بازگشت

2ـ مصيبت بزرگ


بـه هـر حال روح بلند آن امام ملك و ملكوت و سبط اكبر پيامبر، دردانه على و عزيز زهرا، به ملكوت اعلى پرواز كرد.

جسم مباركش را بر تابوت نهاده ، بر آن نماز گزاردند و چون نزديك قبر پيامبر بردند عـايـشـه بـا خبر شد، سوار بر استرى (با تنى چند از بنى اميه ) آمد و صدا زد: او را از خانه ام دور كنيد...!

در ايـن مـيـان بنى هاشم به خشم آمدند و هر كدام سخنى گفتند، امام حسين عليه السلام طى سخنان تندى به وى گفت : ((به خدا اى عايشه ، اگر به حكم الهى موظف بوديم حسن را در كـنـار پدرش دفن كنيم ، مى ديدى كه على رغم تو او را در آنجا دفن مى كرديم و كسى جلودارمان نبود)).

از سوى ديگر مروان و بنى اميه و برخى از فرزندان عثمان صدا برداشتند و به بهانه آنـكـه عـثـمـان در گـورسـتـانـى مخروبه دفن است ممانعت ايجاد كردند و تهديد به آهيختن شـمـشـيـر نـمـودنـد. مشاجرات لفظى بالا گرفت تا دستور تير داده شد و جنازه مبارك را تيرباران كردند و هفت يا هفتاد چوبه تير بر آن جنازه نشست !

ابـن عـبـاس بـه عـايـشـه گـفـت : روزى سـوار بـر شـتـر شـدى (در جـمـل )، و امـروز سـوار بـر اسـتـر، و اگـر زنـده بـاشـى لابـد روزى هـم بـر فـيـل سـوار خـواهـى شد و فتنه ديگرى بر پا خواهى كرد؟!((83)) و سـخـنـانـى مـيـان او و عـايـشـه رد و بـدل شـد. عـايـشـه بـازگـشـت و گـفـت : بـه هـر حال او زندگى را به پايان برد و در زير خاك خفت .

پاورقي

83_ ابن الحجاج شاعر بغدادى اين سخن را به شعر در آورده :

يا بنت ابى بكر، لاكان و لا كنت

لك التسع من الثمن و بالكل تملكت

تجمك تبغلت ، و ان عشت تفيلت

((اى دختر ابوبكر ، نه حق با پدرت ابوبكر بود و نه با تو، تو يك نهم از يك هشتم ارث پيامبر سهم دارى و اينك همه را تصرف كرده اى ! روزى بر شتر سوار شدى ...)).