله

(26) سخن آن حضرت در توصيف برادر صالحى كه داشت

او در ديد من از ارزشمندترين مردم بود، دنيا در چشمش بى ارزش ، و از فرمانروايى جهل و نادانى ، خارج شده بود، و دستش را به سوى چيزى جز با اعتماد به ارزشمندى آن دراز نمى كرد، از وقايع روزگار شكايت نكرده و خشمگين و ملول مى گرديد، اكثر ايام ، ساكت بود، و چون لب به سخن مى گشود، و بر گويندگان غالب مى گرديد.

انسانى ضعيف و ناتوان شمرده مى شد، و چون زمان كوشش فرا مى رسيد، همانند شير ژيان مى گرديد، آنگاه كه در جمع دانشمندان قرار مى گرفت ، حرص او در شنيدن از گفتن بيشتر بود، مغلوب كلام و سخن مى گشت ، اما مغلوب سكوت نمى گرديد.

و در مورد آنچه انجام نمى داد، سخنى نمى گفت ، در مقابل آنچه نمى گفت را انجام مى داد، اگر دو امر بر او عرضه مى شد كه نمى دانست ، كداميك مورد خشنودى خداست ، آنچه بر هواى نفس خود نزديك بود، را يافته و ترك مى كرد، كسى را بر امرى كه مورد اعتذار واقع مى گردد ملامت نمى كرد.

(27) قوله عليه السلام فى التزود اليوم القيامة

يابن ادم ! انك لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك ، فخذ مما فى يديك ، لما بين يديك فان المؤمن ، يتزود و الكافر يتمتع

(27) سخن آن حضرت در توشه گرفتن براى روز قيامت

اى پسر آدم تو از زمانى كه از مادر زاده شدى همواره در حال نابودى عمرت مى باشى . از آنچه در دست دارى ، براى آينده ات توشه گير، مؤمن توشه گرفته ، و كافر بهره مند، مى گردد.

(28) قوله عليه السلام فى بعض المواعظ

ما فتح الله عزوجل على احد باب مساءلة فخزن عنه باب الاجابة و لافتح الرجل باب عمل فخزن عنه باب القبول ، ولافتح لعبد باب شكر فخزن عنه باب المزيد

(28) سخن آن حضرت در بعضى از مواعظ

خداوند درگاه سؤ ال و خواهش را بر كسى نگشود، تا درگاه اجابت بسته شود، و بنده درگاه عمل را نگشود، تا درگاه قبول از او بسته شود، و درگاه شكر بر بنده گشوده نشد تا درگاه افزايش نعمت بر او بسته شود.

(29) قوله عليه السلام فى افضل البصائر و الاسماع و القلوب

ان ابصر الابصار ما نفذ فى الخير مذهبه ، و اسمع الاسماع ما و عى التذكير و انتفع به ، و اسلم القلوب ما طهر من الشبهات

(29) سخن آن حضرت در برترين ديدگان و گوش و قلب

تيزترين ديدگان آنست كه در خير و نيكى باز شود، و شنواترين گوشها آنست كه پند را بشنود، و از آن بهره جويد، و سالم ترين قلبها آنست كه از موارد شبهه پاك باشد.

(30) قوله عليه السلام فى كيفة مصاحبة الناس

صاحب الناس مثل ما تحب ان يصاحبوك به

(30) سخن آن حضرت در كيفيت مصاحبت با مردم

با مردم آنگونه مصاحبت و همنشينى كن كه دوست دارى با تو آنگونه رفتار كنند.

(31) قوله عليه السلام فى وصف الاخاء

الاخاء الوفاء فى الشدة و الرخاء

(31) سخن آن حضرت در توصيف برادرى

برادرى ، وفادارى ، در سختى و راحتى است .

(32) قوله عليه السلام فى اهمية الفرائض

اذا اضرت النوافل بالفريضة فارفضوها

(32) سخن آن حضرت در اهميت واجبات

آنگاه كه نوافل به واجبات ضرر مى زنند، آنها را ترك كنيد.

(33) قوله عليه السلام لمن وقف بين يدى الله

حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله

(33) سخن آن حضرت براى آنكه در پيشگاه خدا مى ايستد

بر كسى كه در پيشگاه خداوند مى ايستد، سزاوار است كه چهره اش زرد گردد و اندامش بلرزد.

(34) قوله عليه السلام فى فضل نعم الله تعالى

تجهل النعم ما اقامت ، فاذا ولت عرفت

(34) سخن آن حضرت در فضيلت نعمتهاى الهى

نعمتهاى الهى تا هنگامى كه وجود دارند شناخته نمى شوند، و آنگاه كه روى گردانند، شناخته مى شوند.

(35) قوله عليه السلام فى الاجمال فى طلب الرزق

لاتجاهد الطلب جهاد الغالب ، و لاتتكل على القدر اتكال المستسلم ، فان ابتغاء الفضل من السنة و الاجمال فى الطلب من العفة ، و ليست العفة بدافعة رزقا، و لاالحرص بجالب فضلا، فان الرزق ، مقسوم و استعمال ، الحرص استعمال الماءثم

(35) سخن آن حضرت در مورد اجمال در طلب روزى

در طلب روزى مانند افراد بسيار تلاشگر كوشش نكن ، و بر قضا و قدر الهى همانند افراد ناتوان متكى نباش ، بدنبال روزى رفتن از سنتهاى الهى ، و اجمال در طلب آن از عفت است ، عفت هرگز از روزى نشده ، و حرص و طمع جلب كننده روزى نيست ، روزى تقسيم شده ، و حريص بودن موجب گناه است .

(36) قوله فى الفرصة

الفرصة سريعة الفوت ، بطيئة العود

(36) سخن آن حضرت در مورد ارزش فرصت

فرصت زود از دست مى رود، و كند باز ميگردد.

(37) قوله عليه السلام فى ذم المزاح

المزاح ياءكل الهيبة ، و قد اكثر من الهيبة الصامت

(37) سخن آن حضرت در مذمت خنده

خنده هيبت انسان را برده ، كسى كه سكوت مى كند از همه با هيبت تر است .

(38) قوله عليه السلام فى القريب و البعيد

القريب من قربته المودة ، و ان بعد نسبه ، و البعيد، من باعدته المودة و ان قرب نسبه

(38) سخن آن حضرت در نزديك و دور انسان

شخصى نزديك كسى است كه دوستى او را نزديك گرداند، و اگر چه خويشاونديش دور باشد، و شخص غريب كسى است كه دوستى او را دور ساخته باشد و اگر چه خويشاونديش نزديك باشد.

(39) قوله عليه السلام فى الخير الذين لاشرفيه

الخير الذى لاشرفيه : الشكر مع النعمة ، و الصبر على النازلة

(39) سخن آن حضرت در مورد خيرى كه شر در آن نيست

خيرى كه شر در آن ، نيست شكر همراه با نعمت و صبر بر ناراحتى هاست .

(40) قوله فى شكر النعمة و كفرانه

النعمة محنة ، فان شكرت كانت نعمة ، فان كفرت صارت نقمة

(40) سخن آن حضرت در شكرگزارى ، نعمتهاى الهى و كفران آن ها

نعمتهاى الهى وسيله امتحانند، اگر آنها را شكرگزارى نعمتند و هنگامى كه كفران كردى ، نقمت ، مى گردند.