بازگشت

نمونه هاى تاريخى مهم


در اين جا نمونه هايى را ذكر مى كنيم كه بيانگر تلاش و كوشش مخالفان براى انكار فرزندى حسنين عليهماالسلام و در بر گيرنده استدلال به آيه مباهله است :

1. ذكوان ، غلام معاويه گويد:

معاويه گفت : مبادا بفهم كه احدى اين كودك فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و اله مى نامد، بگوييد: فرزندان على عليه السلام .

مدتى پس از آن ، معاويه مرا امر كرد كه فرزندانش را به ترتيب شرافت بنويسم . پس فرزندان وى و فرزندان پسرانش را نوشتم و فرزندان دخترانش ‍ را رها كردم . نوشته را برايش آوردم ، نگاهى به آن انداخت و گفت : واى بر تو! بزرگان فرزندانم را فراموش كرده اى ؟ گفتم : كى ؟ گفت : آيا فرزندان فلان دخترم فرزندانم نيستند ؟آيا فرزندان فلان دخترم فرزندانم به شمار نمى روند؟ گفتم : خدايا آيا فرزندان دخترانت فرزندان تو هستند، اما فرزندان فاطمه فرزند رسول خدا صلى الله عليه و اله نيستند؟! گفت : تو را چه شده ؟ خدا تو را بكشد! احدى اين سخن را از تو نشنود.))

2. امام حسن عليه السلام چنين با معاويه احتجاج فرمود:

(( ((فاءخرج رسول الله صلى الله عليه و اله من الانفس معه اءبى ، و من البنين اءنا و اءخى ، و من النساء فاطمه اءمى ، من الناس جميعا، فنحن اءهله ، و حمه و دمه ، و نفسه ، و نحن منه و هومنا؛))

از ميان همه مردم ، رسول خدا صلى الله عليه و اله از ((اءنفس ))، پدرم ، و از فرزندان من و برادرم ، و از زنان ، فاطمه مادرم را با خود برد. پس ما اهل بيت او و گوشت و خون او و نفس او هستيم ، ما از اوييم و او از ماست .))

3. رازى در تفسير آيه شريفه :

(( و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف ... و زكريا و يحيى و عيسى ))

گويند: ابو جعفر باقر در نزد حجاج بن يوسف به اين آيه استدلال كرد.

4. امير المومنين عليه السلام در روز شورا بر اعضاى آن استدلال كرد كه خداى متعال او را نفس پيامبر صلى الله عليه و اله و فرزندانش را فرزندان او و زنش را زن او قرار داده است .

5. شعبى گويد:

نزد حجاج بودم كه يحيى بن يعمر، فقيه خراسان ، را از بلخ - در حالى كه با آهن بسته شده بود - به پيش او آوردند. حجاج به وى گفت : تو مى گويى حسن و حسين فرزندان پيامبر صلى الله عليه و اله هستند؟ گفت : بلى . حجاج گفت : بايد دليل آن را به طور روشن و آشكار از كتاب خدا برايم بيارى ، و گرنه اعضاى بدنت را يكى يكى قطع خواهم كرد. گفت : اى حجاج ! آن را به طور واضح و آشكار از كتاب خدا مى آورم . شعبى گويد: از جراءت يحيى كه گفت : ((اى حجاج ))تعجب كردم . حجاج گفت : اين آيه را برايم نياورى كه مى گويد:(( ندع ابناءنا وابناءكم .)) گفت : آن را به طور واضح و آشكار از كتاب خدا مى آورم و آن ، اين آيه است كه مى فرمايد:

(( و نوحا هدينا من قبل ، و من ذريته داود و سليمان ... و زكريا و يحيى و عيسى . ))

پدر عيسى كيست و حال اين كه خدا او را به اولاد نوح ملحق كرده است ؟! شعبى گويد: حجاج سرش را مدتى به زير انداخت ، سپس بالا آورد و گفت : گويا من اين آيه را در كتاب خدا نخوانده بودم ، او را رها سازيد.))

در كتاب نورالبقس آمده : حجاج از او خواست تا ديگر آن را بيان نكند.

6. سعيد بن جبير نيز داستانى شبيه به داستان يحيى بن يعمر با حجاج دارد؛ از اين رو كلام را با بيان آن طولانى نمى كنيم .

7. روزى هارون الرشيد امام كاظم عليه السلام را خواست و به آن جناب عرضه داشت : چگونه مى گوييد ما ذريه رسول خداييم ، با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و اله پسر نداشت ؟ و ذريه و نسل هر انسانى از فرزند پسر باقى مى ماند، نه فرزند دختر و شما فرزندان دختريد، پس ذريه رسول خدا صلى الله عليه و اله نيستيد؟ امام كاظم عليه السلام از او خواست كه مرا پاسخ دادن به اين سوال معاف بدار، اما هارون نپذيرفت . حضرت چنين استدلال كرد كه قرآن در سوره انعام ، عيسى را از ذريه ابراهيم مى داند با اينكه نسبت عيسى از طرف مادر به ابراهيم مى رسد. آن گاه امام كاظم عليه السلام به آيه مباهله كه مى فرمايد:((ابناءنا)) استدلال كرد.

8.عمربن عاص كسى را نزد اميرالمومنين عليه السلام فرستاد و چند چيز را بر او عيب گرفت . از جمله گفت : تو حسن و حسين را فرزندان رسول خدا مى نامى ؟ حضرت عليه السلام به فرستاده عمرو گفت :

(( ((قل للشانى ء ابن الشانى ء لو لم يكونا ولديه لكان ابتر كما زعم ابوك ؛))

به بدخواه پسر بدخواه بگو: اگر حسن و حسين فرزند رسول خدا صلى الله و عليه و اله نبودند، آن طور كه پدرت پنداشت ، ابتر و دم بريده بود.))

9.امام حسين عليه السلام در كربلا عرض كرد:

(( ((اللهم انا اهل بيت نبيك ،وذريتا و قرابته ،فاقصم من ضلمنا،و غصبنا حقنا،انك سميع قريب ؛ ))

خدايا!ما اهل بيت پيامبر تو و ذريه و نزديكان او هستيم ؛پس كسانى را كه بر ما ظلم كرده اند و حق ما را غصب نموده اند نابود كن !به راستى كه تويى شنونده نزديك .))

محمدبن اشعت گفت :كه قرابتى بين تو و محمد است ؟!

امام حسين عليه السلام عرضه داشت :

(( ((اللهم ان محمدبن الاشعت يقول :ليس بينى و بين محمد قرابة ،اللهم اءرنى فيه هذا اليوم ذلا عاجلا؛ ))

خدايا!محمدبن اءشعت مى گويد: بين من و محمد قرابتى نيست ؛ خدايا! در اين روز هرچه زودتر او را ذليل و خوار به من نشان بده !)) پس خدا نفرين امام حسين عليه السلام را اجابت فرمود.

از سوى ديگر،ائمه عليهماالسلام احتجاجات ديگرى نيز به ((آيه مباهله )) درباره خلافت اميرالمومنين و برترى آن جناب و غيره دارند كه فعلا مجال ذكر آنها نيست .