بازگشت

اخلاق آن حضرت


شمه اي از فضايل امام مجتبي(ع)را در بخشهاي گذشته به مناسبتهاي مختلف ذکر کرده ايم و در اينجا نيز شمه اي را به اطلاع شما مي رسانيم:

مرحوم شيخ صدوق در کتاب امالي به سند خود از امام صادق(ع)روايت کرده که آن حضرت فرمود:

حسن بن علي(ع)عابدترين مردم زمان خود و زاهدترين آنها و برترين آنها بود، و چنان بود که وقتي حج به جاي مي آورد، پياده به حج مي رفت و گاهي نيز پاي برهنه راه مي رفت. (1)

و چنان بود که وقتي ياد مرگ مي کرد مي گريست، و چون ياد قبر مي کرد مي گريست، و چون از قيامت و بعث و نشور ياد مي کرد مي گريست، و چون متذکر عبور و گذشت از صراط-در قيامت-مي شد مي گريست.

و هر گاه به ياد توقف در پيشگاه خداي تعالي در محشر مي افتاد، فريادي مي زد و روي زمين مي افتاد...

و چون به نماز مي ايستاد بندهاي بدنش مي لرزيد، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مي شد مضطرب و نگران مي شد و از خداي تعالي رسيدن به بهشت و دوري از جهنم را درخواست مي کرد...و هر گاه در وقت خواندن قرآن به جمله «يا ايها الذين آمنوا»مي رسيد مي گفت: «لبيک اللهم لبيک »...

و پيوسته در هر حالي که کسي آن حضرت را مي ديد به ذکر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بيان از همه کس فصيحتر بود... (2)

و مرحوم ابن شهرآشوب در کتاب مناقب از کتاب محمد بن اسحاق روايت کرده که گويد:

«ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص)ما بلغ الحسن »(احدي پس از رسول خدا(ص)در شرافت مقام به حسن بن علي(ع)نرسيد.)

و سپس مي گويد: رسم چنان بود که براي آن حضرت بر در خانه اش فرش مي گستراندند، و چون امام(ع)مي آمد و روي آن فرش مي نشست، راه بسته مي شد و بند مي آمد، زيرا کسي از آنجا نمي گذشت جز آنکه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مي ايستاد و جلو نمي رفت، و هنگامي که امام(ع)از ماجرا مطلع مي شد برمي خاست و داخل خانه مي شد و مردم هم مي رفتند و راه باز مي شد...

و دنبال اين حديث، راوي گويد:

«و لقد رايته في طريق مکة ماشيا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشي حتي رايت سعد بن ابي وقاص يمشي » (3)

(من آن حضرت را در راه مکه پياده مشاهده کردم و هيچ يک از خلق خدا نبود که او را مشاهده کند جز آنکه پياده مي شد و پياده مي رفت تا آنجا که سعد بن ابي وقاص را ديدم(به احترام آن حضرت)پياده مي رفت.)و از روضة الواعظين فتال نيشابوري روايت کرده که گويد:

«ان الحسن بن علي کان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقيل له في ذلک فقال: حق علي کل من وقف بين يدي رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله، و کان عليه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و يقول: الهي ضيفک ببابک يا محسن قد اتاک المسي ء فتجاوز عن قبيح ما عندي بجميل ما عندک يا کريم...»

(حسن بن علي(ع)چنان بود که چون وضو مي گرفت بندهاي استخوانش به هم مي خورد و رنگش زرد مي گشت، و چون سببش را پرسيدند فرمود: هر کس که در پيشگاه پروردگار بزرگ مي ايستد بايد اين گونه باشد که بندهايش به هم بخورد و رنگش زرد شود.و چون بر در مسجد مي رسيد، سرش را بلند کرده و مي گفت:

خدايا ميهمانت بر در خانه توست، اي نيکوکار!بدکار به درب خانه ات آمده، پس از زشتيهايي که نزد من است به خوبي هايي که نزد تو است درگذر، اي بزرگوار!)

و از کتاب فائق زمخشري روايت کرده که گويد: رسم امام حسن(ع)چنان بود که چون از نماز صبح فارغ مي شد با کسي سخن نمي گفت تا آفتاب طلوع کند...

و آن حضرت بيست و پنج بار پياده حج به جاي آورد...

و اموال خود را دو بار با خدا تقسيم کرد...(يعني نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...) (4) و از حلية الاولياء ابي نعيم نقل کرده که به سندش از امام باقر(ع)روايت نموده که فرمود:

«قال الحسن: اني لاستحيي من ربي ان القاه و لم امش الي بيته فمشي عشرين مرة من المدينة علي رجليه.و في کتابه بالاسناد عن شهاب بن عامر: ان الحسن بن علي(ع) قاسم الله تعالي ماله مرتين حتي تصدق بفرد نعله، .و في کتابه بالاسناد عن ابي نجيح ان الحسن بن علي(ع)حج ماشيا و قسم ماله نصفين.و في کتابه بالاسناد عن علي بن جذعان قال: خرج الحسن بن علي من ماله مرتين و قاسم الله ماله ثلاث مرات حتي ان کان ليعطي نعلا و يمسک نعلا و يعطي خفا و يمسک خفا.

