بازگشت

مبارزه ائمه (ع ) با توطئه شوم


روشهايى را كه پيشوايان ما در راه مبارزه با اين توطئه شوم و پليد در پيش ‍ گرفتند، بسيار متنوع و خيلى زياد بود. ما در اين جا تا حدودى از اين موضوع بحث خواهيم كرد كه به مواضع امام حسن (ع ) مربوط مى شود..

در مباحث قبلى ، مطالبى راجع به موضع گيريهاى ائمه (ع ) در قبال تبعيض ‍ نژادى و نيز گوشه هايى از مواضع اميرالمؤ منين و ديگر ائمه (ع ) و از جمله امام حسن (ع ) درباره مساءله نقل احاديث و اخبار رسول خدا (ص ) از نظرتان گذشت .

از آن جايى كه در چنين فرصت كوتاهى نمى توانيم همه مسائل را درباره مواضع ائمه (ع ) به منظور از بين بردن اين توطئه ، مورد بحث و بررسى قرار دهيم و چنين امرى تاليف جداگانه اى در چندين مجلد مى طلبند، و نيز از آن جائى كه مهمترين عنصرى كه هدف اين طوطئه قرار گرفته ، عنصر امانت و خلافت و نيز احقيت ائمه (ع ) به خلافت است و به موضع گيرى صحيح در قبال آن مربوط مى شود و ديگر مساءله قابل ذكر و با اهميتى در اين باره باقى نمى ماند، بدين منظور در اين جا تنها به اشاره اى مختصر به گوشه هائى از موضع گيرى هاى ائمه (ع ) بالاخص امان مجتبى (ع ) اكتفا خواهيم كرد.

پيامدهاى خطرناكى كه چنين سياستى كه گوشه هايى از بعضى رشته ها و فقرات آن به طور گذرا و سريع گذشت - در آينده به دنبال خواهد داشت ، بر كسى پوشيده نيست ، حال فرق نمى كند كه اين خطرها بر پيكر اسلام وارد آيد، يا مسلمين را هدف حمله هاى خود قرار دهد ؛ نيز، در حال حاضر به وقوع پيوندد، يا در آينده و بلكه خطرهاى آينده عظيم تر و سخت تر است . پيامبر اكرم (ص ) در حديث معرفى فرمود: ((در هر نسلى افراد عادل و شايسته اى هستند كه تحريف غلات و منحرفان را از اسلام دور كنند.))

ائمه (ع ) به ما نشان داده اند كه همواره از نزديك ، حوادث را زير نظر داشته و مسائل را به دقت دنبال مى كنند و همواره در عمق جريانات به سر مى برند، تا جائى كه هر كس در تاريخ مطالعاتى داشته باشد، به خوبى در مى يابد كه مسائل اهل بيت (ع ) به طور عام و مساءله امامت و حقانيت آنان بر خلافت به طور خاص ، همواره پويايى و عمق خود را در وجدان و شعور امت اسلامى حفظ كرده است و هر گونه نزاع و درگيرى در جامعه ، به طور مستقيم يا غير مستقيم ، با مساءله امامت ارتباط دارد. شهرستانى با صراحت مى گويد:

(( ((واعظم خلاف بين الامه خلاف الامامه ، اذ ما سل سيف فى الاسلام على قاعده دينيه مثل ما سل على الامامه فى كل زمان ؛ ))

بزرگترين اختلاف در ميان امت مسلمان ، اختلاف بر سر امامت بود. چرا كه در هيچ عصرى در اسلام به خاطر يك قائده دينى شمشيرى كه به خاطر امامت كشيده شد، از غلاف بيرون نيامده .))

همان طور كه ديديم ، اين نقشه شيطانى - كه بدان اشاره شد - در درجه اول امامت را هدف قرار داده بود. دشمنان دريافته بودند كه امانت ، خطرهاى بزرگى را در دراز مدت بر ايشان به دنبال خواهد داشت و تمامى نقشه هاى آنان را يكى پس از ديگرى نقش بر آب خواهد كرد.

