بازگشت

در شب شهادت امير مؤمنان


بالاخره اين نفاق افکني ها و ماجراجويي ها از طرف جمعي نادان مقدس مآب کار خود را کرده و جمع زيادي از لشکريان امير مؤمنان(ع)را به موضع گيري صريح در برابر آن بزرگوار و تمرد و نافرماني آن حضرت وا داشت، و علنا بناي مخالفت و عصيان خود را ابراز داشته و بلکه حکم به کفر آن بزرگوار کردند، و بدين ترتيب لقب «مارقين »-يعني از دين بيرون رفتگان-را در تاريخ اسلام براي خود ثبت کردند.



اينان پس از جناياتي که در سرزمين عراق انجام دادند، سرانجام «نهروان »را پايگاه شورش خود قرار داده و از آنجا اعلان سرکشي و تمرد خود را به اطلاع امام(ع)رساندند، و به شرحي که در زندگاني امير المؤمنين(ع)نگارش يافته، آن بزرگوار ناچار شد به نزد آنها برود، و پس از مذاکرات و اتمام حجتهاي بسيار، به جنگ عده اي از آنها که بر گمراهي خود پافشاري داشتند، و دست از عناد و کفر خود برنداشتند رفت، و جز چند تن معدود انگشت شمار بقيه را به سزاي عناد و کفرشان رساندند، و غائله آنها پايان يافت.



از همين افراد انگشت شمار و معدود يکي هم عبد الرحمن بن ملجم مرادي بود که کينه آن امام مظلوم را به دل گرفته و پس از توطئه و نقشه هاي مخفيانه اي که طرح کردند، بالاخره با دستياري چند تن ديگر از خوارج ومنافقان کوفه توانست در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجري در محراب عبادت و خانه خدا-مسجد کوفه-ضربتي بر سر آن امام معصوم بزند، و نداي روح بخش «فزت و رب الکعبة »آن بزرگوار در هنگام سپيده دم در آن پايگاه عبادت طنين افکن شود...



اهل تاريخ و حديث از حوادث آن شب سهمگين و حالات روحاني و شهادت طلبانه آن امام مظلوم روايتها و داستانها نقل کرده اند که از آن جمله در رابطه با فرزند بزرگوارش، حضرت مجتبي(ع)نويسنده معاصر، باقر شريف قرشي، مي نويسد:



در اواخر ساعات شب بود که امير المؤمنين(ع)خواست براي نماز و عبادت در مسجد کوفه از خانه خارج شود، در اين وقت مرغابياني که در صحن خانه بودند و آنها را براي حضرت مجتبي(ع)هديه آورده بودند، پيش روي امام(ع)در آمده و فرياد زدند...



صيحه و فرياد بي موقع پرندگان بي زبان، که حکايت از پيش آمد ناگواري مي کرد، موجب شد تا امام(ع)با صداي بلند بگويد:



«لا حول و لا قوة الا بالله، صوائح تتبعها نوائح »



(نيرو و قدرتي جز به خدا نيست، فريادهايي است که نوحه هايي را به دنبال دارد.)



سپس امام(ع)به طرف در خانه رفت، و چون خواست در را بگشايد، کمربند آن حضرت باز شد، امام(ع)کمربند خود را محکم بست و اين دو بيت را خواند:



اشدد حيازيمک للموت فان الموت لاقيکا



و لا تجزع من الموت اذا حل بواديکا



(کمرت را براي مرگ محکم ببند که مرگ به ديدار تو خواهد آمد.و آنگاه که بر تو وارد شد، از مرگ بي تابي و جزع مکن.)



در اينجا بود که حسن(ع)مضطرب شده، پيش آمد و عرض کرد: «ما اخرجک في هذا الوقت؟»



(چه چيز سبب خروج شما در اين وقت گرديده؟)



فرمود: خوابي ديده ام که مرا نگران ساخته!



عرض کرد: خير است!چه خوابي ديده اي؟



فرمود: در خواب ديدم که جبرئيل از آسمان نازل شد و بر کوه ابي قبيس بالا رفت و دو قطعه سنگ را برگرفت و به کنار کعبه آورد و يکي از آنها را بر ديگري زد و آن دو مانند خاکستر شده در هوا پراکنده گرديد، و خانه اي در مکه و مدينه به جاي نماند، جز آنکه از آن خاکستر در آن خانه ريخت!



عرض کرد: تعبير آن چيست؟



فرمود: اگر اين خواب راست باشد پدرت کشته مي شود، و خانه اي در مکه و مدينه نماند جز آنکه از اين ناحيه اندوهگين خواهد شد.



حسن بن علي(ع)با شنيدن اين سخنان، پريشان گشته و با صدايي توام با آه جانسوز خود پرسيد:



«متي يکون ذلک »؟



(اين فاجعه چه وقت اتفاق افتد؟)



فرمود: خداي تعالي فرموده «و ما تدري نفس ماذا تکسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت ».



(هيچ کس نمي داند فردا چه مي کند و هيچ کس نمي داند به کدام سرزمين خواهد مرد...)



اما حبيب من رسول خدا(ص)با من عهد کرده(و به من خبر داده)که اين جريان در دهه آخر ماه مبارک رمضان خواهد بود، و عبد الرحمن بن ملجم مرا خواهد کشت!



حضرت مجتبي عرض کرد:



«اذا علمت ذلک فاقتله »!



(اگر اين مطلب را مي داني پس او را به قتل رسان!)



و پاسخي که امام(ع)داد اين بود که فرمود:



«لا يجوز القصاص قبل الجناية، و الجناية لم تحصل منه »



(او هنوز جنايت را انجام نداده، و قصاص قبل از جنايت جايز نيست!)



و به دنبال اين گفتار فرزندش حسن را سوگند داد که به بستر خويش برود، و حسن(ع) نيز چاره اي جز امتثال امر او نداشت... (57)



نگارنده گويد: آنچه را خوانديد ترجمه روايتي است که نويسنده معاصر باقر شريف قرشي در کتاب حياة الامام الحسن بن علي نقل کرده است و دقيقا روشن نيست از چه کتابي آن را روايت کرده است، و از نظر صحت و سقم در چه حد از اعتبار قرار دارد...



و آيا اين حديث با اين ترکيبي که دارد مي تواند مدرک و معيار کار ديگران نيز قرار گيرد، و از نظر فقهي مدرک فتوي و عمل قرار گيرد يا نه؟



و آيا امام حسن(ع)خود به چنين معياري که پدر بزرگوارش در پاسخ او فرمود آگاه بود يا نه؟



و رسم نويسنده مزبور-طبق برداشتي که اين بنده کرده ام-اين گونه است که معمولا قسمتهايي را از روايات مختلف و پراکنده جمع آوري کرده و دنبال يکديگر نقل مي کند به طوري که خواننده گاهي خيال مي کند همگي يک روايت است.



و به هر صورت ما در گذشته داستان شهادت امام(ع)را به گونه اي ديگر نقل کرده ايم که هر که خواهد مي تواند بدان جا مراجعه نمايد (58) ، و العلم عند الله!

پاورقي

57.حياة الامام الحسن، ج 1، صص 58-557.