و روي عبد الله بن عمر عن ابن عباس قال: لما اصيب معاوية قال: ما آسي علي شي ء الا علي ان احج ماشيا، و لقد حج الحسن بن علي خمسا و عشرين حجة ماشيا و ان النجايب لتقاد معه و قد قاسم الله ماله مرتين حتي ان کان ليعطي النعل و يمسک النعل و يعطي الخف و يمسک الخف ».

(من از خدا شرم دارم که ديدارش کنم و پياده به خانه اش نرفته باشم.و به همين خاطر بيست بار پياده از مدينه به حج رفت.

و به سند خود از شهاب بن عامر روايت کرده که حسن بن علي(ع)دو بار همه مالش را با خدا تقسيم کرده و دو نصف کرد، حتي نعلين خود را...

و به سند خود از علي بن جذعان روايت کرده که گويد: حسن بن علي(ع)دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسيم کرد، نصف براي خود و نصف را در راه خدا داد. ..)
تواضع و فروتني آن حضرت

ابن شهرآشوب در مناقب و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و ديگران به سند خود روايت کرده اند که امام حسن بن علي(ع)بر جمعي ازفقرا (5) عبور کرد که روي زمين نشسته و تکه هاي ناني در پيش روي خود گذارده و مي خوردند، و چون آن حضرت را ديدند تعارف کرده گفتند:

هلم يابن بنت رسول الله الي الغداء»!

(اي پسر دختر رسول خدا بفرما!به صبحانه!)

امام(ع)پياده شد و اين آيه را خواند:

ان الله لا يحب المستکبرين »(براستي که خدا مستکبران را دوست نمي دارد!)

و سپس شروع کرد به خوردن غذاي آنان و چون سير شدند امام(ع)آنها را به مهماني خود دعوت کرد و از آنها پذيرايي و اطعام کرده و جامه نيز بر تن آنها پوشانيد، و چون فراغت يافت فرمود:

«الفضل لهم (6) لانهم لم يجدوا غير ما اطعموني، و نحن نجد اکثر منه » (7)

(با همه اينها فضيلت و برتري از آنهاست، زيرا آنها بغير از آنچه ما را بدان پذيرايي و اطعام کردند چيز ديگري نداشتند، ولي ما بيش از آنچه داديم باز هم داريم!)

ملا محمد باقر مجلسي(ره)در بحار الانوار از برخي کتابهاي مناقب معتبره به سندش از مردي به نام نجيح روايت کرده که گويد:

حسن بن علي(ع)را ديدم که غذا مي خورد و سگي نيز در پيش روي او بود که آن حضرت هر لقمه اي که مي خورد لقمه ديگري همانند آن را به آن سگ مي داد.

من که آن منظره را ديدم به آن حضرت عرض کردم: اجازه مي دهي من اين سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور کنم؟در جواب من فرمود:

«دعه اني لاستحيي من الله عز و جل ان يکون ذو روح ينظر في وجهي و انا آکل ثم لا اطعمه »!

(او را بحال خود واگذار که من از خداي عز و جل شرم دارم که حيوان روح داري در روي من نگاه کند و من چيزي بخورم و به او نخورانم!) (8)

سيوطي در کتاب تاريخ الخلفاء روايت کرده که هنگامي امام حسن(ع)در مکان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقيري وارد شد، امام(ع)به آن مرد فقير خوش آمد گفته و با او ملاطفت کرد و سپس به او فرمود:

«انک جلست علي حين قيام منا افتاذن بالانصراف »؟

اي مرد تو وقتي نشستي که ما براي رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مي دهي؟)

مرد فقير عرض کرد:

«نعم يابن رسول الله »(آري اي پسر رسول خدا) (9)
انس با قرآن و خوف و خشيت آن حضرت

از کتاب سير اعلام النبلاء ذهبي-يکي از دانشمندان اهل سنت-از ام موسي روايت شده که گفته: رسم امام حسن بن علي(ع)آن بود که چون به بستر خواب مي رفت، سوره کهف را مي خواند و مي خوابيد. (10) و زمخشري در کتاب ربيع الابرار روايت کرده که حسن بن علي چنان بود که چون از وضوي نماز فارغ مي شد رنگش تغيير مي کرد و مي فرمود:

«حق علي من اراد ان يدخل علي ذي العرش ان يتغير لونه » (11)

شيخ صدوق(ره)در کتاب امالي به سندش از امام رضا(ع)روايت کرده که فرمود: چون هنگام وفات امام حسن(ع)رسيد، گريست!

به آن حضرت عرض شد: چگونه مي گريي با اينکه مقام شما نسبت به رسول خدا(ص)آنگونه است؟و رسول خدا(ص)درباره شما آن سخنان را فرمود؟ (12) و بيست مرتبه پياده حج به جاي آورده اي؟و سه بار مال خود را با خدا تقسيم کرده اي؟

امام(ع)در پاسخ فرمود:

«انما ابکي لخصلتين: لهول المطلع و فراق الاحبة » (13)

(من به دو جهت مي گريم يکي براي دهشت از روز قيامت و ديگري براي فراق دوستان!)

