بازگشت

تشريع كنندگان جديد، يا پيغمبران كوچك


گفتيم : سياست نظام حاكم اقتضا مى كرد كه از ارزش و احترام پيامبر (ص ) در نظر امت كاسته شود و گروهى مورد تكريم و ستايش قرار گيرند و گروهى ديگر به فراموشى سپرده شوند آن گاه كه نياز جامعه ، احكام اسلامى و تعاليم دينى بيشترى را مى طلبيد، طبيعى است كه اقوال صحابه و خصوصا خليفه اول و دوم ، در رديف سنت پيامبر (ص ) و حتى بالاتر از آن مطرح شود حكام غاصب براى رسيدن به مقاصدى كه داشتند خود بدين امر كمك كردند به عنوان نمونه اى دال بر مدعا و دال بر نقشه هاى حكام در اين باره ، علاوه بر گفته عمر كه گفت : ((انا زميل محمد، من هم رديف محمد هستم ))، به موارد ذيل اشاره مى كنيم :

ا- شهاب هيثمى در شرح همزيه ، در شرح گفته بوصيرى درباره صحابه كه : ((تمامى آنها نسبت به احكام الهى ، صاحب نظر و مجتهد هستند))، مى گويد: يعنى خطا نمى كنند.

2 شافعى گفت : ((نمى توانى حكمى را بيان كنى ، مگر بر اساس يك اصل فقهى يا قياس بر يك اصل . اصل عبارت است از: كتاب يا سنت يا گفتار بعضى از اصحاب رسول خدا (ص ) و يا اجماع مردم .))

3 بعضى درباره شافعيه مى گويند:

((جاى تعجب است كه برخى از اينان ، مخالفت با شافعى را در يك مساءله به خاطر نص ديگرى از وى كه مخالف با نص دومى است اجازه مى دهند، اما مخالفت با وى را به خاطر نص رسول خدا(ص ) جايز نمى دانند.))

4 ابو زهره راجع به فتاوى صحابه مى گويد:

((...مالك به اعتبار اين كه فتواى صحابه جز سنت است ، به آن عمل مى كرد و اگر احاديث نبوى با فتواى يكى از آنان تعارض مى داشت ، قواعد و احكام باب تعارض را اجرا مى كرد، اين عمل مالك تمامى احاديث پيامبر، حتى احاديث صحيح را در بر مى گرفت .))

بد نيست به سخنان شوكانى در اين زمينه رجوع كنيد.

5 بعضى از مؤ لفان اصول ، در كتاب خودبابى گشوده اند تحت عنوان : ((اقوال صحابه در مسائلى كه مى توان در آن نظر داد، نسبت به اقوال ديگران به سنت ملحق است . گفته شده : اين مطلب ، مختص قول ابوبكر و عمر است .))

6 آن گاه كه عمر را از قضاوت پيامبر (ص ) در مورد زنى كه زن ديگرى را به ضرب چوبى كشته بود، با خبر كردند، ((تكبير گفت و بر اساس آن قضاوت نمود و گفت : اگر اين را نشنيده بودم ، درباره اش حكم ديگرى مى كردم .))

7 على رغم اين كه عمر را از فرموده پيامبر اكرم (ص ) در مورد زنى كه بعد از افاضه ، حيض مى شود خبر دادند، بر نظر خويش اصرار ورزيد.

8 در داستان كنيه گذارى به ابوعيسى ، على رغم اين كه به عمر خبر دادند كه پيامبر (ص ) اجازه داده و خودش نيز آنان را تصديق مى كرد، نه تنها از راءى خود برنگشت ، بلكه اين عمل را گناه بخشوده رسول خدا خواند.

9 عمر بن عبدالعزيز گفت : ((آگاه باشيد! آنچه ابوبكر و عمر سنت كرده اند، دين است ، ما به آن عمل كرده و مردم را به انجام آن دعوت مى كنيم .)) متقى هندى اضافه ، كرده : ((آنچه را ديگران سنت كرده اند، به خدا واگذار مى كنيم .))

در كنزالعمال دارد: ((فتواى عمر سنت است .))

10 در حادثه ديگرى عمر از مخالفت با پيامبر اكرم (ص ) برنگشت ، تا اينكه مردى به اين آيه شريفه استدلال كرد:

(( لقدكان لكم فى رسول الله اسوة . ))

11. روايت !كرده اند كه پيامبر (ص ) فرمود: ((بر شما باد عمل به سنت من و سنت خلفاى راشدين !)) شافعى در حجيت اقوال ابوبكر و عمر، به اين روايت استدلال كرده است .

