بازگشت

3.ائمه (ع ) و فتوحات اسلامى


الف ) با توجه به مطالبى كه گذشت روشن مى شود كه چرا اميرالمؤ منين (ع ) حتى در زمان خلافت خود، قدمى در جهت اين فتوحات و گسترش بلاد اسلامى بر نداشت ، بلكه سعى در تثبيت اصول عقايد و ارزش هاى والا واصيل اسلامى و نشر تفكر قرآنى ناب محمدى (ص ) و دادن خط صحيح اسلام به امت و متصديان اداره امور مملكت داشت ، چه در زمينه افكار و انديشه ها و چه در زمينه برخوردها و موضع گيرى ها و بلكه در زمينه تربيت و تزكيه نفس .

حضرت عليه السلام در خطبه اى به اين مطلب اشاره كرده مى فرمايد:

(( ((وركزت فيكم راءية الايمان ، ووقفتكم على حدود الحلال و الحرام ؛ ))

و پرچم ايمان را در ميان شما نصب نمودم (تا گمراه نشويد) و شما را بر حدود و مراتب حلال و حرام واقف ساختم .))

از طرف ديگر، اميرالمؤ منين (ع ) در ايام خلافت و زمامدارى خود به پاكسازى و تصفيه جبهه داخلى از لوث وجود عناصر فاسدى پرداخت كه هنوز با مفاهيم جاهلى مى زيستند و مى خواستند بر امت مسلمان زورگويى نموده و مقدرات مسلمين را به بازى بگيرند و در راه رسيدن به اهداف شوم غير انسانى خود، از آن استفاده كنند.

ب ) مساءله مهم ديگرى كه بايد در اين جا بدان اشاره كنيم ، اين است كه در جهاد ابتدايى اجازه امام عادل شرط است و تا امام عادل اجازه ندهد، نمى توان به جهاد ابتدايى اقدام كرد. ما عقيده داريم كه پيشوايان حق ، اين فتوحات و شركت در آن به مصلحت اسلام و مسلمانان نمى ديدند.

روايت شده كه حضرت صادق (ع ) به عبدالملك بن عمرو فرمود: يا (( عبدالملك ، مالى لا اراك تخرج الى هذه المواضع التى يخرج اليها اهل بلادك ؟

قلت : واءين ؟

حدة ، و عبادان ، والمصيصة ، و قزوين !

انتظارا لامركم و الاقتداء بكم .

اى والله ، لو كان خيرا ما سبقونااليه .2))

چه شده كه مى بينيم با همشهرى هايت به سوى مناطقى كه مى روند خارج نمى شوى ؟ كجا

حده ، آبادان ، مصيصه و قزوين !

منتظر فرمان شما هستم و به شما اقتدا نموده ام .

به خدا سوگند؛ اگر خيرى در آن بود، هرگز از ما پيشى نمى گرفتند.

رواياتى داريم دال بر اين كه ائمه (ع ) نه تنها شيعيان خود را براى شركت در اين جنگ ها ترغيب نمى كردند، بلكه بر عكس ، آنان را از چنين اقدامى باز مى داشتند و حتى اجازه مرزدارى به آنها نمى دادند و كمك مالى آنان را در اين مورد، و لو اين كه نذر كرده باشند، قبول نمى كردند.

آرى ، درست است كه اگر دشمن به بلاد مسلمين هجوم آورد، بر همگان است كه براى دفاع از اساس اسلام به دفع تجاوز اقدام نمايند، اما نه به خاطر دفاع از حكام و سلاطين .

حضرت على (ع ) در روايتى مى فرمايد:

(( ((لا يخرج المسلم فى الجهاد مع من لا يؤ من على الحكم و لا ينفذ فى الفى امر الله عزوجل ؛))

مسلمانان حق ندارد با كسى كه به حكم اسلام ايمان ندارد و در مورد غنائم ، امر خدا را اجرا نمى كند، براى جهاد خارج شود.))

ماجراى زير مؤ يد اين مطلب است :

((روزى عثمان ، بزرگان صحابه ، مثل : على (ع ) طلحه ، زبير، سعيدبن زيد و سعد بن ابى و قاص را در مسجد رسول اكرم (ص ) جمع كرد و در مورد فتح افريقا با آنان مشورت كرد. اكثريت راءى دادند كه مصلحت ايجاب مى كند كه افريقا به دست غرض ورزان و هواپرستان و منحرفان نيفتد.))

ائمه (ع ) بدون شك ميل داشتند كه دامنه نفوذ اسلام گسترش يابد و اسلام در سراسر گيتى منتشر شود، اما آن طور كه نصوص تاريخى بيان مى كند، راه و روشى را كه خلفا براى انجام آن در پيش گرفته بودند، اشتباه و خطرناك مى دانستند.