و در روايت ديگري از طريق اهل سنت آمده که چون برادرش حسين(ع)سبب گريه آن حضرت را پرسيد در پاسخ فرمود:

«يا اخي ما جزعي الا اني ادخل في امر لم ادخل في مثله و اري خلقا من خلق الله لم ار مثلهم قط » (14)

(برادر جان بي تابي من نيست جز براي آنکه در چيزي درآيم که همانندش را نديده و داخل نشده ام، و خلقي از خلقهاي خدا را مي بينم که همانندشان را نديده ام.)

و در حديث ديگري است که فرمود:

«اني اقدم علي امر عظيم و هول لم اقدم علي مثله قط » (15)

و اين اشعار را نيز ابن آشوب و ديگران در بي اعتباري دنيا و زهد در آن از آن حضرت روايت کرده اند:

قل للمقيم بغير دار اقامة

حان الرحيل فودع الاحبابا

ان الذين لقيتهم و صحبتهم

صاروا جميعا في القبور ترابا

(بگو بدانکه رحل اقامت به سراي ناپايدار افکنده، زمان کوچ نزديک شد با دوستان وداع کن.آنها که ديدار کردي و همدمشان بودي همگي در گورها به خاک تبديل شدند.)

يا اهل لذات دنيا لا بقاء لها

ان المقام بظل زائل حمق

(اي لذت طلبان دنياي ناپايدار براستي که جاي گزيدن در سايه ناپايدار حماقت است. )

لکسرة من خسيس الخبز تشبعني

و شربة من قراح الماء تکفيني

و طرة من دقيق الثوب تسترني

حيا و ان مت تکفيني لتکفيني

(براستي که يک تکه نان عادي مرا سير کند، و يک شربت آب معمولي مرا کفايت کند.و يک قطعه از پارچه نازک در زمان حيات مرا بپوشاند و اگر مردم نيز براي کفنم کفايت کند.)
در راه زيارت خانه خدا و سفر حج

چنانکه در صفحات قبل خوانديد، امام حسن(ع)بارها پياده به سفر حج رفت که عدد آنها را برخي بيست سفر و برخي بيست و پنج سفر ذکر کرده اند، که از آنجمله حاکم نيشابوري-از دانشمندان اهل سنت-به سندخود از عبد الله بن عبيد روايت کرده که گويد:

«لقد حج الحسن بن علي خمسا و عشرين حجة ماشيا و ان النجائب لتقاد معه » (16)

(براستي که حسن بن علي بيست و پنج سفر پياده به حج رفت و مرکبهاي راهوار او را بدون سوار همراهش مي کشيدند.)

و نظير اين روايت را بيهقي در سنن کبري و بيش از ده نفر ديگر از دانشمندان اهل سنت از عبد الله بن عبيد روايت کرده اند. (17)

چنانکه در بيش از پنجاه حديث ديگر از راويان و مؤلفان اهل سنت به سندشان از محمد بن علي و علي بن زيد بن جذعان به همين مضمون رواياتي نقل شده است. (18)

و در اين باره حديث جالبي نيز در کتابهاي کافي و خرائج و مناقب ابن شهرآشوب (19) از ابي اسامة از امام صادق از پدرانش(ع)روايت شده که متضمن معجزه و کرامتي نيز از آن حضرت مي باشد و آن حديث اين است که فرمود:

حسن بن علي(ع)در يکي از اين سفرها، از مکه به سوي مدينه حرکت کرد و پياده مي رفت، و در اثر همان پياده روي، پاهاي آن حضرت ورم کرد و برخي از همراهان عرض کردند: خوب است سوار شويد تا اين ورم بر طرف گردد؟

امام(ع)فرمود: نه، ولي ما هنگامي که به منزلگاه مي رسيم مرد سياه چهره اي پيش ما خواهد آمد که با خود روغني دارد و براي مداواي اين ورم خوب است و شما آن روغن را از او بخريد و در خريد با او سختگيري نکنيد(و چانه نزنيد).

برخي از همراهان و خدمتکاران عرض کردند: سر راه ما چنين منزلي که کسي بيايد و چنين دارويي بفروشد نيست!؟

فرمود: چرا اين منزل سر راه ماست.

و به دنبال اين گفتگو چند ميل راه رفتند که مرد سياه چهره اي پيش روي ايشان در آمد، امام حسن(ع)به خدمتکار خود فرمود: اين است آن مرد سياه(که گفتم)روغن را به قيمتي که مي گويد از او بگير، و چون نزد او رفت، مرد سياه گفت: اين روغن را براي چه کسي مي خواهي؟

پاسخ داد: براي حسن بن علي بن ابيطالب(ع)!

سياه گفت: مرا نزد او ببر، و چون او را نزد امام(ع)بردند عرض کرد:

«يابن رسول الله اني مولاک لا اخذ ثمنا و لکن ادع الله ان يرزقني ولدا سويا ذکرا يحبکم اهل البيت فاني خلفت امراتي تمخض »

(اي پسر رسول خدا من از دوستان شمايم که بهايي نخواهم گرفت، ولي از خدا بخواه که مرا فرزند پسري صحيح و سالم روزي کند که شما خاندان را دوست بدارد، زيرا من که آمدم زنم در حال زاييدن بود.)

امام(ع)فرمود: به خانه ات برو که خداي تعالي فرزند پسري سالم به تو خواهد داد.

