بازگشت

دنباله اين داستان غم انگيز


و اما ابوذر غفاري را به ربذه بردند و در آن روستاي بد آب و هوا وخشک و سوزان سکونت دادند، و چيزي نگذشت که بيمار شد و در همان بيماري در حال غربت و بي کسي از دنيا رفت و در همان سرزمين او را دفن کردند.



و ما در اينجا روايتي را که قبلا نيز در زندگاني امير المؤمنين(ع)به ناسبت شهادت مالک اشتر نقل کرده ايم، براي شما مي آوريم و سپس به دنبال بحث خود باز مي گرديم.



ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (23) در شرح نامه امير المؤمنين(ع)که درباره مالک اشتر به دو نفر از سرکردگان خود مرقوم فرموده مي نويسد:



محدثان حديثي را نقل کرده اند که دلالت بر فضيلت عظيمي از مالک اشتر رحمة الله عليه مي کند، و در آن حديث شهادت و گواهي قطعي رسول خدا در مورد ايمان مالک وايت شده، و آن حديث را ابن عبد البر در کتاب استيعاب در حرف(ج)در باب «جندب » (24) نقل کرده که گويد:



هنگامي که وفات ابوذر در ربذه فرا رسيد، همسرش ام ذر گريست، ابوذر بدو گفت:



«ما يبکيک؟»(چرا گريه مي کني؟)



همسرش گفت:



«مالي لا ابکي و انت تموت بفلاة من الارض و ليس عندي ثوب يسعک کفنا و لا بدلي من القيام بجهازک »!



(چرا نگريم، که تو اکنون در اين سرزمين خشک و سوزان خواهي مرد و من پارچه اي ندارم که بتوانم تو را در آن کفن کنم، و چاره اي ندارم جز اينکه کار دفن و کفن تو را من خودم انجام دهم(چون شخص ديگري در اين بيابان غربت وجود ندارد) ابوذر گفت:



«ابشري و لا تبکي فاني سمعت رسول الله(ص)يقول لنفر انا فيهم: ليموتن احدکم بفلاة من الارض يشهده عصابة من المؤمنين، و ليس من اولئک النفر احد الا و قد مات في قرية و جماعة فانا لا اشک ذلک الرجل، و الله ما کذبت و لا کذبت، فانظري الطريق »!



(مژده باد تو را، و گريه نکن که من از رسول خدا(ص)شنيدم به چند نفر که من نيز در ميان آنها بودم مي فرمود: يکي از شماها در بياباني خشک و سوزان خواهد مرد، و بر سر او حاضر شوند جماعتي از مؤمنان، و کسي نيست از اين چند نفر جز آنکه در روستا و گروهي جداگانه از دنيا خواهند رفت، و من شک ندارم که همان شخص هستم(که رسول خدا فرمود)و به خدا سوگند دروغ نگويم و دروغ هم به من نگفته اند اکنون جاده را بنگر! (تا آنها برسند)



ام ذر همسرش بدو گفت:



«اني و قد ذهب الحاج و تقطعت الطرق »؟



(کجا ديگر کسي خواهد آمد!که حاجيان رفته اند و راهها بسته شده!)



ابوذر گفت: باز هم برو و بنگر!



ام ذر گويد: من چند بار بر بالاي تلي از ريگ که در آنجا بود رفتم و دوباره بازگشته و از ابوذر(که در حال احتضار بود)پرستاري مي کردم.



در همين خلال از دور سواراني را ديدم که همچون عقابهايي بر اسبان سوارند، و اسبهايشان آنها را بتندي و سرعت مي رانند، آنها خود را به سرعت به من رسانده گفتند:



«يا امة الله مالک »؟



(اي زن چه کار داري؟)



گفتم: مردي از مسلمانان در حال مرگ است، شما بياييد و او را کفن کنيد!؟



پرسيدند: نامش چيست؟



گفتم: ابوذر.



پرسيدند: ابوذر!يار رسول خدا(ص)؟



گفتم: آري.



گفتند: پدر و مادرمان به فداي او باد.



