بازگشت

خوف از خدا و عبادت


امـام مـجـتـبـى عـليـه السـلام عـابدترين ، پارساترين و برترين مردم زمان خود بود. او بـارهـا بـا پـاى پـيـاده بـلكـه با پاى برهنه به حج خانه خدا رفت و در اين راه قدمهاى مـبـاركـش ورم كـرد ((18)) . او را در هـمـه حال در ياد خدا مى ديدند. هر گاه ياد مرگ و قبر و قيامت و صراط و ايستادن در موقف حساب مـى كرد مى گريست و گاه ناله اى مى زد و بيهوش مى شد. به هنگام وضو رنگ مى باخت و در نماز لرزه بر اندامش مى افتاد و مانند مارگزيده به خود مى پيچيد.

امـام بـاقـر عليه السلام مى فرمود: چون هنگام وفات امام مجتبى عليه السلام فرا رسيد، حـضـرت سـخـت مـى گـريـسـت ، گـفـتـنـد: شـمـا بـا آنـكـه جـايـگـاهـتـان در نـزد رسـول خدا صلّى اللّه عليه و آله چنين و چنان است و پيامبر آن سخنان ارزنده را در حق شما فـرمـوده و بـيـسـت بـار پـيـاده بـه حـج رفـتـه ايـد و امـوال خـود را سـه بـار جـزء بـه جـزء در راه خـدا تقسيم كرديد، ديگر از چه مى گرييد؟ فـرمـود:از قـبر و قيامت وحشت دارم و غم جدايى از دوستان دلم را مى آزارد.((19))

آرى او عـبـادتـهـاى عـاشـقـانـه و خائفانه پدر را ديده بود، بيهوشى هاى مكرر پدر را در نـخـلسـتانهاى مدينه مشاهده كرده بود، و طبيعى بود كه از او درس بياموزد و مجذوبيت به حق را لمس كند و خوف از مقام حق را تجربه نمايد.

او رضاى هيچ كس را بر رضاى حق ترجيح نمى داد، و در راه اطاعت فرمان خدا زخم زبانها را به جان مى خريد.

در هـنـگام قرائت قرآن چون به يا ايها الذين ءامنوا مى رسيد، مى گفت : لبيك اللّهم لبيك (بله اى پروردگار، ندايت را شنيدم و دعوتت . رابه گوش جان خريدم ).

بـه هـنگام قرائت آيات عذاب ، رنگ از چهره مباركش مى پريد و از عذاب دوزخ به خدا پناه مى برد.

او دربـاره دعـا مـى فـرمـود: خـداونـد چـنـان نـيـسـت كـه بـاب سـؤ ال را بـر بـنـدگـان بـگـشـايـد و بـاب اجابت را ببندد. از اين رو بسيار دعا مى كرد و با خداوند راز و نياز فراوان داشت .

پاورقي

18_ از معجزات حضرتش آن كه : سالى در راه حج كه قدمهاى مباركش ورم كرد به همراهان خود فرمود: در فلان منزل شخصى سياهى از راه مى رسد كه با او داروى درد پـاى مـا هـسـت ، آن را از وى خـريدارى كنيد. گفتند: در سر راه ما منزلى نيست كه كسى چنين دارويى داشته باشد. اتفاقا در ميان راه با مرد سياهى برخورد كردند و دارو نيز همراه او بـود. امـام خـواسـت قـيمت آن را بپردازد، او نپذيرفت و تقاضا كرد امام در حق او دعا كند كه خداوند فرزند پسرى دوستدار اهل بيت به او عنايت نمايد؛ زيرا همسرش باردار بود.

امـام فـرمود: به منزل بازگرد كه خداوند چنين فرزندى به تو عطا كرده است آن گاه آن دارو را به پاى مبارك ماليد و ورم آن فرو نشست .

19_ كافى 1/461.