مرد سياه فورا به خانه اش رفت و مشاهده کرد که خداوند پسري سالم به او عنايت کرده، و آن مرد خوشحال به نزد امام حسن(ع)بازگشته و به آن حضرت دعا کرده و ولادت آن فرزند را اطلاع داد، و امام(ع)نيز روغن را به پاهاي خود ماليد و هنوز از آن منزل نرفته بودند که ورم پاهاي آنحضرت برطرف گرديد.
نمونه هايي از کرم و سخاوت امام(ع)

درباره سخاوت امام(ع)روايات زياد و جالبي نقل شده که برخي از آنها را ذيلا خواهيد خواند، و در حديثي آمده که امام حسن(ع)هيچ گاه سائلي را رد نکرد و در برابر درخواست او«نه »نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است که هيچ گاه سائلي را رد نمي کنيد؟پاسخ داد: «اني لله سائل و فيه راغب و انا استحيي ان اکون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالي عودني عادة، عودني ان يفيض نعمه علي، و عودته ان افيض نعمه علي الناس، فاخشي ان قطعت العادة ان يمنعني المادة »!

(من سائل درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم، و من شرم دارم که خود درخواست کننده باشم و سائلي را رد کنم، و خداوند مرا به عادتي معتاد کرده، معتادم کرده که نعمتهاي خود را بر من فرو ريزد، و من نيز در برابر او معتاد شده ام که نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم که اگر عادتم را ترک کنم اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.)

امام(ع)به دنبال اين گفتار اين دو شعر را نيز انشا فرمود:

«اذا ما اتاني سائل قلت مرحبا

بمن فضله فرض علي معجل

و من فضله فضل علي کل فاضل

و افضل ايام الفتي حين يسئل » (20)

(هنگامي که سائلي نزد من آيد بدو گويم: خوش آمدي اي کسي که فضيلت او بر من فرضي است عاجل.و کسي که فضيلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترين روزهاي جوانمرد روزي است که مورد سؤال قرار گيرد، و از او چيزي درخواست شود.)

اين هم داستان جالبي است:

ابن کثير از علماي اهل سنت در البداية و النهاية روايت کرده که امام(ع)غلام سياهي را ديد که گرده ناني پيش خود نهاده و خودش لقمه اي از آن مي خورد و لقمه ديگري را به سگي که آنجا بود مي دهد.

امام(ع)که آن منظره را ديد بدو فرمود: انگيزه تو در اين کار چيست؟

پاسخ داد:

«اني استحيي منه ان آکل و لا اطعمه »(من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم!)

امام(ع)بدو فرمود: از جاي خود برنخيز تا من بيايم!سپس به نزد مولاي آن غلام رفت و او را با آن باغي که در آن زندگي مي کرد از وي خريداري کرد، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نيز به او بخشيد! (21)
چه نامه پر برکتي

ابراهيم بيهقي، يکي از دانشمندان اهل سنت، در کتاب المحاسن و المساوي (22) روايت کرده که مردي نزد امام حسن(ع)آمده و اظهار نيازي کرد، امام(ع)بدو فرمود:

«اذهب فاکتب حاجتک في رقعة و ارفعها الينا نقضيها لک »(برو و حاجت خود را در نامه اي بنويس و براي ما بفرست ما حاجتت را برمي آوريم!)

آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه اي نوشته براي امام(ع)ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنايت فرمود.شخصي که در آنجا نشسته بود عرض کرد:

«ما کان اعظم برکة الرقعة عليه يابن رسول الله!»(براستي چه پر برکت بود اين نامه براي اين مرد اي پسر رسول خدا!)

امام(ع)فرمود:

«برکتها علينا اعظم حين جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما کان ابتداءا من غير مسئلة، فاما من اعطيته بعد مسئلة فانما اعطيته بما بذل لک من وجهه »(برکت او زيادتر بود که ما را شايسته اين کار خير و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته اي که بخشش و خير واقعي، آن است که بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهي که آن را در برابر آبرويش پرداخته اي!)
و چه لقمه پر برکتي

قندوزي، از نويسندگان اهل سنت، در کتاب ينابيع المودة (23) از حضرت رضا(ع)روايت کرده که امام حسن(ع)به خلاء (24) رفت و لقمه ناني را در آنجا ديد، پس آن را برداشت و با چوبي آن را پاک کرد و به برده اش داد، و چون بيرون آمد آن را از آن برده مطالبه کرد و برده گفت:

«اکلتها يا مولاي »؟

(اي آقاي من، من آن را خوردم!)

امام(ع)به او فرمود:

«انت حر لوجه الله »!

(تو در راه خدا آزادي!)

آنگاه فرمود: از جدم رسول خدا(ص)شنيدم که مي فرمود:

«من وجد لقمة فمسحها او غسلها ثم اکلها اعتقه الله تعالي من النار، فلا اکون ان استعبد رجلا اعتقه الله عز و جل من النار».

(کسي که لقمه اي را افتاده ببيند و آن را پاک کرده يا بشويد و بخورد، خداي تعالي او را از آتش دوزخ آزاد کند، و من چنان نيستم که مردي را که خداي عز و جل از آتش دوزخ آزاد کرده به بردگي خود گيرم.)
و چه شاخه گل پر برکتي

زمخشري در کتاب ربيع الابرار از انس بن مالک روايت کرده که گويد: من در دمت حسن بن علي(ع)بودم که کنيزکي بيامد و شاخه گلي را به آن حضرت هديه کرد.

