بازگشت

اسوه اخلاق حسنه


يکي از مسائل مهمي که هميشه در مورد انسان مطرح مي شود؛ اخلاق حسنه مي باشد که انسان کامل بايد خود را به آن متخلق نمايد. اهل بيت عليهم السلام تنها انسان هايي هستند که در اين باب موفق بوده، و در اين باب گوي سبقت را ربوده اند. در اين مقاله قصد داريم که شمه اى از فضايلاخلاقيامام مجتبى عليه السلام راکه به عنوان الگو نيز مطرح هستند، بيان نماييم. باشد که راهگشايي براي نيل به انسانيت باشد.

مرحوم شيخ صدوق در كتاب امالى به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

حسن بن على(ع)عابدترين مردم زمان خود و زاهدترين آنها و برترين آنها بود، و چنان بود كه وقتى حج به جاى مى آورد، پياده به حج مى رفت و گاهى نيز پاى برهنه راه مى رفت.

و چنان بود كه وقتى ياد مرگ مى كرد مى گريست، و چون ياد قبر مى نمود مى گريست، و چون از قيامت و بعث و نشور ياد مى كرد مى گريست، و چون متذكر عبور و گذشت از صراط-در قيامت- مى شد مى گريست. و هر گاه به ياد توقف در پيشگاه خداى تعالى در محشر مى افتاد، فريادى مى زد و روى زمين مى افتاد...

و چون به نماز مى ايستاد بندهاى بدنش مى لرزيد، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مى شد مضطرب و نگران مى شد و از خداى تعالى رسيدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مى كرد... و هرگاه در وقت خواندن قرآن به جمله « يا ايها الذين آمنوا» مى رسيد مى گفت: « لبيك اللهم لبيك »...

و پيوسته در هر حالى كه كسى آن حضرت را مى ديد به ذكر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بيان از همه كس فصيح تر بود... (1)

و مرحوم ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از كتاب محمد بن اسحاق روايت كرده كه گويد:

"ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص) ما بلغ الحسن » احدى پس از رسول خدا(ص) در شرافت مقام به حسن بن على(ع) نرسيد."

و سپس مى گويد: رسم چنان بود كه براى آن حضرت بر در خانه اش فرش مى گستراندند، و چون امام(ع) مى آمد و روى آن فرش مى نشست، راه بسته مى شد و بند مى آمد، زيرا كسى از آنجا نمى گذشت جز آن كه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مى ايستاد و جلو نمى رفت، و هنگامى كه امام(ع) از ماجرا مطلع مى شد برمى خاست و داخل خانه مى شد و مردم هم مى رفتند و راه باز مى شد...

ودر ادامه اين حديث، راوى گويد:

« و لقد رايته فى طريق مكة ماشيا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشى حتى رايت سعد بن ابى وقاص يمشى » (2)؛من آن حضرت را در راه مكه پياده مشاهده كردم و هيچ يك از خلق خدا نبود كه او را مشاهده كند جز آن كه پياده مى شد و پياده مى رفت تا آنجا كه سعد بن ابى وقاص را ديدم (به احترام آن حضرت) پياده مى رفت. و از روضة الواعظين فتال نيشابورى روايت كرده كه گويد:

«ان الحسن بن على كان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقيل له فى ذلك فقال: حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله، و كان عليه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و يقول: الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم...»؛حسن بن على(ع) چنان بود كه چون وضو مى گرفت بندهاى استخوانش به هم مى خورد و رنگش زرد مى گشت، و چون سببش را پرسيدند فرمود: هر كس كه در پيشگاه پروردگار بزرگ مى ايستد بايد اين گونه باشد كه بندهايش به هم بخورد و رنگش زرد شود. و چون بر در مسجد مى رسيد، سرش را بلند كرده و مى گفت:

خدايا ميهمانت بر در خانه توست، اى نيكوكار! بدكار به درب خانه ات آمده، پس، از زشتي هايى كه نزد من است به خوبى هايى كه نزد تو است درگذر، اى بزرگوار!

و از كتاب فائق زمخشرى روايت كرده كه گويد: رسم امام حسن(ع) چنان بود كه چون از نماز صبح فارغ مى شد با كسى سخن نمى گفت تا آفتاب طلوع كند...

و آن حضرت بيست و پنج بار پياده حج به جاى آورد...

