بازگشت

از خلافت تا شهادت حضرت امام حسن مجتبي عليه السل


امام حسن عليه السلام، مسؤوليت خلافت را در فضايي مضطرب، ناآرام و بسيار پيچيده که در اثر دسيسه هاي بني اميه و ديگران در پايان زندگاني پدر بزرگوارش امام علي عليه السلام بروز کرده بود بر عهده گرفت. با نگاهي گذرا به اوضاع و مشکلات پيچيده و ناگوار آن زمان مي توان نکات زير را از زندگي امام حسن عليه السلام برداشت کرد.



امام حسن عليه السلام حکومت خود را با مردمي شروع کرد که به مکتبي بودن مبارزه و هدف هاي آن، ايمان واضح و کاملي نداشتند و آنان را از جنبه ديني و اسلامي با خواسته هاي مبارزه هماهنگي نبود و در آن هنگام به چهار دسته تقسيم شده بودند: الف) امويان ب) خوارج ج) شکاکان د) حمراء (سرخ)×



در اين ميان پيروان امام حسن عليه السلام کساني بودند که پس از شهادت پدر بزرگوارش علي عليه السلام، به بيعت با او شتافتند و در کوفه عده آنان بسيار بود. اما دسيسه ها و فتنه گري ديگران، پيوسته حرکت هاي آنان را با شکست روبه رو و خنثي مي کرد.



در اين دوره مردم ساده لوح با امام حسن عليه السلام آن سان رفتار مي کردند که گويي امامت او را در امتداد خط سقيفه و شان آن را در حد خلافت مي دانستند و اين گونه بود که جايگاه رفيع امامت را تنزل بخشيدند.



تبليغات نيرنگ آميز معاويه موج شک را در مکتبي بودن مبارزات امام حسن عليه السلام برانگيخت و اين شبهه را در دل مردم ساده لوح قوت بخشيد که مبارزه حضرت با دستگاه اموي، مبارزه خانواده با خانواده است و در نتيجه، چنين مبارزه اي را مکتبي نمي دانستند. همه اين شرايط، وضعيت موجود زمان امام عليه السلام را در ارتباط با مساله حکومت پيچيده تر کرد.



نشانه هاي تاريخي بسيار وجود دارد که بيان مي کند امام حسن عليه السلام موضع خود را به خوبي درک مي فرمودند و مي دانستند که مبارزه با معاويه با وجود شک و ترديدي که در توده هاي مردم است، محال است. امام عليه السلام در بيانات تاريخي خود ابعاد سياست خويش را به روشني در چاره جويي آگاهانه بحران موجود ترسيم کرده اند. امام حسن عليه السلام در خطابه سياسي مؤثري دشمنان خود را کوبيده اند و ژرفاي تلخي و شدت مخالفت و نپذيرفتن حکومت را يادآور شده اند:



«اهل کوفه و رنگارنگي و فرصت طلبي آنان را شناختيم، هيچ يک از آنان که فاسد باشد به کار من نمي آيد. آنان را وفا نيست و به کردار و گفتار خود عمل نمي کنند. آنان با هم اختلاف دارند و معروف است که قلوبشان با ماست و شمشيرهاشان چنان که مشهور است بر ما».



«مرا فريفتند هم آن سان که کساني را که پيش از من بودند فريب دادند. پس از من، با کافر و ستمکاري که به خدا و رسولش صلي الله عليه وآله ايمان ندارد در رکاب کدام امام خواهيد جنگيد؟»



«به خدا سوگند نه ذلت ما را از جنگ با اهل شام بازداشت نه قلت. بلکه به سلامت و بردباري با آنان جنگيديم. سلامت را با عداوت و صبر را با بي تابي در مي آميختيم و شما به سوي ما توجه مي کرديد و دين شما، پيشاپيش دنياي شما بود و اينک طوري شده ايد که دنيايتان پيشاپيش دين شماست. با ما بوديد و اينک بر ضد ماييد.»



کار طرفداران امام عليه السلام به خيانت رسيد تا جايي که از روي طمع به سوي معاويه گرايش يافتند پول و مقام و آسايشي که معاويه براي آنان فراهم آورد زمينه اي شد تا روي به سوي معاويه داشته باشند و کار را به جايي رساندند که زعماي کوفه به معاويه نوشتند که هر وقت بخواهد امام حسن عليه السلام را دست بسته نزد او مي فرستند. آن گاه به خدمت امام مي رسيدند و به او اظهار اطاعت و اخلاص مي کردند و مي گفتند: «تو جانشين پدرت و وصي او هستي و ما در مقابل تو سراپا گوشيم و فرمانبردار توايم. هر فرماني که داري بفرماي ». امام عليه السلام به آن ها مي گفت: «به خدا سوگند، دروغ مي گوييد. به خدا سوگند شمابه کسي که بهتر از من بود وفا نکرديد، پس چگونه به من وفا مي کنيد؟ چگونه به شما اطمينان کنم؟ حالي که به شما وثوق ندارم اگر راست مي گوييد، اردوگاه مدائن، ميعادگاه و قرارگاه ما باشد، به آن جا برويد». و امام به مدائن رفت، اما بيش تر سپاهيان او را رها کردند.