از سوى ديگر، ملاحظه مى شود كه ائمه (ع ) همواره در صحنه حضور دارند و با دقت و آگاهى كامل ، حوادث را دنبال مى كنند و مسؤ وليت الهى و انسانى خود را در قبال سياستى كه كيان اسلام و سرنوشت مسلمين را در دراز مدت تهديد مى كند، به خوبى حى مى كنند. براى همين بود كه راهى جز مقابله با اين سياست و تلاش براى نابودى آن در پيش نگرفتند. امامان اين كار را يك واجب شرعى و مسؤ وليت الهى مى دانستند كه به هيچ وجه نمى توان در آن كوتاهى و سهل انگارى كرد و در اين باره شك و ترديد به خود راه داد. به تعبير بنده شايسته خدا، حجربن عدى كندى :

(( ان هذا الامر لا يصلح الا فى آل على بن ابى طالب . ))

تمامى اين فداكارى ها بدين خاطر بود كه به نظر ائمه (ع ) مساءله امامت ، مساءله اسلام بوده . بر اساس اعتقاد به اين اصل است كه مسير انسان و خط فكرى ، سياسى و حتى اجتماعى اش در زندگى مشخص مى گردد. پس ‍ سنگ زيرين و اساسى همه مفاهيم و اعتقادات و مسائلى كه به آنها اعتقاد و ايمان دارد و موضعى كه اتخاذ مى كند و سرانجامى كه به آن منتهى مى شود، ((اعتقاد به امامت )) است .

بر اين اساس است كه - بنابر تعبير امام حسين (ع ) به هنگام به خاك سپارى برادرش امام مجتبى (ع ) ائمه (ع ) مى توانند عنصر مثبت و سازنده تقيه را به خدمت گيرند و براى دفع گروه باطل گرايان ، با تفكرى ژرف و مبارزه اى درونى راه خدا را انتخاب كنند.

امامان (ع ) در همه مسائل جز امامت و مسائل آن ، از عنصر سازنده تقيه استفاده كردند، زيرا به خوبى مى دانستند كه تقيه همه مسائل را مى تواند حفظ كند، مگر امامت و احقيت آنان به خلافت را كه ممكن است موجب تضييع و نابودى آن گردد.

از اين رو به منظور دفع خطرى كه كيان اسلام و اساس آن را تهديد مى كرد، ضرورت داشت كه جان خود را فدا نمايند و به خطرات و مشكلات تن در دهند، تا (( يحق الله الحق بكلماته و لو كره المجرمون . ))

موضع امام كاظم (ع ) در قبال هارون الرشيد در كنار قبر رسول خدا (ع ) تنها يكى از شواهد زيادى است كه مى توان در اين باره ذكر كرد. موضوع از اين قرار بود كه هارون در كنار قبر پيامبر (ع ) حضور يافت و براى اين كه وانمود كند خلافتش به خاطر ارتباط نسبى با پيامبر (ع ) - چون پسر عموى حضرت بود - شرعى و قانونى است ، عرضه داشت : ((السلام عليك يا ابن عم )). امام كاظم (ع ) در مقابل فرمود: ((السلام عليك يا ابة )). آرى همين موضع امام ، موجب دست گيرى و زندانى شدن حضرت گرديد. امام در زندان ، شكنجه شد و با صبر و پايدارى و در حال توكل به خداى خويش به شهادت رسيد.

حتى آن موقع كه امام حسن (ع ) براى اطاعت امر خدا در گروه باطل گرايان و در موقعيت تقيه ، ناچار شد با معاويه صلح كند، با فكر عميق و انديشه اى ژرف آن را بر گزيند و كوشيد با نه از مساءله امامت دست بردارد - اگر چه ابن قتيبه چنين نظرى دارد - و نه خلافت را به فراموشى سپارد- آن طور كه ديگران گمان كرده اند - بلكه از حكومت ظاهرى كناره گيرى كرد. منظور معاويه از ((امر))، ((بلكه جنگيد تا بر آنان حكومت كند و زمام امور را به دست گيرد.))

معاويه پس از صلح با امام حسن (ع ) گفت : (( رضينا بها ملكا. ))

وى و ديگران در مناسبت هاى مختلف ، از اين تفكر خويش پرده برداشته اند.

معاويه درباره خود گفت : (( انا اول الملوك )) پس امام ، نه خلافت را به آنان سپرد و نه امامت را.

همچنين سعد بن ابى و قاص به معاويه مى گفت : ((السلام عليك ايها الملك .))

امام حسن (ع ) فرمود:

(( ((ليس الخليفة من سار بالجور، ذالك ملك ملكا يتمتع به قليلا، ثم ينقطع لذته و تبقى تبعته ؛ ))

خليفه كسى نيست كه با جور و ظلم عمل كند ؛ چنين كسى پادشاهى است كه به سلطنت رسيده و مدت كمى از آن بهره مند شده و سپس لذت آن منقطع گشته است ، اما بايد درباره اش حساب پس دهد.))

از سوى ديگر، از جمله شرايط صلح اين بود كه معاويه حق ندارد، نه خود را اميرالمؤ منين بنامد و نه امام حسن بن على بزد او شهادتى اقامه كند. اين ماده به طور قاطع همان مطلبى را كه بيان كرديم تائيد مى نمايد.

