بازگشت

حسنين و اذان بلال


شايد راه دورى نرفته باشيم ، اگر بگوييم كه داستان اذان بلال هم - چنان كه در ذيل مى آيد - در خدمت همين اهداف قرار داشت و در مسيرى حركت مى كرد كه مواضع آن دو در قبال ابوبكر و عمر در آن سير مى كرد.

خلاصه داستان بدين قرار داشت : پس از رحلت پيامبر اكرم (ص ) بلال ديگر در مدينه نماند و در شام به سر مى برد. به خاطر خوابى كه ديده بود، روزى براى زيارت قبر رسول اكرم (ص ) به مدينه آمد. در حالى كه بر سر قبر پيامبر مناجات مى كرد، حسنين به منظور زيارت قبر جد و مادرشان متوجه قبر رسول اكرم (ص ) شدند. چون بلال آن دو را ديد، غم و اندوه او تجديد شد. فورا به سوى آن دو شتافت و آنان را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد و گفت : ((كانى بكما رسول الله ، گويا با ديدن شما، رسول خدا(ص ) را مى بينم .))

به او گفتند:

(( ((اذا راءيناك ذكرنا صوتك واءنت تؤ ذن لرسول الله و نشهى اءن نسمعه الان بعد غيابك الطويل ، ))

چون تو را ديديم به ياد صدايت افتاديم كه براى رسول خدا اذان مى گفتى . ميل داريم كه صدايت را پس از مدتى مديدى كه آن را نشنيده ايم بشنويم .))

بلافاصله بلال بر بام مسجد رفت و شروع به گريستن كرد. صدايش از مسجد به سوى خانه هاى مدينه روانه شد: ((الله اكبر))، ((لا اله الا الله ))، ((محمد رسول الله ))، عواطف و احساسات مردم تحريك شد و صداى گريه و شيون شهر مدينه را فرا گرفت .

ذهبى در كتاب خود، سير اعلام النبلاء، مى گويد: چون بلال گفت : ((اشهد ان محمدا رسول الله ))، زنان از خانه هاى خود بيرون ريختند و مردم گمان كردند كه رسول خدا از قبر بيرون آمده است . ديده نشده كه مردان و زنان مدينه به حدى كه آن روز گريه كردند، گريه كرده باشند.

اين غير از اذانى است كه بلال به درخواست فاطمه زهرا(س ) گفت ، زيرا همان طور كه روايت فوق به صراحت بيان مى كند، اذان بلال در پاسخ به دعوت حسنين (ع ) بعد از وفات حضرت زهرا عليه السلام بود .