و اموال خود را دو بار با خدا تقسيم كرد...( يعنى نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...)(3)و از حلية الاولياء ابى نعيم نقل كرده كه به سندش از امام باقر(ع) روايت نموده كه فرمود:"من از خدا شرم دارم كه ديدارش كنم و پياده به خانه اش نرفته باشم. و به همين خاطر بيست بار پياده از مدينه به حج رفت.

و به سند خود از شهاب بن عامر روايت كرده كه حسن بن على(ع) دو بار همه مالش را با خدا تقسيم كرده و دو نصف كرد، حتى نعلين خود را...

و به سند خود از على بن جذعان روايت كرده كه گويد: حسن بن على(ع) دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسيم كرد، نصف براى خود و نصف را در راه خدا داد... .

تواضع و فروتنى آن حضرت

ابن شهرآشوب در مناقب و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ديگران به سند خود روايت كرده اند كه امام حسن بن على(ع) بر جمعى از فقرا (4)عبور كرد كه روى زمين نشسته و تكه هاى نانى در پيش روى خود گذارده و مى خوردند، و چون آن حضرت را ديدند تعارف كرده گفتند:

هلم يابن بنت رسول الله الى الغداء»!؛اى پسر دختر رسول خدا بفرما! به صبحانه!

امام(ع) پياده شد و اين آيه را خواند: ان الله لا يحب المستكبرين ؛بهراستى كه خدا مستكبران را دوست نمى دارد!

و سپس شروع كرد به خوردن غذاى آنان و چون سير شدند امام(ع) آنها را به مهمانى خود دعوت كرد و از آنها پذيرايى و اطعام كرده و جامه نيز بر تن آنها پوشانيد، و چون فراغت يافت فرمود:

«الفضل لهم (5)لانهم لم يجدوا غير ما اطعمونى، و نحن نجد اكثر منه » (6)؛با همه اينها فضيلت و برترى از آنهاست، زيرا آنها بهغير از آنچه ما را بدان پذيرايى و اطعام كردند چيز ديگرى نداشتند، ولى ما بيش از آنچه داديم باز هم داريم!

ملا محمد باقر مجلسى(ره) در بحارالانوار از برخى كتاب هاى مناقب معتبره به سندش از مردى به نام نجيح روايت كرده كه گويد:

حسن بن على(ع) را ديدم كه غذا مى خورد و سگى نيز در پيش روى او بود كه آن حضرت هر لقمه اى كه مى خورد لقمه ديگرى همانند آن را به آن سگ مى داد.

من كه آن منظره را ديدم به آن حضرت عرض كردم: اجازه مى دهى من اين سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور كنم؟ در جواب من فرمود: او را بهحال خود واگذار كه من از خداى عزوجل شرم دارم كه حيوان روح دارى در روى من نگاه كند و من چيزى بخورم و به او نخورانم! (7)

سيوطى در كتاب تاريخ الخلفاء روايت كرده كه هنگامى امام حسن(ع) در مكان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقيرى وارد شد، امام(ع) به آن مرد فقير خوش آمد گفته و با او ملاطفت كرد و سپس به او فرمود:

«انك جلست على حين قيام منا افتاذن بالانصراف »؟؛اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مى دهى؟

مرد فقير عرض كرد:

«نعم يابن رسول الله »؛آرى اى پسر رسول خدا (8)

انس با قرآن و خوف و خشيت آن حضرت

از كتاب سير اعلام النبلاء ذهبى- يكى از دانشمندان اهل سنت- از ام موسى روايت شده كه گفته: رسم امام حسن بن على(ع) آن بود كه چون به بستر خواب مى رفت، سوره كهف را مى خواند و مى خوابيد. (10)و زمخشرى در كتاب ربيع الابرار روايت كرده كه حسن بن على چنان بود كه چون از وضوى نماز فارغ مى شد رنگش تغيير مى كرد و مى فرمود:

«حق على من اراد ان يدخل على ذى العرش ان يتغير لونه .» (9)

شيخ صدوق(ره) در كتاب امالى به سندش از امام رضا(ع) روايت كرده كه فرمود: چون هنگام وفات امام حسن(ع) رسيد، گريست!

به آن حضرت عرض شد: چگونه مى گريى با اين كه مقام شما نسبت به رسول خدا(ص) آنگونه است؟ و رسول خدا(ص) درباره شما آن سخنان را فرمود؟ (10)و بيست مرتبه پياده حج به جاى آورده اى؟ و سه بار مال خود را با خدا تقسيم كرده اى؟

امام(ع) در پاسخ فرمود: «انما ابكى لخصلتين: لهول المطلع و فراق الاحبة » (11)؛من به دو جهت مى گريم يكى براىوحشت از روز قيامت و ديگرى براى فراق دوستان!

