بازگشت

خستگى از جنگ


جنگ جمل و صفين و نهروان، و همچنين جنگهاى توام باتلفاتى كه بعد از جريان حكميت، ميان واحدهاى ارتش معاويه و نيروهاى اميرمؤمنان عليه السلام در عراق وحجاز و يمن در گرفت، در ميان بسيارى از ياران على عليه السلام يك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح ومتاركه جنگ ايجاد كرد زيرا طى پنج سال خلافت اميرمؤمنان عليه السلام ياران آن حضرت هيچ وقت اسلحه به زمين ننهادندمگر به قصد آنكه فردا در جنگ ديگرى شركت كنند. از طرف ديگر، جنگ آنها با بيگانگان نبود بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزى آنان بود كه اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند. (2)



مردم عراق در واقع با اين دست و آن دست كردن، وكندى در گسيل داشتن نيروها براى جنگ با گروههاى مختلف شام كه به حجاز و يمن و حدود عراق شبيخون مى زدند، عافيت طلبى و خستگى از جنگ را نشان مى دادند، و اينكه عراقيان دعوت مجدد اميرمؤمنان عليه السلام را به جنگ صفين بكندى اجابت نمودند،نشانه همين خستگى بود.



دكتر «طه حسين » پس از نقل ماجراى حكميت وپيچيده تر شدن اوضاع در پايان جنگ صفين ،مى نويسد:



سپس (على )تصميم گرفت رهسپار شام گردد، امامنافقان اصحابش پيشنهاد كردند كه به كوفه بازگردد تاپس ازجنگ، كارهاى خود را روبراه كنند و با جمعيت وآمادگى بيشترى به سوى دشمن روى آورند.



على عليه السلام آنان را به كوفه باز آورد، ليكن ديگر از كوفه بيرون نرفت چه يارانش به خانه هاى خود رفتند و به كارهاى خود سرگرم شدند وبه قدرى در كار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند كه على عليه السلام را از خودنااميد ساختند. على عليه السلام پيوسته آنها را به جهادمى خواند و در دعوت خويش اصرار مى ورزيد، ليكن نه مى شنيدند و نه مى پذيرفتند، تا آنجا كه روزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، راى مرا تباه ساختيد و كاربه جايى رسيد كه قريش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلير، ليكن با جنگ آشنايى ندارد. پدرشان خوب،چه كسى علم جنگ را بهتر از من مى داند؟!



پس از شهادت امير مؤمنان عليه السلام كه حسن به على عليه السلام به خلافت رسيد، اين پديده بشدت آشكار شد ومخصوصا هنگامى كه امام حسن عليه السلام مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خيلى بكندى آماده شدند.



هنگامى كه خبر حركت سپاه معاويه به سوى كوفه به امام مجتبى عليه السلام رسيد، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبه اى آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاى معاويه، مردم را به جهاد در راه خداوايستادگى در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكارى و تحمل دشواريها را گوشزد كرد امام عليه السلام با اطلاعى كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را اجابت نكنند. اتفاقا همين طور شد و پس از پايان خطبه جنگى مهيج حضرت، همه سكوت كردند و احدى سخنان آن حضرت را تاييد نكرد!



اين صحنه به قدرى اسف انگيز و تكان دهنده بودكه يكى از ياران دلير و شجاع امير مؤمنان عليه السلام كه درمجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستى وافسردگى بشدت توبيخ كرد و آنها را قهرمانان دروغين،و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.



سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهاى عده اى ازياران بزرگ حضرت مجتبى عليه السلام به منظور بسيج نيروهاوتحريك مردم براى جنگ،امام عليه السلام باعده كمى كوفه راترك گفت و محلى در نزديكى كوفه بنام «نخيله » را اردوگاه قرار داد وپس از ده روز اقامت در «نخليه » به انتظاررسيدن قواى تازه ، جمعا«چهارهزار»نفر در اردوگاه حضرت گرد آمدند!به همين جهت امام ناگزير شددوباره به كوفه برگرددو اقدامات تازه و جديترى جهت گردآورى سپاه به عمل بياورد.


پاورقي

1) امام حسن مجتبى عليه السلام در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت با معاويه اعتراض داشت ، به پيمانهاى صلح پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم استناد نمود، و فرمود: به همان دليل كه پيامبر با آن قبائل پيمان بست ، من نيز با معاويه قرار دادآتش بس منعقد ساختم (مجلسى ، بحار الانوار ، تهران، المكتبة الاسلامية،1383 ه. ق ، ج 44،ص 2)