حسن بن علي بدو گفت:

«انت حرة لوجه الله »(تو در راه خدا آزادي!)

من که آن ماجرا را ديدم به آن حضرت عرض کردم: کنيزکي شاخه گل بي ارزشي به شما هديه کرد و تو او را آزاد کردي؟

در پاسخ فرمود:

«هکذا ادبنا الله تعالي «اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها»و کان احسن منها اعتاقها» (25)

(اينگونه خداي تعالي ما را ادب کرده که فرمود: «وقتي تحيه اي به شما دادند، تحيتي بهتر دهيد»و بهتر از آن آزادي اوست.)
دفع دشمني خطرناک از مردي به وسيله امام

از کتاب العدد روايت شده که گفته اند مردي در حضور امام حسن(ع)ايستاده، گفت:

«يابن امير المؤمنين بالذي انعم عليک بهذه النعمة التي ما تليها منه بشفيع منک اليه بل انعاما منه عليک، الا ما انصفتني من خصمي فانه غشوم ظلوم، لا يوقر الشيخ الکبير و لا يرحم الطفل الصغير»!

(اي فرزندان امير مؤمنان سوگند به آنکه اين نعمت را به تو داده که واسطه اي براي آن قرار نداده، بلکه از روي انعامي که بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، که حق مرا از دشمن بيدادگر و ستمکارم بگيري که نه احترام پيران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم کند!)

امام(ع)که تکيه کرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: اين دشمن تو کيست تا من شرش را از سر تو دور کنم؟

عرض کرد: فقر و نداري!

امام(ع)سر خود را به زير انداخت و لختي فکر کرد و سپس سربرداشت و به خدمتکار خود فرمود:

«احضر ما عندک من موجود»؟

(هر چه موجودي داري حاضر کن!)

خدمتکار رفت و پنجهزار درهم آورد.

امام(ع)فرمود: اين پول را به اين مرد بده، آنگاه به وي فرمود:

«بحق هذه الاقسام التي اقسمت بها علي متي اتاک خصمک جائرا الا ما اتيتني منه متظلما» (26)

(به حق همين سوگندهايي که مرا بدانها سوگند دادي که هرگاه اين دشمنت براي زورگويي نزد تو آمد حتما براي گرفتن حق خود نزد من آيي!)
دو نمونه از بزرگواري هاي امام(ع)

محمد بن يوسف زرندي، از دانشمندان اهل سنت، در کتاب نظم درر السمطين روايت کرده که مردي نامه اي به دست امام حسن(ع)داد که در آن حاجت خود را نوشته بود.

امام(ع)بدون آنکه نامه را بخواند بدو فرمود:

«حاجتک مقضية »!

(حاجتت رواست!)

شخصي عرض کرد: اي فرزند رسول خدا خوب بود نامه اش را مي خواندي و مي ديدي حاجتش چيست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مي دادي؟

امام(ع)پاسخي عجيب و خواندني داد و فرمود:

«اخشي ان يسئلني الله عن ذل مقامه حتي اقرء رقعته » (27) بيم آن را دارم که خداي تعالي تا بدين مقدار که من نامه اش را مي خوانم از خواري مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.)

علي بن عيسي اربلي در کشف الغمة و غزالي در کتاب احياء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستاني در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافي از ابو الحسن مدائني و ديگران روايت کرده اند (28) که امام حسن(ع)و امام حسين(ع)و عبد الله بن جعفر (29) شوهر حضرت زينب(ع))به قصد انجام زيارت حج خانه خدا از مدينه حرکت کردند و چون بار و بنه آنها را از پيش برده بودند، دچار گرسنگي و تشنگي شديدي شدند و در اين خلال به خيمه پيرزني برخوردند و از او نوشيدني خواستند!

پيرزن گفت: آب و نوشيدني در خيمه نيست، ولي در کنار خيمه گوسفندي است که مي توانيد از شير آن گوسفند استفاده کنيد، آن را بدوشيد و شيرش را بنوشيد!

آنها رفتند و شير گوسفند را دوشيده و خوردند، و سپس از او خوراکي خواستند.

زن گفت: جز همين گوسفند مالک چيزي نيستم و چيز ديگري نزد من يافت نمي شود، يکي از شما آن را ذبح کنيد تا من براي شما غذايي تهيه کنم؟

در اين وقت يکي از آنها برخاست و گوسفند را ذبح کرد و پوستش را کند و آماده طبح نموده و آن زن نيز برخاسته براي ايشان غذايي تهيه کرد و آنها خوردند و لختي بياسودند تا وقتي که گرماي هوا شکسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند:

«يا امة الله نحن نفر من قريش نريد حج بيت الله الحرام فاذا رجعنا سالمين فهلمي الينا لنکافئک علي هذا الصنع الجميل »(اي زن!ما افرادي از قريش هستيم که اراده زيارت حج بيت الله را داريم و چون سالم بازگشتيم، نزد ما بيا تا پاداش اين محبت تو را بدهيم!)

آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جريان را شنيد، خشمناک شده و او را سرزنش کرده، گفت:

«ويحک تذبحين شاتي لاقوام لا تعرفينهم ثم تقولين: نفر من قريش »؟!