و در روايت ديگرى از طريق اهل سنت آمده كه چون برادرش حسين(ع) سبب گريه آن حضرت را پرسيد در پاسخ فرمود:

«يا اخى ما جزعى الا انى ادخل فى امر لم ادخل فى مثله و ارى خلقا من خلق الله لم ار مثلهم قط » (12) ؛برادر جان بى تابى من نيست جز براى آن كه در چيزى درآيم كه همانندش را نديده و داخل نشده ام، و خلقى از خلق هاى خدا را مى بينم كه همانندشان را نديده ام.

و در حديث ديگرى است كه فرمود:« انى اقدم على امر عظيم و هول لم اقدم على مثله قط » (13)؛و اين اشعار را نيز ابن آشوب و ديگران در بى اعتبارى دنيا و زهد در آن، از آن حضرت روايت كرده اند:

قل للمقيم بغير دار اقامة

حان الرحيل فودع الاحبابا

ان الذين لقيتهم و صحبتهم

صاروا جميعا فى القبور ترابا

(بگو بدان كه رحل اقامت به سراى ناپايدار افكنده، زمان كوچ نزديك شده با دوستان وداع كن. آنها كه ديدار كردى و همدمشان بودى همگى در گورها به خاك تبديل شدند.)

يا اهل لذات دنيا لا بقاء لهاان المقام بظل زائل حمق

(اى لذت طلبان دنياى ناپايدار بهراستى كه جاى گزيدن در سايه ناپايدار حماقت است.)

لكسرة من خسيس الخبز تشبعنى و شربة من قراح الماء تكفينى

و طرة من دقيق الثوب تسترنى حيا و ان مت تكفينى لتكفينى

(بهراستى كه يك تكه نان عادى مرا سير كند، و يك شربت آب معمولى مرا كفايت كند. و يك قطعه از پارچه نازك در زمان حيات مرا بپوشاند و اگر مردم نيز براى كفنم كفايت كند.)

در راه زيارت خانه خدا و سفر حج

چنانكهقبلا ذکر شد، امام حسن(ع) بارها پياده به سفر حج رفت كه عدد آنها را برخى بيست سفر و برخى بيست و پنج سفر ذكر كرده اند، كه از آن جمله حاكم نيشابورى- از دانشمندان اهل سنت- به سند خود از عبدالله بن عبيد روايت كرده كه گويد:

«لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرين حجة ماشيا و ان النجائب لتقاد معه » (14)؛بهراستى كه حسن بن على بيست و پنج سفر پياده به حج رفت و مركب هاى راهوار او را بدون سوار همراهش مى كشيدند.

و نظير اين روايت را بيهقى در سنن كبرى و بيش از ده نفر ديگر از دانشمندان اهل سنت از عبدالله بن عبيد روايت كرده اند. (15)

چنانكه در بيش از پنجاه حديث ديگر از راويان و مؤلفان اهل سنت به سندشان از محمد بن على و على بن زيد بن جذعان به همين مضمون رواياتى نقل شده است. (16)

و در اين باره حديث جالبى نيز در كتاب هاى كافى و خرائج و مناقب ابن شهرآشوب (17)از ابى اسامة از امام صادق از پدرانش(ع) روايت شده كه متضمن معجزه و كرامتى نيز از آن حضرت مى باشد و آن حديث اين است كه فرمود:

حسن بن على(ع) در يكى از اين سفرها، از مكه به سوى مدينه حركت كرد و پياده مى رفت، و در اثر همان پياده روى، پاهاى آن حضرت ورم كرد و برخى از همراهان عرض كردند: خوب است سوار شويد تا اين ورم بر طرف گردد؟

امام(ع) فرمود: نه، ولى ما هنگامى كه به منزلگاه مى رسيم مرد سياه چهره اى پيش ما خواهد آمد كه با خود روغنى دارد و براى مداواى اين ورم خوب است و شما آن روغن را از او بخريد و در خريد با او سختگيرى نكنيد(و چانه نزنيد).

برخى از همراهان و خدمتكاران عرض كردند: سر راه ما چنين منزلى كه كسى بيايد و چنين دارويى بفروشد نيست!؟

فرمود: چرا اين منزل سر راه ماست.