به هر حال مطالبى كه گذشت ، براى القاى شك و ترديد در صحت آنچه كه به امام حسن و امام حسين (ع ) نسبت داده مى شود - كه در فتح گرگان و يا فتح افريقا شركت داشته اند - كافى است . با وجود اين ، بسيارى از كتب تاريخى كه اسامى شخصيت هاى شركت كننده در فتح افريقا را ذكر كرده اند، نامى از اين دو نبرده اند. در صورتى كه حسنين (ع ) از شخصيت هايى بودند كه ذكرشان در مناسبت هايى اين چنين ، براى سياست حاكم اهميت به سزايى داشت .

اين مطلب به ما مى فهماند كه زير كاسه ، نيم كاسه اى بوده و اطمينان به آنچه گفته مى شود، بدون تحقيق و كاوش ، كار خوبى نيست و بلكه ظلم به تاريخ و حقيقت است .

ج ) مؤ يد مدعاى ما در عدم شركت حسنين (ع ) در فتوحات ، مطلبى است كه علامه پژوهشگر، سيد مهدى روحانى ، بيان كرده است . او مى گويد:

((على (ع ) دو فرزندش ، حسن و حسين (ع ) را از شركت در معركه هاى جنگ صفين بازداشت . در يكى از روزها اميرالمؤ منين (ع ) متوجه شد كه فرزندش ‍ حسن (ع ) خود را آماده شركت در كارزار كرده است ، بلافاصله فرمود:

(( املكوا عنى هذا الغلام لايهدنى ، فاننى اءنفس بهذين على الموت ، لئلا ينقطع بهما نسل رسول الله ؛))

جلو اين پسر را بگيريد تا با مرگ خود پشت مرا نشكند كه من از آمدن اين دو (حسن و حسين (ع )) به ميدان كار زار دريغ دارم . مبادا با مرگ آنها نسل رسول خدا(ص ) قطع شود.))

اين در زمانى كه امام حسن (ع ) اولاد زيادى دارد. حال چگونه ممكن است آن دو را اجازه فرموده باشد كه همراه يك فرمانده اموى يا غير اموى از مدينه خارج شوند، آن هم در زمانى كه يا فرزندى نداشت و اگر هم داشت بسيار كم بود؟!

اين مطالب براى ما روشن مى كند كه آنچه به بعضى از بزرگان نسبت داده مى شود، مبنى بر شركت حسنين (ع ) در فتح گرگان و افريقا قبول دارد، غير قابل اعتماد است و نمى توان آن را پذيرفت .

شايد هدف از طرح چنين مسائلى ، دادن وجهه شرعى به خلافت عثمان و بيان اين مطلب باشد كه حتى اهل بيت (ع ) نيز آن را قبول داشته ان ، تا بدين وسيله مردم را به قبول آن وادار نمايند. در موارد زيادى دارو دسته اموى و هواداران عثمانى چنين كرده اند.

د) اگر بخواهيم بر اين نظر خويش اصرار ورزيده ، آن را در توجيه شركت حسنين (ع ) در فتوحات زمان خلفا آن طور كه عده اى گمان كرده اند - معتبر بدانم ،بايد متذكر شوم كه بدون شك ، جهاد و گسترش نفوذ اسلام و ائمه (ع ) بوده است ،

و گرنه چرا اميرالمؤ منين (ع ) اين جهاد مقدس را ترك نمود و مدت 25 سال در گوشه خانه نشست و دست روى دست گذاشت ؟ آيا جز همين على (ع ) نبود كه طى ساليان دراز در روزگار رسول خدا(ص ) جنگ هايى را به انجام رساند و به مبارزه با هماوردان قريش پرداخت ؟ مگر نه اين است كه در آن موقع هيچ جنگى بر پا نمى شد، مگر اين كه على (ع ) پرچمدار آن بود و قهرمانان عرب را به خاك مذلت مى نشاند؟ آيا معقول است كه بگوييم : على (ع ) در اين مدت دراز (25 سال ) به زهد و پرهيزگار پرداخت و در انجام واجبات شرعى خود كوتاهى كرد و تعلل ورزيد؟!

يا نه ، مساءله چيز ديگرى است و آن اين كه حكام تمايل نداشتند كه على (ع ) در آن فتوحات و در هر آنچه تحت سيطره خود داشتند، شركت داشته باشد، و خودشان حضرت را همچون ساير بزرگان صحابه در مدينه محبوس كرده بودند.

البته اعتذار علامه مرحوم ، هاشم معروف الحسنى ، در اين باره همين است .

تاريخ ، تمامى اين نظرها را رد مى كند و تصريح دارد كه آنان مى خواستند على (ع ) با آن ها همراه باشد، خود حضرت از آن امتناع مى ورزيد.

