بازگشت

پذيرش صلح و مواد صلحنامه


پـس از ايـن جـريانات بود كه امام به ناخواه پيشنهاد فريبكارانه معاويه براى صلح را پـذيـرفـت . مـعـاويـه نـماينده خود عبداللّه بن عامر را با نامه سفيد امضاء نزد آن حضرت فرستاد كه امام هر شرطى دارد قيد كند. آن گاه قراردادى ميان آنها منعقد شد كه برخى از شروط و مواد قطعى آن بدين قرار است :

1ـ حكومت به معاويه واگذار مى شود، بدين شرط كه به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره خلفاى شايسته عمل كند.((69))

2ـ پـس از مـعـاويه حكومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه اى پيش آمد متعلق به حسين است و معاويه حق ندارد جانشين تعيين كند.

3ـ مـعـاويه بايد ناسزا گفتن به على عليه السلام در نمازها و خطبه ها را ترك كند و از او جز به نيكى ياد نكند.

4ـ بـيـت المال كوفه كه موجودى آن پنج ميليون درهم است مستثنى است و معاويه حقى در آن ندارد و بايد سالى دو ميليون درهم ديگر براى حسن بفرستد.

5ـ احرار و آزادگان و ياران على عليه السلام در هر گوشه از زمينهاى خدا: شام ، عراق ، يـمـن ، حـجـاز و... كـه هـستند بايد در امان باشند و معاويه بايد لغزشهاى آنان را ناديده بگيرد و نيز به جان حسن و حسين سوء قصدى نشود.

ايـنـهـا شـروط قـطـعـى اسـت كـه در كـتابهاى تاريخ و حديث آمده ، و عمده ترين مصالح و مـسـائل آن روز جـامـعـه اسـلام بـوده اسـت ، كـه راسـتـى اگـر بـدانـهـا عمل مى شد حكومت به جايگاه اصلى خود باز مى گشت و دست دشمنان اسلام از سر اسلام و مـسـلمـيـن كـوتـاه مـى گشت ، و اگر نقض مى شد رسوايى براى نقض كننده بود. در شرط اول حكومت را به معاويه وا مى گذارد و اين چنين از حق شخصى خود مى گذرد كه اگر جنگ صـرفـا بـر سر حكومت است و غاصب متعهد است كه امور مسلمانان را در مجراى صحيح اداره كند امام حاضر است كناره بگيرد.

در شـرط دوم بـيـان مـى دارد كـه صـلح موقت و محدود است به زمان حيات معاويه نه براى هميشه . از اين رو در يكى از خطبه هاى خود فرمود:((از كجا معلوم ؟ شايد اين آزمونى است و اندكى بهره مندى و تجديد قوا تا وقتش فرا رسد)).((70))

در شرط سوم دست معاويه را رو مى كند و دروغ او را آشكار مى سازد، زيرا اگر لعن على عليه السلام جايز است چرا متعهد مى شود كه دست از آن بردارد، و اگر جايز نيست چرا تا حال لعن مى كرده است ؟! البته معاويه تمام شروط از جمله همين شرط را زير پا گذاشت و لعـن عـلى عـليـه السـلام تـا سـال 100 ه . ادامـه داشـت و در زمـان عـمـر بن عبدالعزيز با ترفندى كه او به كار برد لعن برداشته شد.

در شرط چهارم پشتوانه اقتصادى و تاءمين نياز شيعيان و بنى هاشم نهفته است تا آنان در اثر نياز مالى به سوى معاويه جذب نشوند و يا در مبارزه سست نگردند.

در شـرط پـنـجـم تاءمين جانى و آسايش روانى شيعيان على عليه السلام كه در جنگ صفين بـر ضـد مـعـاويـه جـنـگـيـده بـودنـد و مـعـاويـه كـيـنـه هـايـى از آنـان بـه دل داشـت ، گـنـجـانـده شده تا پس از رسيدن به قدرت از آنان انتقام نكشد؛ گر چه دقيقا ضد آن عمل كرد چنانكه در وصف او گفتيم .

پاورقي

69_ ممكن است منظور از خلفاى شايسته ، كلى باشد و افراد خاصى در نظر نـبـاشـد، يـعـنـى مـعاويه متعهد است آن گونه عمل كند كه يك جانشين شايسته پيامبر بايد عـمـل نـمايد. و نيز ممكن است منظور خلفاى سه گانه باشند، و از اين رو آنان را شايسته خـوانـده كـه اولا ظـاهـر اسـلام و تـقـديـس خـود را در انظار مردم حفظ مى كردند. ثانيا چون مـعـاويـه روى آنـان حـسـاسيت نشان مى داد و خود را طرفدار آنان قلمداد مى كرد، امام از همين مـوقـعـيـت اسـتفاده كرده دست وى را مى بندد و او را متعهد مى سازد كه اگر راست مى گويد مانند آن خلفا عمل كند. و گرنه جمع ميان كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره خلفا عملى نيست ، زيـرا آنـان در بـسـيـارى مـوارد بـا كـتـاب خـدا و سـنـت پـيـامـبـر مـخالفت كردند (اجتهاد در مقابل نص ، علامه سيد شرف الدين عاملى ، ترجمه على دوانى )، از جمله خليفه دوم ، عرب را بـر غـيـر عـرب تـرجيح داد و در ميان عرب ، قريش را بر غير قريش ، و در ميان قريش بنى تيم و عدى را بر ساير تيره ها مقدم داشت . حتى سيره خود خلفا با يكديگر تفاوت داشـت ، مـثـلا ابـوبـكـر و عـمـر بـراى دخـتـران خـود عـايشه و حفصه همسران پيامبر از بيت المـال حـقـوق قـرار دادند و عثمان حقوق آنها را قطع كرد و در اين زمينه ميان عايشه و عثمان اخـتـلاف و درگـيـرى بـود و عـايـشـه عـثـمـان را بـه نعثل يهودى تشبيه مى كرد (امالى مفيد / 125)

70_ تاريخ يعقوبى 2/215