بازگشت

صلح امام حسن(ع)


معاويه، نه تنها با بيعت با امام حسن (ع) مخالفت كرد بلكه درصدد از ميان برداشتن امام برآمد، بعضي را پنهاني مي فرستاد تا آن حضرت را به شهادت رسانند. از اين رو امام (ع) در زير پيراهن، زره مي پوشيد و بي زره به نماز نمي رفت به همين جهت يك روز كه يكي از مأموران مخفي معاويه به سوي امام تير افكند به آن بزرگوار صدمه اي وارد نشد.

معاويه به بهانه از بين بردن اختلاف و اغتشاش عده اي از سربازان خود را بسيج كرد تا براي جنگ با امام به عراق روند.

امام (ع) نيز به حجربن عدي كندي دستور داد تا فرمانداران و نيز مردم را براي جنگ آماده سازد.

منادي در كوچه هاي كوفه، فرياد مي زد (الصلوه) مردم هم در مسجد جمع شدند. امام (ع) به منبر رفت و فرمود: معاويه به جنگ شما آمده، شما نيز به اردوگاه نخيله برويد....!

همه ساكت ماندند.

عدي، فرزند حاتم طائي از جا برخاست و گفت كه اي مردم: من پسر حاتم طائي هستم سبحان الله اين سكوت مرگبار چيست كه شما را فرا گرفته است؟ چرا به امام و پسر پيغمبر جواب نمي دهيد، از غضب خدا بترسيد آيا شما از ننگ باك نداريد.

آنگاه رو به امام كرد و گفت: گفتار شما را شنيدم و با جان و دل به فرمانيم.

جمعي آماده شدند، امام (ع) از آن جمعي سپاهياني را به فرماندهي حكم به شهر انبار فرستاد، ولي به محض رسيدن به جبهه حكم با معاويه ساخت و به همين ترتيب فرمانده بعدي عبيدالله بن عباس را با 12 هزار نفر به جبهه فرستاد. معاويه با وعده يك ميليون درهم او را فريفت و او هم شبانه با گروهي از دوستان خود به سوي معاويه گريخت. صبح فردا سپاه بي سر پرست ماند.

آري ياران امام (ع) از هرسو پراكنده شدند و ديگر به هيچ وجه ادامه جنگ به سود شيعيان و حتي اسلام نبود. چرا كه معاويه اگر به وسيله جنگ، رسماً پيروز مي شد، هم اساس اسلام را از هم مي پاشيد و هم دودمان همه شيعيان و مسلمين راستين را از زمين بر مي چيد.

پس ناگزير، امام با شرايطي بسيار سخت تن به صلح داد.