(واي بر تو!گوسفند مرا براي مردماني که نمي شناسي سر مي بري، آنگاه به من مي گويي: افرادي از قريش بودند؟!)

اين جريان گذشت و پس از مدتي، فقر و نياز، آن پيرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدينه کشانيد و چون سرمايه و کسب و کاري نداشتند به جمع آوري سرگين و پشگل مشغول شده و از اين طريق امرار معاش کرده و زندگي خود را مي گذراندند.

در يکي از روزها پيرزن عبورش بر در خانه امام حسن(ع)افتاد و در حالي که امام(ع)بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را ديد شناخت، ولي پيرزن امام را نشناخت.در اين وقت امام حسن(ع)به غلامش دستور داد به دنبال آن پيرزن برود و او را به نزد وي بياورد.

غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع)بدو فرمود: آيا مرا مي شناسي؟

گفت: نه!

فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!

پيرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!

امام حسن(ع)دستور داد هزار گوسفند براي او خريداري کردند و با هزار دينار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نيز وي را به نزد برادرش حسين(ع)فرستاد.

امام حسين(ع)از آن زن پرسيد: برادرم حسن چه مقدار بتو داد؟

عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دينار!

امام حسين(ع)نيز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پيرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد، و عبد الله از آن پيرزن پرسيد:

حسن و حسين(ع)چقدر بتو دادند؟

پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار!

عبد الله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دادند!و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودي، من آن دو را به رنج و تعب مي انداختم! (30)

و در کشف الغمه اربلي آمده که گويد:

اين قصه در کتابها و داستانهاي ائمه اطهار(ع)مشهور است، و در روايت ديگري که از طريقي ديگر نقل شده اينگونه است که مرد ديگري نيز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبد الله بن جعفر رفت و عبد الله بدو گفت:

«ابدئي بسيدي الحسن و الحسين »(به آقايان من حسن و حسين آغاز کن!)

و چون به نزد امام حسن(ع)رفت آن حضرت يکصد شتر به او داد و امام حسين(ع)نيز يکهزار گوسفند به او عنايت فرمود و چون به نزد عبد الله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبد الله بدو گفت: دو سرور من کار شتر و گوسفند را انجام دادند(و خيال مرا از اين بابت آسوده کردند)و سپس دستور داد هزار دينار به او پرداخت کردند...!در اينجا پيرزن به نزد آن مردي که از مردم مدينه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را براي آن مرد باز گفت، وي بدان زن گفت:

«انا لا اجاري اولئک الاجواد في مدي، و لا ابلغ عشر عشيرهم في الندي، و لکن اعطيک شيئا من دقيق و زبيب...»

(من هرگز به پاي اين سخاوتمندان بي بدل در جود نمي رسم و به يک دهم آنها نيز در بخشش نخواهم رسيد، ولي مختصري آرد و کشمش به تو مي دهم!)

و به دنبال اين ماجرا آن پيرزن آنها را گرفت و به ديار خود بازگشت. (31)
چه کسي همانند اين جوانمردان است؟

از کتاب خصال شيخ صدوق(ره)روايت شده که مردي نزد عثمان بن عفان رفت و از او-که بر درب مسجد نشسته بود-درخواست بخششي کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.

آن مرد گفت: اين مقدار دردي را از من دوا نمي کند، پس مرا به شخصي راهنمايي کن که حاجتم را برآورده سازد!

عثمان به گوشه اي از مسجد که امام حسن و امام حسين(ع)و عبد الله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت:

«دونک هؤلاء الفتية »!

(به نزد اين جوانمردان برو!)

آن مرد نيز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ايشان معروض داشت!

حسنين(ع)به آن مرد رو کرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا في احدي ثلاث، دم مفجع، او دين مقرح، او فقر مدقع ففي ايها تسئل »(سؤال جز در يکي از سه چيز جايز نيست: خوني فاجعه آميز، يا بدهکاري دردآور و جانسوز، يا فقري که انسان را خاکستر نشين کند، اکنون بگو: تو در کداميک از اين سه مورد سؤال مي کني؟)

پاسخ داد: در يکي از همين سه مورد است!

در اينجا امام حسن(ع)دستور داده پنجاه دينار به او بدهند، و امام حسين(ع)چهل و نه دينار و عبد الله بن جعفر چهل و هشت دينار!

آن مرد پولها را گرفت و از نزد ايشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسيد: چه کردي؟و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگواري حسنين(ع)و عبد الله بن جعفر را براي او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتي شده بود گفت:

«من لک بمثل هوءلاء الفتية؟!اولئک فطموا العلم فطما، و حازوا الخير و الحکمة » (32)

(چه کسي همانند اين جوانمردان است، اينان از پستان علم و دانش شير خورده و خير و حکمت را نزد خود گرد آورده اند.)

نگارنده گويد: نظير اين روايت از عيون الاخبار ابن قتيبة نيز نقل شده، با چند تفاوت:

اول-آنکه به جاي عثمان، عبد الله بن عمر ذکر شده.

