بازگشت

نظر انديشمندان


ابن قتيبه، طبرى و ابن ابى الحديد:



«معاويه در كوفه بر منبر رفته، گفت:



اى مردم! من با حسن بن على پيمانى كه حاوى شروطى بود، منعقد ساختم و اينك پيمان را شكسته و شروط مزبور را، زير اين دو پاى خود مى گذارم.»(4)



مسعودى:



«معاويه از مرگ حسن بن على عليهماالسلام سجده شكر به جا آورد.»(5)



سبط ابن جوزى:



«معاويه در نهان مرتّباً به امام حسن نامه مى نوشت، تقاضاى صلح مى كرد و او نمى پذيرفت، تا بالاَخره قبول كرد.»(6)



سبط ابن جوزى، به نقل از سدى:



«حسن بن على عليهماالسلام با معاويه به خاطر علاقه دنيوى صلح نكرد، و تنها سبب، آن بود كه چون ديد اهل عراق مى خواهند به او حيله ورزند و آنچه ناروا بود، درباره اش انجام دهند، و بيم آن مى رفت كه وى را به ناگاه گرفته، تسليم معاويه نمايند، ناچار به مصالحه پرداخت.»(7)



سبط ابن جوزى، به نقل از ابن عبدالبرّ مالكى:



«وقتى به حسن بن على عليهماالسلام در اين باره سرزنش و توهين كردند، فرمود: (شما ديگر) مرا ملامت نكنيد؛ زيرا مسلماً آنچه مرا وادار به صلح كرد، آن بود كه ديدم شما (آرى، شما) پدرم را كشتيد، و مرا خنجر زديد، و اموالم را به غارت برديد (ديگر چه اعتمادى بر يارى شما باقى بود؟)» (8)



بهجت افندى زنگنه شهر زورى حنفى؛ (قاضى بزرگ اهل سنت):



«معاويه با حيله عمروعاص، امام را بعد از صلح دعوت كرد كه به منبر رود و خلافت معاويه را به زبان اقرار نمايد. امام بالا رفت و فرمود:



«خلافت بِالإرث و الوصاية به خانواده رسالت اختصاص دارد؛... من در صلح با معاويه مجبور بوده ام؛ زيرا اگر به محاربه ادامه مى دادم، اركان اهل بيت نبوت محو مى شد و طرفدارانم نابود مى گشتند؛... معاويه لايق خلافت نيست و غاصب است.



امام را (طرفداران معاويه) از منبر كشيده، به زير انداختند و سر آن حضرت به ستون خورد و مجروح شد. از اين روز، معاويه به قتل امام حسن مصمم گرديد.»(9)



دكتر طه حسين:



« به اين ترتيب، حسن عليه السلام آنان (ياران ظاهرى اش) را چشم به راه جنگ در وقت مناسب نگاه داشت، و آنان را به صلح و سلم موقتى فرمان داد كه بياسايند و نيك آماده باشند.(10)



... باز نشستن حسن عليه السلام از جنگ، از آن نبود كه وى از آن بيم داشت، بلكه از آن بود كه خونريزى را خوش نداشت، و به ياران خود اميدوار نبود.



و چون به راه افتاد، كار وى با مردم مدائن چنان شد كه ديديم. و آشكار گرديد كه نظر وى بر خطا نبوده است.



... حسن و پدرش... در آن محيط غريب و بى كس مى زيستند؛ دل و جان مردم در آن وقت بيش از دين به دنيا توجه داشت.»(11)



احمد امين مصرى:



«مخفيانه عليه حسن بن على عليهماالسلام نقشه كشيدند، تا آن كه با خنجر به پهلويش زدند، ولى به قتل نرسيد. در لشكر او تفرقه ايجاد كردند، چندان كه ناچار به متاركه جنگ شد و صلح نمود.»(12)



محمد عبدالله خان عنان محامى (مورّخ شهير مصرى):



«حسن بن على با اهل عراق، براى مقابله با معاويه (كه با لشكرى به جنگ آمده بود) عزيمت كرد؛ ولى هنوز به مدائن نرسيده، سربازانش بر او شوريدند و بيشتر آنها از اطرافش پراكنده شدند. پس ناچار شد با معاويه به مذاكره پردازد و از درِ صلح درآيد.»(13)



علامه سيد شرف الدّين عاملى:



«امام حسن عليه السلام مقدمات روشنىِ افكار و اذهان را براى درك مظالم بنى اميه حاضر نمود، و امام حسين عليه السلام آن را تجلى داد...»(14)



علامه كاشف الغطاء:



«از افراد بشر در دولت اموى و سفيانى هيچ كس جرأت جسارت و مقاومت با دولت مستبد و ظالم را نداشت، جز دو فرزند فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در برابر آن قدرت مطلقه، برپا خاستند.