مسعودى مى گويد:

((آن گاه كه عمر با عثمان بن عفان در مورد جنگ با ايرانيان به شور و مشورت پراخت ، عثمان چيزهايى به وى گفت . از جمله گفت : سپاه اعزام كن و هر كدام را با سپاه بعدى تقويت نما و مردى را بفرست كه در كار جنگ ، تجربه و بصيرت كافى داشته باشد!

عمر گفت : او كيست ؟

- على بن ابى طالب

پس او را ببين و با وى گفتگو كن !بنگر كه آيا به اين كار راغب است يا نه ؟!

عثمان بيرون شد و على را ملاقات كرد و با او به مذاكره پرداخت ، اما على (ع ) اين را خوش نداشت و رد كرد. عثمان به نزد عمر آمد و جريان را به اطلاع او رساند.))

بلاذرى نيز اين مساءله را به اختصار بيان كرده است ؛ و مى گويد:

((عمر از على (ع ) خواست براى فرماندهى سپاه اسلام به قادسيه عزيمت كند؛ على (ع ) خواهش عمر را رد كرد؛ از اين رو عمر، سعدبن ابى وقاص را اعزام كرد.))

در داستان ديگرى مى بينيم : آن هنگام كه ابوبكر در مورد اعزام اميرالمؤ منين (ع ) براى جنگ با اشعت بن قيس ، با عمر مشورت كرد و گفت :

((تصميم گرفته ام على بن ابى طالب را فرمانده اين گروه كنم ، زيرا وى فرد عادلى است كه به جهت فضل و دانش و شجاعت و نيز قرابتى كه با رسول خدا(ص ) دارد، مورد رضاى اكثريت مردم است .))

عمر گفت : ((راست گفتى اى خليفه رسول خدا(ص ) به درستى كه على همان طور است كه گفتى و بلكه تالاتر از آن است كه تو وصف كردى ، لكن من از يك خصلت او بر تو خوف دارم .

آن چه خصلتى است ؟

مى ترسم على از جنگ با اين قوم خوددارى كند و با آنان جهاد نكند، كه اگر چنين كرد، هيچ كس به طرف آنان حركت نخواهد نمود، مگر از روى اكراه و اجبار. نظر من اين است كه على (ع ) را در كنارت در مدينه نگه دارى ، چه از او بى نياز نيستى و لازم است در امور مملكت با وى مشورت كنى ، به جاى وى عكرمه را بفرست !))

به علاوه در شام عمر از على (ع ) به ابن عباس شكايت كرد و گفت :

((از عموزاده ات به تو شكايت مى كنم . از او خواهش كردم كه با من از مدينه خارج شود، اما او خواهش مرا رد كرد، اما من هنوز هم او را سزاوار مى دانم .))

از طرفى براى آنان خيلى بهتر بود كه مردم على (ع ) را به عنوان يك فرمانده نظامى تحت امر حكومت بشناسند، تا يك رقيب توانا و قدرتمند كه با گفته هاى رسول خدا(ص ) با آنان محاجه و استدلال مى كند.

اما چرا على (ع ) آن موقع كه عمر درباره جنگ با ايرانيان با حضرت مشورت كرد، نظر مساعد داشت ؟ بايد در پاسخ به اين سؤ ال بگوييم : همان طور كه از متن كلام على (ع ) در اين باره معلوم است ، هدف حضرت حفظ اساس و اصل اسلام بود (علاقه مندان در اين باره به گفتار حضرت (ع ) در منابع تاريخى مراجعه كنند).

با توجه به مطالبى كه گذشت ، مى توان اطمينان و بلكه قطع و يقين پيدا كرد كه حسنين (ع ) در جنگ هاى آن دوره شركت نداشته اند و آنچه در اين باره به آن دو نسبت داده مى شود، از اساس باطل است .

سهمى در كتاب تاريخ گرگان مى گويد: ((عباس بن عبدالرحمن مروزى در كتاب خود، تاريخ جرجان گفته است : حسن بن على و عبدالله بن زبير در مسير خود به گرگان ، از اصفهان گذر كردند. اگر اين گفته درست باشد، معلوم مى شود كه اين حادثه در زمان خلافت اميرالمؤ منين ، على بن ابى طالب رضى الله عنه - بوده است .))

در مورد شركت بعضى از بزرگان و مخلصان صحابه در اين فتوحات ، بايد متذكر شد كه ظاهرا از حقيقت امر غافل بوده و منظورشان خدمت به دين خدا و يارى اسلام و مسلمين بوده است ، و از طرفى آن طور كه بر مى آيد، از نظر پيشوايان معصوم درباره اين فتوحات بى اطلاع بوده اند، زيرا همان طور كه ديديم ، آشكارا تلاش مى شد كه مردم نظر على (ع ) را در اين باره ندانند و چه بسا هياءت حاكمه ، آنان را با اعمال فشار در چنين كارهاى مهمى اعزام مى كردند.