بازگشت

ليست اسامى شيعه


حذيفه يمانى حكايت كند:
روزى معاويه ، امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه را نزد خود احضار كرد؛ و چون حضرت از مجلس معاويه مرخّص گرديد، رهسپار مدينه شد و من نيز همراه آن حضرت بودم .
در مسير راه ، شترى جلوتر از ما حركت مى كرد؛ و حضرت بيش از هر چيز متوجّه و مواظب آن شتر بود و براى بارى كه بر پشت آن شتر حمل مى شد اهميّت بسيارى قائل بود.
عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! چرا براى بار اين شتر اهميّت زيادى قائل هستيد، مگر در آن ها چيست ؟
حضرت فرمود: داخل آن ها دفترى وجود دارد، كه ليست اسامى تمام شيعيان و دوستان ما - اهل بيت عصمت و طهارت - در آن ثبت شده و موجود مى باشد.
به ايشان گفتم : فدايت گردم ، ممكن است آن را به من نشان دهى ، تا ببينم آيا اسم من نيز در آن ليست هست يا خير؟
امام عليه السلام فرمود: فردا صبح اوّل وقت مانعى ندارد.
پس هنگامى كه صبح شد و من چون سواد نداشتم ، به همراه برادر زاده ام - كه او نيز همراه كاروان و اهل خواندن و نوشتن بود - دو نفرى نزد حضرت آمديم .
امام مجتبى عليه السلام فرمود: براى چه در اين موقع آمده ايد؟
عرض كردم : براى وعده اى كه ديروز عنايت نمودى .
فرمود: اين كيست ، كه او را همراه خود آورده اى ؟
گفتم : او برادر زاده ام مى باشد.
امام عليه السلام بعد از آن دستور داد: بنشينيد؛ و سپس به يكى از غلامان خود فرمود: آن دفترى كه ليست اسامى شيعيان و دوستان ما در آن ثبت شده است ، بياور.
همين كه آن دفتر را آورد و برادر زاده ام مقدارى از آن را مطالعه و نگاه كرد، گفت : اين نام خودم مى باشد كه نوشته است .
گفتم : نام مرا پيدا كن ؛ و او دفتر را ورق زد و چند سطرى از آن راخواند و آن گاه گفت : اين هم نام تو.
و من بسيار خوشحال و شادمان شدم .
حذيفه در پايان افزود: برادر زاده ام در ركاب امام حسين عليه السلام شركت كرد و به درجه رفيع شهادت نايل آمد.