بازگشت

5. سخن گوي امام علي(عليه السلام) در ماجراي حكمي


جنگ صفين طولاني شده بود. امام علي (عليه السلام) دست از حقيقت بر نمي داشت و معاويه بر سخن باطل خود پاي مي فشرد. جنگ، جنگ حق و باطل بود و هر دو در شعار خود سرسختي نشان مي دادند. تا آن جا كه نوشته اند: اين جنگ ماه ها به درازا كشيد. سرانجام تا پيروزي لشگر حق تنها چند ضربه شمشير ديگر نياز بود، كه به دستور معاويه، قرآن ها را بر سر نيزه ها كردند و كتاب خدا را بازيچه دنيا پرستي و قدرت طلبي خود قرار دادند. در نتيجه اين دسيسه، در سپاه اميرالمؤمنين دو دستگي افتاد و چشم هاي ظاهربين و نيز بازوان خسته از جنگ، شمشيرها را زمين گذاشتند و امام را به پذيرش حكميت وادار كردند. ديري نپاييد كه بزرگي و جبران ناپذيري اين اشتباه براي همگان به اثبات رسيد. از اين رو، به سختي ابراز پشيماني كرده و حتي بعضي از امير المؤمنين (عليه السلام)خواستند تا پيماني را كه به اصرار آنان بسته بود، بشكند و جنگ را بي محابا آغاز كند، ولي برخي نيز به بهانه هاي مختلف، خودِ حضرت را در اين جريان مقصّر دانستند. بيم آن مي رفت كه آشوب گري از سرگرفته شود و فاجعه ديگري به وقوع بپيوندد. در اين جا، لازم بود تا چهره اي كه براي همگان مورد پذيرش و احترام است، ميانجي گري كند و آشوب را پايان بخشد. به همين منظور، امام علي فرزند بزرگش حسن (عليه السلام) را كه چهره اي پذيرفته شده بود، مأمور كرد تا از طرف ايشان مسأله را روشن و مشكل را حل كند. او بايد نخست با دلايل قانع كننده، حكمي را كه ابوموسي اشعري صادر كرده بود، لغو مي كرد و نيز براي جلوگيري از فتنه هاي مخالفان، مشروعيت كاري به عنوان حكميت را نيز مي پذيرفت. اين كار در آن موقعيت حسّاس كه بيش تر حاضران جزو مخالفان بودند، بسيار دشوار مي نمود و كسي جز امام مجتبي (عليه السلام)در ميان هواداران علي (عليه السلام) توان انجام چنين مسؤوليتي را نداشت. امام مجتبي درآن جمع اين گونه فرمود: «اي مردم! بي گمان شما درباره اين دو مرد [عمرو عاص و ابوموسي [زياده سخن گفتيد و آنها را برگزيديد تا با كتاب خدا حكم كنند؛ نه از روي هواي نفس شان. ولي آن ها با هواي نفس خويش حكم كردند؛ نه با كتاب خدا و كسي كه چنين كند، حَكَم نيست، بلكه محكوم است. عبدالله بن قيس (ابوموسي) كه عبدالله بن عمر را خليفه قرار داد، سه اشتباه كرد: اول با نظر پدر او (عمر) مخالفت كرد؛ زيرا عمر به خليفه قرار دادن وي راضي نبود. حتي او را از اعضاي شوراي شش نفره نيز قرار نداده بود؛ دوم با خود عبدالله بن عمر دراين باره مشورت نكرده بود؛ و سوم مهاجرين و انصار كه پايه هاي حكومت اسلام را منعقد كرده اند و نظر آن ها مورد پذيرش مردم است، نظري در اين باره نداده اند (و اين حكم تنها از آن اين دو نفر است). ولي اصل مسأله حكميت و مشروعيتش پذيرفته است و رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نيز سعد بن معاذ را در جريان بني قريظه حَكَم قرار داد و او نيز آن چه را كه مورد رضاي خدا بود، حكم كرد. بي ترديد اگر او مخالفت مي كرد، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نيز رضايت نمي داد».(9) سخنان شيواي امام، كه جايگاه علمي و سياسي امام حسن (عليه السلام) را براي همگان آشكار مي ساخت، مسأله را كاملا روشن نمود، هر چند كه دشمن هيچ گاه دست از فتنه گري برنمي داشت.

پاورقي

9ـ حياة الامام الحسن بن علي (عليه السلام)، ج 1، ص 53.