سپس با شتاب خود را به او رسانده و بر او درآمدند.



ابوذر بدانها گفت: مژده باد شما را که من از رسول خدا(ص)شنيدم به جمعي که من در ميان ايشان بودم فرمود: يکي از شماها در سرزمين خشک و سوزاني از دنيا خواهد رفت و هنگام مرگ او گروهي از مؤمنان نزدش حاضر شوند...و به خدا سوگند دروغ نگويم و دروغ هم به من نگفته اند، و اگر نزد من و يا همسرم پارچه اي از خودم يا همسرم بود جز در همان پارچه کفن نمي شدم-و حاضر نبودم در پارچه ديگري کفن شوم-و من شما را به خدا سوگند مي دهم که کسي از شما مرا کفن کند که امير و يا سرکرده و پيک و يا رئيس گروه نباشد!



و کساني که در آن کاروان بودند هر کدام يکي از آن منصبها را داشتند جز جواني از انصار که گفت: اي عموجان، من تو را در اين عباي خود و همچنين در دو جامه خود که در بار و بنه خود دارم و مادرم تار و پود آن را رشته است، دفن خواهم کرد!



ابوذر گفت: آري تو مرا کفن کن!



و سپس از دنيا رفت، و کاروانيان او را غسل داده و همان جوان انصاري او را کفن کرد و ديگران نيز کمک کرده او را دفن کردند...



ابن ابي الحديد سپس گويد: و در ميان کاروان مزبور حجر بن عدي نيز حضور داشت که از بزرگان شيعه بود و معاويه او را کشت.و آنگاه گويد: من نزد استادمان عبد الوهاب بن سکينه نشسته بودم که کتاب استيعاب را بر او قرائت کرده و خواندند و چون خواننده کتاب به اين خبر رسيد، استاد ديگرم عمر بن عبد الله دباس گفت:



شيعه پس از اين هر چه مي خواهد بگويد! (25) و اکنون که گفتار ابن ابي الحديد را درباره مرگ اباذر شنيدند اين را هم بد نيست بدانيد که در شرح اين گفتار امير المؤمنين(ع)که در اينجا به اباذر فرمود:



«يا اباذر انک غضبت لله...»



همين نويسنده پس از اينکه بتفصيل داستان تبعيد ابوذر را به ربذه به دستور عثمان نقل مي کند آنگاه در صدد عذرخواهي و محمل تراشي اين جنايت عثمان برآمده گويد:



براي عذرخواهي از عثمان و به خاطر حسن ظن به کاري که نسبت به ابوذر انجام داد بايد گفت که عثمان از ترس فتنه و ايجاد اختلاف ميان مسلمانان اين کار را کرد، و گمانش غالب شد بر اينکه اخراج ابوذر به ربذه مي تواند ماده اين فتنه را ريشه کن ساخته و اميد آنها را که مي خواستند شکاف در مسلمانان بيندازند قطع نمايد، و خلاصه به خاطر مراعات مصلحت اين کار را کرد...«و اين محملي است که اصحاب ما براي کار او ذکر کرده اند».



و سپس گفتار خود را ادامه داده گويد:



و البته اصحاب ما اين تاويلها و محمل تراشي ها را براي کساني همچون عثمان که کارهايش قابل تاويل و محمل تراشي باشد انجام داده و مي دهند، و اما کساني چون معاويه که اعمالش قابل تاويل نباشد و قابل علاج و اصلاح نباشد چنين تاويلهايي نمي کنند... (26)



نگارنده گويد: شايد ايشان به ملاحظاتي ناچار به چنين محمل تراشي ها و تاويلهايي بوده اند، ولي ما چنين اجباري نداريم و نمي توانيم براي يک جنايت و خلافکاري صريحي مانند اين جنايت محمل تراشي کنيم، و فرقي ميان ايشان و امثال معاويه در اين جهت نيست.

پاورقي

23.ج 3، ص 416.



24.«جندب »نام ابوذر غفاري(ره)است.



25.شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص.62.614 شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 378.