دوم-آنکه امام حسن(ع)بدو فرمود:

«ان المسئلة لا تصلح الا في دين فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة »(سؤال شايسته نيست جز در بدهکاري سنگين، يا فقري که به خاک مذلت نشاند، يا خونبهايي و يا بدهکاري که انسان را درمانده سازد؟)و آن مرد در پاسخ گفت: يکي از همين سه چيز است.

سوم-اينکه در نقل مزبور آمده که امام حسن(ع)يکصد دينار به او داد و امام حسين(ع) نود و نه دينار به او پرداخت کرد، چون خوش نداشت که در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع)عمل کرده باشد.

و تفاوت چهارم-آنکه در اين روايت نامي از عبد الله بن جعفر ذکر نشده است. (32)
زهد امام حسن(ع)

در اثبات زهد امام حسن(ع)همين مقدار کافي است که به خاطر حفظ خون مسلمانان از زمامداري و حکومت-که حق مسلم او بود، به شرحي که خوانديد-چشم پوشي نموده، آن را واگذار کرد...

و از شيخ صدوق(ره)نقل شده که درباره زهد امام حسن(ع)کتاب جداگانه اي نوشته و آن را زهد الحسن ناميده است...

و نويسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند که حسن بن علي(ع)پس از جدش رسول خدا و پدرش علي(ع)از همه مردم زاهدتر بوده... (34)

و اين داستان را نيز از تاريخ ابن عساکر نقل کرده اند که از شخصي به نام مدرک بن زياد روايت کرده که گويد:

ما در باغهاي ابن عباس بوديم که امام حسن و امام حسين(ع)و پسران عباس وارد شدند و مقداري در آن باغها گردش کردند، سپس در کنار يکي از جوي هاي آن نشستند، آنگاه امام حسن(ع)فرمود:

«يا مدرک هل عندک غذاء»؟

(اي مدرک آيا غذايي داري؟)عرض کردم: آري، و به دنبال آن قرص ناني با قدري نمک و دو شاخه سبزي نزد آن حضرت بردم، و امام(ع)آن را خورده و فرمود:

«يا مدرک ما اطيب هذا»؟

(اي مدرک چه غذاي خوبي!)

پس از آن غذايي در نهايت خوبي آوردند، و امام(ع)متوجه مدرک شده و به او دستور داد غلامان را جمع کند و آن غذا را نزد آنها بگذارد.

مدرک غلامان را جمع آوري کرد و آنها از آن غذا خوردند، ولي امام(ع)چيزي از آن نخورد.

مدرک عرض کرد: چرا از غذا نمي خوريد؟

امام(ع)فرمود:

«ان ذاک الطعام احب عندي »(براستي که من همان غذا را بيشتر دوست دارم.) (35)
مکارم اخلاق و سيره هاي عملي امام

مسئله اخلاق از مسائل مهمي است که دانشمندان اسلامي و غير اسلامي درباره آن کتابها نوشته و قلمفرسايي ها کرده اند تا جايي که برخي از علماي علم الاجتماع آن را هدف خلقت، و آخرين مرحله کمال انسانيت دانسته اند با اين بيان که گفته اند:

ملتهاي گذشته در آغاز خلقت با نيروي بدني خود، بر يکديگر برتري مي جستند، و پس از آنکه جامعه بشريت آن مرحله و دوران اوليه را پشت سر گذارد و ارتقا يافت، علم و دانش معيار برتري انسانها گرديد، و چون به حد اعلاي ارتقا و مقام والاي انساني رسيد، وسيله برتري آنها اخلاق گرديد، و با اين بيان، اخلاق مرحله نهايي کمال انسان و علت غائي خلقت اوست.و از اين سخن که بگذريم در آيات قرآن و روايت اسلامي نيز شواهدي بر اين مطلب مي توان يافت و اهميت اخلاق تا بدان درجه و پايه است که لت بعثت اشرف انبيا و خاتم پيغمبران را همان تزکيه انسانها و تعليم حکمت و فرزانگي آنها، و اکمال مکارم اخلاق ذکر فرموده، که آيه کريمه: «لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة...» (36)

و حديث شريف نبوي: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق » (37)

را مي توان نمونه اي از اين آيات و روايات دانست.

و جالب اين است که مکارم اخلاق را خود آن بزرگوار در حديثي به اينگونه تفسير کرده و فرموده است:

«يا علي ثلاث من مکارم الاخلاق: تعطي من حرمک، و تصل من قطعک و تعفو عمن ظلمک »(اي علي سه چيز از مکارم اخلاق است: دهش و عطا کني به کسي که تو را محروم کرده و بپيوندي به کسي که از تو بريده، و در گذري از کسي که به تو ستم کرده!)