امام در جايي ديگر اشاره مي کند که در اين محيط سرشار از شک و ترديد، و اندک بودن ياران مخلص وارد جنگ شدن و به دست آوردن پيروزي از محالات است: «به خدا سوگند کار خلافت را تسليم نکردم مگر به اين علت که ياراني نداشتم. اگر ياراني مي داشتم شب و روز با او [معاويه ]مي جنگيدم تا خدا ميان من و او حکم فرمايد».



امام عليه السلام مي فرمايد: «مي ترسم نسل مسلمانان از روي زمين برداشته شود، پس بر آن شدم تا براي دين خبر دهنده اي بماند»



باز مي فرمايد: «معاويه با من درباره امري به منازعه برخواست که حق من است نه حق او. پس به صلاح امت و قطع فتنه نظر کردم و ديدم اگر با معاويه مسالمت کنم و جنگ بين خود و او را رها کنم بهتر است.» «همانا حفظ خون ها بهتر است تا ريختن آن و جز صلاح و بقاي دين در نظرم چيزي پسنديده نيفتاد».



پس از آن که معاويه فهميد نتيجه جنگ به سود اوست و ديد که امام حسن عليه السلام براي وارد شدن به جنگ پافشاري و اصرار مي کند، به آن امر تظاهر کرد که مي خواهد از ريخته شدن خون مسلمانان جلوگيري کند. بنابراين کوشيد به عنوان دوستدار صلح و حفظ خون هاي مسلمانان شناخته شود. اما وقتي امام عليه السلام بي درنگ با عقد صلح موافقت فرمود درمانده شد لذا در تحقق بخشيدن به سياست فريبکارانه خود دچار شکست شد.



وقتي معاويه به شروطي که با آن توافق شده بود، عمل نکرد، بسياري از مسلمانان از امام عليه السلام خواستند قرارداد صلح را فسخ کند امام به آنان فرمود:



«(هر چيز را زماني است و هر کار را حسابي) (شايد براي شما آزمايشي باشد که باطن خويش را جلوه گر سازيد و البته تا فرا رسيدن اجل معين از زندگاني بهره مند خواهيد بود)» (انبيا: 111)



اما به طور مطلق و قاطع با انديشه پيمان شکني موافقت نکرد زيرا مي خواست شخصيت معاويه را به شکلي واضح برملا سازد. معاويه نقشه امام عليه السلام را احساس کرد و دانست که امام عليه السلام او را در نگاه مردم رسوا خواهد ساخت و نقش خود را در برابر مردم با موفقيت ايفا خواهد کرد آن وقت است که کار او به رسوايي خواهد انجاميد. از اين رو، براي خنثي کردن نقشه امام دست به فعاليت زد تا سرنوشتش همانند عثمان نشود.



سياست معاويه در طي بيست سال حکومت اين بود که پيوسته برنامه اي تنظيم و اجرا کند که رهبران حقيقي امت و اراده آنان را از ميان ببرد و ملت را از انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد تا از هدف هايي که رسول خداصلي الله عليه وآله در پي آن بود منصرف شوند و تنها به زندگاني و منافع شخصي بيانديشند و به وجوهي که از بيت المال به دست مي آوردند فکر کنند. لذا اين بيست سال حکومت معاويه، از شرم آورترين و دشوارترين دوران تاريخي بود که بر امت اسلام گذشت.



همان زمان با اين فعاليت ها امام حسن عليه السلام، رو به سوي دگرگون سازي امت و نگاهداري آن از خطرهايي شد که او را تهديد مي کرد و به بازسازي پايگاه هاي مردمي پرداخت و مردم را به نيازها و خواسته هاي اسلامي آگاهي داد و زمينه هاي دگرگوني مکتبي را براي مردم بازگو کرد و برانگيختن امت را از نو وجهه همت قرار داد.



اين نقش مثبت امام عليه السلام و تحرک او در صحنه حوادث سبب شد تا معاويه امام را زير نظر بگيرد. فعاليت امام باعث حشت حکومت شد و امام عليه السلام را قدرتي مي دانست که احساس ملت و آگاهي روزافزون آن پشتيبان اوست.



خطر انقلاب بر ضد ستم بني اميه از سوي امام عليه السلام، در دل حکومت افتاده بود. شهيد کردن امام باز خود دليل بزرگي بر فعاليت امام و بر سعي و کوشش خستگي ناپذير آن بزرگوار در برانگيختن امت و بيدار ساختن آنان از نو مي باشد.



اينجا بود که حکومت ستمکارانه معاويه با دسيسه هاي فراوان باعث فريب اطرافيان و نزديکان امام شد و سرانجام در 28 صفر سال 50 ه . ق با خوراندن زهر توسط همسرشان امام را به شهادت رساندند.

پاورقي

× آنان پاسبانان «زياد» بودند و مي خواستند که سربازان و شخص پيروز و شمشيرهاي شخص غالب باشند. کارشان به جايي رسيد که کوفه را به خود نسبت دادند و گفتند: «کوفه حمراء»



× صلح حسن، شيخ راضي آل ياسين، ص 250 تا 260



× زندگاني تحليلي پيشوايان ما ائمه اطهار، استاد عادل اديب، مترجم: دکتر اسدالله مبشري، ص 105 تا 115