بازگشت

پيمان شکني معاويه


اما معاويه پس از اين به شروط قرار داد صلح عمل نكرد، ابتدا كتاب خدا و سنت رسول الله (ص) را ترك كرد و بعد يكي پس از ديگري پيمانها را شكست. فرزند شرابخوارش را براي خلافت معرفي كرد، اميرالمؤمنين علي (ع) را حتي در حضور امام حسن (ع) ناسزا گفت.

مروان حكم را در مدينه حاكم ساخت و او را بر حسنين (ع) مسلط نمود و او هم هرچه دلش خواست به آن دو بزگوار جسارت نمود و سپس امام مجتبي را مسموم نمود و شهيد كرد و حتي از پرداخت خراج درابگرد فارس هم خودداري نمود و اهل بصره را وادار كرد تا از پرداخت خراج به امام (ع) خودداري كنند. يك روز معاويه براي خواندن خطبه وارد كوفه شد و بين صحبتهايش گفت: اي مردم كوفه من براي اين با شما جنگ نكردم تا نماز بخوانيد و يا روزه بگيريد و يا زكوه بدهيد و يا اينكه حج بجا آوريد زيرا من مي دانم كه شما اين اعمال را بجا مي آوريد، علت جنگيدن من با شما براي اين بود كه بر شما رياست و امارت داشته باشم!! اكنون به اين مقصود خود رسيده ام و شما هم از اين جريان ناراحت شده ايد، هر خوني كه در اين راه ريخته شد و هر مالي كه غارت گرديد و آسيب ديده از بين رفت و ديگر قابل جبران نيست اكنون من به هيچيك از شروط اين عهد نامه عمل نخواهم كرد و آن را زير پاي خود خواهم افكند.

معاويه از اين پس مشغول به سركوب مخالفان شد. مغيره بن شعبه با اطلاع شد كه شخصي به نام معين بن عبدالله و عده اي از دوستان او حاضر به بيعت با معاويه نيستند، مغيره همه آنها را دستگير كرد و به معاويه نوشت با آنها چه كنم معاويه دستور داد اگر معين به خلافت ما اقرار كرد او را آزار كن مغيره، معين را حاضر كرد و گفت اينك شهادت بده و اقرار كن، معاويه اميرالمؤمنين است، معين گفت: (أشهد أن الله عزوجل حقٌّ و انَّ الساعه آتيه لا ريب فيها و أن الله يبعث من في القبور).

مغيره دستور داد فوراً معين بن عبدالله را گردن زدند.

عبدالرحمن مي گويد با پدرم نزد معاويه بوديم معاويه رو به پدرم كرد و گفت: برايم حديث بخوان. پدرم گفت: از حضرت رسول (ص) شنيدم كه فرمود: دوران خلافت سي سال بيشتر نخواهد بود، سپس زمان سلطنت خواهد رسيد، عبدالرحمن گفت: معاويه دستور داد ما را با لگد و مشت از مجلس بيرون كردند.