و به دنبال اين گفتگو چند ميل راه رفتند كه مرد سياه چهره اى پيش روى ايشان در آمد، امام حسن(ع) به خدمتكار خود فرمود: اين است آن مرد سياه (كه گفتم) روغن را به قيمتى كه مى گويد از او بگير، و چون نزد او رفت، مرد سياه گفت: اين روغن را براى چه كسى مى خواهى؟

پاسخ داد: براى حسن بن على بن ابيطالب(ع)!

سياه گفت: مرا نزد او ببر، و چون او را نزد امام(ع) بردند عرض كرد:

«يابن رسول الله انى مولاك لا اخذ ثمنا ولكن ادع الله ان يرزقنى ولدا سويا ذكرا يحبكم اهل البيت فانى خلفت امراتى تمخض »؛اى پسر رسول خدا من از دوستان شمايم كه بهايى نخواهم گرفت، ولى از خدا بخواه كه مرا فرزند پسرى صحيح و سالم روزى كند كه شما خاندان را دوست بدارد، زيرا من كه آمدم زنم در حال زاييدن بود.

امام(ع) فرمود: به خانه ات برو كه خداى تعالى فرزند پسرى سالم به تو خواهد داد.

مرد سياه فورا به خانه اش رفت و مشاهده كرد كه خداوند پسرى سالم به او عنايت كرده، و آن مرد خوشحال به نزد امام حسن(ع) بازگشته و به آن حضرت دعا كرده و ولادت آن فرزند را اطلاع داد، و امام(ع) نيز روغن را به پاهاى خود ماليد و هنوز از آن منزل نرفته بودند كه ورم پاهاى آن حضرت برطرف گرديد.

نمونه هايى از كرم و سخاوت امام(ع)

درباره سخاوت امام(ع) روايات زياد و جالبى نقل شده كه برخى از آنها را ذيلا خواهيد خواند، و در حديثى آمده كه امام حسن(ع) هيچ گاه سائلى را رد نكرد و در برابر درخواست او«نه » نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است كه هيچ گاه سائلى را رد نمى كنيد؟ پاسخ داد:«انى لله سائل و فيه راغب و انا استحيى ان اكون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالى عودنى عادة، عودنى ان يفيض نعمه على، و عودته ان افيض نعمه على الناس، فاخشى ان قطعت العادة ان يمنعني المادة »! ؛من سائل درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم، و من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را رد كنم، و خداوند مرا به عادتى معتاد كرده، معتادم كرده كه نعمت هاى خود را بر من فرو ريزد، و من نيز در برابر او معتاد شده ام كه نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم كه اگر عادتم را ترك كنم اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.

امام(ع) به دنبال اين گفتار اين دو شعر را نيز انشا فرمود:

«اذا ما اتانى سائل قلت مرحبا بمن فضله فرض على معجل

و من فضله فضل على كل فاضل و افضل ايام الفتى حين يسئل » (18)

(هنگامى كه سائلى نزد من آيد به او گويم: خوش آمدى اى كسى كه فضيلت او بر من فرضى است عاجل. و كسى كه فضيلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترين روزهاى جوانمرد روزى است كه مورد سؤال قرار گيرد، و از او چيزى درخواست شود.)

اين هم داستان جالبى است:

ابن كثير از علماى اهل سنت در البداية و النهاية روايت كرده كه امام(ع) غلام سياهى را ديد كه گرده نانى پيش خود نهاده و خودش لقمه اى از آن مى خورد و لقمه ديگرى را به سگى كه آنجا بود مى دهد.

امام(ع) كه آن منظره را ديد به او فرمود: انگيزه تو در اين كار چيست؟

پاسخ داد: «انى استحيى منه ان آكل ولا اطعمه » ؛من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم!

امام(ع) به او فرمود: از جاى خود برنخيز تا من بيايم! سپس به نزد مولاى آن غلام رفت و او را با آن باغى كه در آن زندگى مى كرد از وى خريدارى كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نيز به او بخشيد! (19)

نامه پر بركت

ابراهيم بيهقى، يكى از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوى (20)روايت كرده كه مردى نزد امام حسن(ع) آمده و اظهار نيازى كرد، امام(ع) به او فرمود:

«اذهب فاكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها الينا نقضيها لك »؛برو و حاجت خود را در نامه اى بنويس و براى ما بفرست ما حاجتت را برمى آوريم!

آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه اى نوشته براى امام(ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنايت فرمود. شخصى كه در آنجا نشسته بود عرض كرد:

«ما كان اعظم بركة الرقعة عليه يابن رسول الله!» ؛بهراستى چه پر بركت بود اين نامه براى اين مرد اى پسر رسول خدا!)

امام(ع) فرمود: بركت او زيادتر بود كه ما را شايسته اين كار خير و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته اى كه بخشش و خير واقعى، آن است كه بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهى كه آن را در برابر آبرويش پرداخته اى!

شاخه گل پر بركت

زمخشرى در كتاب ربيع الابرار از انس بن مالك روايت كرده كه گويد: من درنزدحسن بن على(ع) بودم كه كنيزكى بيامد و شاخه گلى را به آن حضرت هديه كرد.

حسن بن على(ع) به او گفت: «انت حرة لوجه الله » ؛تو در راه خدا آزادى!

من كه آن ماجرا را ديدم به آن حضرت عرض كردم: كنيزكى شاخه گل بى ارزشى به شما هديه كرد و تو او را آزاد كردى؟ در پاسخ فرمود:

«هكذا ادبنا الله تعالى «اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها»و كان احسن منها اعتاقها» (21)؛اينگونه خداى تعالى ما را ادب كرده كه فرمود: «وقتى تحيه اى به شما دادند، تحيتى بهتر دهيد» و بهتر از آن آزادى اوست.

دفع دشمنى خطرناك از مردى به وسيله امام

از كتاب العدد روايت شده كه گفته اند مردى در حضور امام حسن(ع) ايستاده، گفت:

اى فرزندان اميرمؤمنان سوگند به آن كه اين نعمت را به تو داده كه واسطه اى براى آن قرار نداده، بلكه از روى انعامى كه بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، كه حق مرا از دشمن بيدادگر و ستمكارم بگيرى كه نه احترام پيران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم كند!

امام(ع) كه تكيه كرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: اين دشمن تو كيست تا من شرش را از سر تو دور كنم؟

عرض كرد: فقر و ندارى!

امام(ع) سر خود را به زير انداخت و لختى فكر كرد و سپس سربرداشت و به خدمتكار خود فرمود:

«احضر ما عندك من موجود»؟؛هر چه موجودى دارى حاضر كن!

خدمتكار رفت و پنج هزار درهم آورد.

امام(ع) فرمود: اين پول را به اين مرد بده، آنگاه به وى فرمود: به حق همين سوگندهايى كه مرا بدانها سوگند دادى كه هرگاه اين دشمنت براى زورگويى نزد تو آمد حتما براى گرفتن حق خود نزد من آيى!(22)

پاورقي

1. بحارالانوار، ج 43، ص 331.

2. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 7.

3. و در پاره اى از روايات مانند روايت كشف الغمه از على بن زيد بن جذعانروايت شده كه گويد: «خرج الحسن بن على من ماله مرتين و قاسم الله ثلاث مرات » (دو بار از مال خود بيرون آمد -يعنى هر چه داشت همه را در راه خدا داد-و سه بار هم با خدا تقسيم كرد يعنى نصف آن را در راه خدا داد...) (بحار، ج 43، ص 349).

4. و در نقل ابن ابى الحديد و ابن قشيرى «صبيان »(يعنى كودكان) به جاى فقرا ذكر شده.

5. و در نقل ابن قشيرى است كه فرمود: «اليد لهم » كه در معنى چندان فرقى ندارد.

6. بحارالانوار، ج 43، ص 352/ ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

7. بحارالانوار، ج 43، ص 352/ مقتل الحسين موفق ابن احمد، ص 102.

8. تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 73.

9. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

10. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 112.

11. ظاهرا منظور امثال حديث «ان الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه » است.

12. بحارالانوار، ج 43، ص 332/ امالى مجلسى، ص 39/ كشف الغمة، ص 167.

13. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 174.

14. بحارالانوار، ج 44، ص 154.

15. مستدرك حاكم، ج 3، ص 169.

16. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 123.

17. بحارالانوار، ج 43، ص 324/ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.

18. نقل از كنز المدفون سيوطى، (چاپ بولاق)، ص 234/ نورالابصار شبلنجى، ص 111.

19. البداية و النهاية، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.

20. المحاسن و المساوى، (چاپ بيروت)، ص 55.

21. ينابيع المودة (چاپ اسلامبول)، ص 225.

22. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.