اگر سدّ فولادين دو امام همام و دو سبط رسول خدا نبود، كدام اراده و نيرويى مى توانست دين و شريعت را حفظ كند؟!



ولى قيام و قعود اين دو پيشواى عاليقدر، توطئه افراد حزب شيطان را چنان به دست خودشان درهم پيچيد كه پيروان بنى اميه به دشمنى آنها قيام كردند، و حق را از باطل تشخيص دادند.



امام حسن عليه السلام در صلح خود، رذايل اخلاقى آل سفيان را كه پنهان بود، برملا ساخت و امام حسين عليه السلام طبيعت پست و هدف شوم آنها را ـ كه قصد داشتند اسلام را ريشه كن سازند و پيروان آن را نابود كنند ـ بر همه جهانيان ثابت كرد و با رنگِ خون، اين حقيقت را نگاشت.»(15)



عباس اقبال آشتيانى:



«اهل كوفه، امام حسن را به جنگ با معاويه و گرفتن شام تحريص نمودند. امام حسن، با لشكريانى كه پدرش براى دفع معاويه تهيه ديده بود، از كوفه عازم مدائن شد؛ ليكن در اين نقطه، در ميان سپاه او فتنه و نفاق رخ داد و امام چنين صلاح ديد كه براى جلوگيرى از خونريزى، با معاويه از درِ آشتى در آيد... به شرط آن كه معاويه به شيعيان على عليه السلام آزار نرساند، و بيت المال كوفه را به او واگذارد و از دشنام به پدرش در حضور او، خوددارى نمايد...»(16)



دكتر على اكبر فياض:



«در كوفه، شيعيان با حسن بن على عليهماالسلام بيعت كردند و او با لشكرى كه پدرش در روزهاى آخر عمر خود فراهم كرده بود، به قصد جنگ بيرون آمد.



قيس بن سعد بن عبّاده را با دوازده هزار نفر به عنوان مقدمه لشكر پيش فرستاد و خود روانه مدائن شد. از آن طرف هم معاويه با لشكر خود به «مسكن» (در نزديكى موصل) فرود آمد. روزى در لشكر حسن بن على عليه السلام كسى ندا در داد كه: «قيس بن سعد كشته شد، فرار كنيد.»



با شنيدن اين ندا، مردم به هم ريختند و جمعى سراپرده حسن عليه السلام را غارت كردند، و حتى فرش زير پاى او را كشيدند، و يكى از شورشيان خنجرى بر رانِ امام زد. با اين وضع، مسلم شد كه با چنين مردمى به جنگ معاويه و لشكر منظم و مطيع او رفتن، ثمره اى ندارد. بدين جهت، حسن عليه السلام با معاويه وارد مكاتبه و مذاكره صلح شد.»(17)

پاورقي

4. همان، ص 27، به نقل از الامامة و السياسة، ص 136/ تاريخ طبرى، ج 6، ص 93 / شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 6.



5. همان، به نقل از مروج الذهب، ج 2، ص 36.



6 و 7. همان، ص 24، به نقل از تذكره، ص 112 ـ 114.



8. همان، ص 25، به نقل از استيعاب.



9. همان، ص 26، به نقل از تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد، ص 117.



10. همان، به نقل از على و بنوه، صص 200 ـ 209.



11. همان، ص 13، به نقل از على و بنوه، صص 198ـ200.



12. همان، به نقل از فجرالاسلام، ص 336.



13. همان، ص 26، به نقل از تاريخ الجمعيات السريه، ص 28 و ترجمه آن، ص 19.



14. همان، ص 43، به نقل از زندگى امام مجتبى عليه السلام، عمادزاده، ص 12.



15. همان، ص 43 و 44، به نقل از جنة المأوى، صص 189 و 190. (با اندكى تغيير).



16. همان، ص 23، به نقل از تاريخ ايران از ظهور اسلام تا حمله مغول، ص 41.



17. همان، صص 23 و 24، به نقل از تاريخ اسلام، ص 175.