اين موضع امام و تعبير حضرت به كلمه ((امر)) و نيز گنجانيدن ماده فوق در صلح نامه ، همانند تعبيرى است كه پيامبر اكرم (ع ) از حكمران روم و قبط و ايران كرد ؛ يعنى براى هر كدام به جاى ملك ، عظيم اطلاق فرمود، بدين صورت : ((عظيم الروم ))، ((عظيم القبط)) و ((عظيم فارس )) ؛ نفرمود: ((ملك الروم )) يا ((ملك فارس )) تا تاءييدى بر پادشاهى آنان باشد.

در سخنان اميرالمؤ منين و ائمه معصومين (ع ) در اين باره مطالب زيادى است كه فعلا مجال تتبع آن نيست .

پس معلوم است كه امام حسن (ع ) در امر امامت تقيه نكرد، بلكه حكومت دنيوى را كه در آيه مباركه ((و شاور هم فى الامر)) بدان اشاره شده ، به معاويه تسليم كرد و او را حكم و پادشاه و سلطان صرف ناميد، ولى امامت دينى و بيعت و خلافت شرعى او را به رسميت نشناخت .

از سوى ديگر، امام حسن (ع ) در نامه ها و خطبه هاى خود به صراحت بيان فرمود كه معاويه را براى خلافت شايسته نمى داند و به منظور حفظ خون مسلمين و نجات جان شيعيان اميرالمؤ منين با وى صلح كرده است ؛ حتى بلافاصله پس از تسليم حكومت بدو، طى خطبه اى فرمود:

(( ان معاويه بن صخر زعم انى رايته الخلافه اهلا و لم ارنفسى لها اهلا، فكذب معاويه و ايم الله ، لانا اولى الناس بالناس فى كتاب الله و على لسان رسول الله (ع ) غير انا لم نزل اهل البيت مخيفين ، مضطهدين ، منذ قبض ‍ رسول الله (ع ) فالله بيننا و بين من ظلمنا خقنا... ؛ ))

معاويه ، پسر صخر، مى گويد كه من او را شايسته خلافت مى دانم و خود را لايق اين امر نمى بينيم ، ولى معاويه دروغ مى گويد. به خدا سوگند! كه من از هر كسى نيست به مردم و رهبرى آنها شايسته ترم ، در كتاب خدا و هم در زبان پيغمبر خدا، جز اين كه از آن موقع كه پيامبر رحلت فرمود، همواره ما اهل بيت او مورد ظلم و ستم بوده ايم و در حالت اضطراب و وحشت روزگار گذرانده ايم ؛ پس خدا بين ما و كسانى كه در حق ما ظلم كرده اند...))

حضرت بلافاصله پس از بيعت مردم ، به معاويه نوشت :

(( ((فليتعب المتعجب من توثبك يا معاويه على امر لست من اهله ؛ )) امروز اى معاويه ! جاى شگفتى است كه تو به كارى دست زده اى كه به هيچ وجه شايستگى آن را ندارى !)) از اين قبيل فرمايشات از حضرت زياد است .

از طرف ديگر- همان طور كه گذشت - برادرش امام حسين (ع ) او را به خاطر به كارگيرى عنصر سازنده تقيه و تفكر صحيح و درست ستود.

هنگامى كه به حسين (ع ) گفتند: امام حسن (ع ) كسانى را كه پس از صلح ، از وى براى رهبرى انقلاب بر ضد معاويه دعوت كردند، رد نموده است ، فرمود:

(( ((صديق ابو محمد، فليكن كل رجل منكم من احلاس بيته ، مادام هذا الانسان حيا؛ ))

ابو محمد راست و درست مى گويد، تا زمانى كه معاويه زنده است ، بايد هر كدام از شما خانه نشينى كند.))

همچنين پس از شهادت برادرش ، امام حسن (ع ) طى نامه اى به مردم كوفه ، از موضع حضرت در قضيه صلح دفاع كرد و به آنان دستور داد، تا زمانى كه معاويه در قيد حيات است ، هيچ گونه تحركى نداشته باشند.

امام حسن (ع ) خودش هم صلح با معاويه را از هزار ماه بهتر مى دانست . يك بار كه از حضرت درباره علت صلح سؤ ال شد، فرمود:

(( ليله القدر خير من الف شهر. ))

اين دفاع از امام حسن (ع ) تنها براى اين بود كه اموال و شخص معاويه را رسوا كرد و او را وادار ساخت تا اهداف شوم خود را علنى كند، و نيز فرصت نابودى اسلام و از بين بردن اهل بيت و شيعيان را از امويان گرفت و راه را براى قيام و انقلاب امام حسين (ع ) و نابودى حكومت پليد امويان و محو آن از صحنه روزگار براى هميشه هموار كرد.