12 عثمان بن عفان گويد: ((سنت ، تنها سنت رسول خدا(ص ) و سنت دو يارش (ابوبكر و عمر) است !))

13 عبدالرحمن بن عوف بر اميرالؤ منين عرضه داشت : با تو بيعت مى كنم كه به سنت پيامبر (ص ) و سيرت شيخين ، ابوبكر و عمر، عمل كنى . حضرت از پذيرش آن سرباز زد، اما عثمان پذيرفت و در نتيجه خلافت را به دست گرفت و از شورا پيروز در آمد.

14 آن گاه كه براى خلافت با عثمان بيعت كردند، خطبه اى خواند و گفت : ((پس از عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص ) سه حق بر گردن من داريد: پيروى از كسانى كه قبل از من بودند، در آنچه بر آن اجماع داريد و آن را سنت قرار داده ايد، و عمل به آنچه كه شما سنت نكرده ايد، اما مردم خير آن را با مشورت با بزرگان شما سنت قرار مى دهند. ))

15 امويان اصرار داشتند كه معاويه در منا نماز عثمان را بخواند. عثمان نماز را به جاى آورده بود. با اين كه خود معترف بودند كه پيامبر (ع ) در منا نماز را قصر به جاى مى آورد، از تداوم آن جلوگيرى كردند.

عثمان خودش نيز در مقابل سنت رسول خدا (ع ) بر تحقق يافتن راى و نظر خويش اسرار داشت و مى گفت : ((اين انديشه اى است كه به ذهنم رسيده است .

عثمان از اميرالمؤ منين (ع ) خواست كه در منا نماز را اقامه كند. حضرت از پذيرش آن سر باز زد، مگر اينكه نماز را رسول خدا اقامه كند، اما عثمان نپذيرفت و حضرت نماز را اقامه نكرد. ((از آن پس حكام و امرا در منا نماز عثمان را اقامه مى كردند!))

16 - ربيعه بن شداد راضى نشد با على (ع ) بر كتاب خدا و سنت رسول اكرم (ص ) بيعت كند، بلكه گفت : با تو بر سنت ابوبكر و عمر بيعت مى كنم . امام به او فرمود:

(( ((ويلك ، لو ان ابابكر و عمر عملا بغير كتاب الله و سنه رسوله لم يكونا على شى ء؛))

واى بر تو! اگر ابوبكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت رسول اكرم (ص ) عمل كرده باشند، ارزشى ندارند.))

17 - معاويه به نظر خويش اسرار ورزيد و حكم پيامبر اكرم (ص ) را با صراحت رد كرد.

18 - آن گاه كه ابودرداء مخالفت خود را با بعضى از كارهاى خلاف و ناشايست معاويه اعلام كرد و گفت كه پيامبر (ص ) از اين اعمال نهى كرده ، معاويه گفت : من در انجام آن اشكالى نمى بينم .

19 - عطا در مورد عمرى به قضاوت رسول خدا (ص ) استدلال كرد. مردى كه به تصريح برخى از روايات ، زهرى بوده - اعتراض كرد: ((اما عبدالملك بن مروان به آن حكم نكرد))، يا گفت : ((خلفا بدان قضاوت نمى كنند)). عطا گفت : ((بلكه عبدالملك در مورد بنى فلان بر اساس آن قضاوت كرد.))

20 - كسى به مروان اعتراض كرد كه چرا منبر را بيرون برده است ، در حالى كه كسى از پيشينيان آن را بيرون نمى برد، و چرا از نماز خطبه را شروع و در اثناى آن جلوس كرده است ؟ مروان به او گفت : ((آن سنت متروك شده است .))

21 - كار به جائى رسيد كه بعضى مدعى شدند: هر كس با حجاج مخالفت كند، با اسلام مخالفت كرده است .

همچنين مطالبى از اين قبيل كه فعلا مجال تتبع آن نيست .

از طرف ديگر ادعا كردند: بر خليفه و حى نازل مى شود، خليفه از پيامبر اكرم (ص ) افضل است ، بر حجاج و خلفا وحى نازل مى شود و... .

چه راست فرمود اميرالمؤ منين (ع ) آن گاه كه در نامه خود به مالك اشتر نوشت :

(( ((فان هذا الذين قد كان اسيرا فى ايدى الاشرار، يعمل فيه بالهوى ، تلب به الدنيا؛))

اين دين در دست بدكرداران گرفتار بود، در آن ، بر پايه هوا و خواهش نفس ‍ كار مى كردند و به نام دين ، دنيا را مى خوردند.))