بازگشت

گذشت امام حسن (ع)


مـردي از اهـل شام به امام حسن (ع) جسارت كرد. امام (ع) سكوت اختيار نمود. هنگامي كه آن مرد از ناسزا گفتن باز ايستاد امام (ع) به وي سلام كرد و خنديد؛ سپس فرمود:

(اي پـيـر مـرد! گـمـان مـي كـنـم غـريـب باشي و شايد امر بر تو مشتبه شده باشد. اگر از ما رضـايـت بـخـواهـي تـو را مـي بخشيم و اگر چيزي بخواهي به تو مي دهيم وچنانچه راهنمايي بخواهي راهنمايي ات مي كنيم و... اگر ـ تا زماني كه در اين شهر هستي ـ بر ما مهمان شوي از تو به نحو شايسته پذيرايي خواهيم كرد.)

مرد شامي با شنيدن سخنان امام (ع) گريست ؛ سپس گرفت :

(شـهـادت مـي دهـم كـه تـو جـانـشـيـن خـدا در زمـيـن هستي. خدا داناتر است كه رسالتش را در چه خـانـدانـي قـرار دهـد. شـما و پدرتان تاكنون دشمن ترين بندگان خدا نزد من بوديد؛ ولي هم اكنون محبوب ترين مردم نزد من هستيد.)

ايـن سـخـنـان را گـفـت و مهمان امام شد و تا وقتي كه در آنجا بود در محضر آن حضرت بود ودر شمار دوستداران اهل بيت عليهم السّلام در آمد.

يـكـي از خدمتكاران حضرت ، مرتكب خلافي شد كه مي بايست تنبيه شود. امام (ع) دستور داد او را تنبيه كنند. خدمتكار گفت : مولاي من !

(وَالْعافِينَ عَنِ النّاسِ).

امام (ع) فرمود: تورا بخشيدم

خدمتكار، دنباله آيه را خواند

(وَاللّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنيِنَ).

امام فرمود تو در راه خدا آزادي و دو برابر حقوقت را به تو خواهم پرداخت.