و البته دامنه بحث در اينجا وسيع و گسترده است و کتاب ما-که يک کتاب تاريخي است-گنجايش اين بحث را ندارد، و ما از زندگاني امام حسن(ع)براي شما نمونه هايي از اين گذشتها و مکارم اخلاق را در آغاز اين بخش نقل کرديم (38) و ذيلا نيز نمونه هاي ديگري را از نظر شما گذرانده و به دنبال گفتار تاريخي خود باز مي گرديم.
احسان در برابر آزار ديگران

همان گونه که در روايت خوانديد، منظور از مکارم اخلاق آن اعمالي است که از نظر اخلاقي فوق العادگي داشته باشد، چون برخي از کارها و اخلاقيات انسان است که به طور عادي براي عموم مردم عادي است مثل آنکه کسي به شما نيکي و احسان کند و شما نيز در برابر به او احسان و نيکي کنيد، که اين يک امر عادي و طبيعي است، و خلاف اين کار غير طبيعي است که قرآن کريم نيز آن را به عنوان يک اصل طبيعي عنوان کرده و مي فرمايد:

«هل جزاء الاحسان الا الاحسان » (39)

اما اگر کسي توانست تا اين حد خود را کنترل کند و اين اندازه بر نفس خود مسلط گردد که بدي و ظلم را با احسان و نيکي مقابله کند، اين کار از نظر اخلاقي يک کار فوق العاده است که هر کس نمي تواند چنين کاري را انجام دهد...

و به قول شاعر مي گويد:

بدي را بدي سهل باشد جزا

اگر مردي «احسن الي من اساء»!

مرحوم شهيد آيت الله استاد مطهري کتابي دارد به نام فلسفه اخلاق که مانند کتابهاي ديگر آن استاد بزرگوار، از تحقيق و عمق بسياري برخوردار و کتاب بسيار نفيسي است، ايشان در آن کتاب تحقيق جالبي در اين باره دارد و پس از آنکه قسمتي از دعاي مکارم الاخلاق صحيفه سجاديه را در اين باره نقل کرده که دعا کننده گويد:

«اللهم صل علي محمد و آل محمد و سددني-لان اعارض من غشني بالنصح ».

(پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل محمد و به من توفيق ده که معارضه کنم به صيحت با آن کساني که با من بظاهر دوستي مي کنند، ولي در واقع مي خواهند با من بدي و دغلي کنند.)

«و اجزي من هجرني بالبر»

(خدايا، به من توفيق ده که جزا بدهم آن کساني را که مرا رها کرده اند و سراغ من نمي آيند به احسان و نيکي ها.)

«و اثيب من حرمني بالبذل »(خدايا، به من توفيق ده که پاداش بدهم آن کساني را که مرا محروم کرده اند به اينکه من به آنها بخشش کنم.)

«و اکافئ من قطعني بالصلة »

(خدايا، به من توفيق ده که مکافات کنم هر کس که با من قطع صله رحم يا قطع صله مودت مي کند مکافات من اين باشد که من پيوند کنم.)

«و اخالف من اغتابني الي حسن الذکر»

(خدايا، به من توفيق ده که مخالفت کنم با آن کساني که از من غيبت مي کنند و پشت سر من از من بدگويي مي کنند و اينکه پشت سر آنها هميشه نيکي آنها را بگويم.)

«و ان اشکر الحسنة و اغضي عن السيئة »

(خدايا، به من توفيق ده که نيکي هاي مردم را سپاسگزار باشم و از بدي هاي مردم چشم بپوشم.) (40)

سپس از خواجه عبد الله انصاري که مرد عارف و وارسته اي بوده، اين جمله را نقل کرده که گفته است:

«بدي را بدي کردن سگساري است، نيکي را نيکي کردن خرکاري است، بدي را نيکي کردن کار خواجه عبد الله انصاري است.» (41) و سپس اشعاري از ديوان منسوب به امير المؤمنين(ع)نقل کرده که مي فرمايد:

و ذي سفه يواجهني بجهل

و اکره ان اکون له مجيبا

يزيد سفاهة و ازيد حلما

کعود، زاده الاحراق طيبا

(شخص سفيهي از روي جهل با من مواجه مي شود، ولي من از پاسخ او کراهت دارم.او بر جهالت و سفاهت خود مي افزايد و من بر حلم خود، همانند آن عودي که سوزاندنش عطر آن را زيادتر مي کند.)

و در جاي ديگر فرمود:

و لقد امر علي اللئيم يسبني

فمضيت ثمة قلت ما يعنيني

(من بر شخص پست و لئيم مي گذرم که مرا دشنام مي دهد و من از نزد او گذشته و مي گويم من مقصودش نبودم.)

اکنون در زندگاني امام حسن(ع)نمونه اين مکارم اخلاق را بخوانيد:

1.موفق بن احمد خوارزمي در کتاب مقتل الحسين(ع)روايت کرده که امام حسن(ع) گوسفندي داشت که بدان علاقه داشت، روزي مشاهده کرد که پاي آن گوسفند شکسته شده، به غلامش فرمود: چه کسي پاي اين گوسفند را شکسته؟

پاسخ داد: من!

فرمود: چرا؟

گفت: مي خواستم تا شما را غمگين کنم!

امام(ع)فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم کرد، و تو در راه خدا آزادي!و در روايت ديگري است که فرمود:

«لا غمن من امرک بغمي »(من نيز غمگين مي کنم آن کسي را که به تو دستور داده تا مرا غمگين کني-يعني شيطان)

و به دنبال آن او را آزاد کرد. (42)

پاورقي



1.در اين باره داستان جالبي-که عنوان معجزه نيز داشته-از يک مرد سياه پوست نقل شده که انشاء الله تعالي در صفحات آينده خواهيد خواند.

2.بحار الانوار، ج 43، ص 331.

3.مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 7.

4.و در پاره اي از روايات مانند روايت کشف الغمه از علي بن زيد بن جذعان وايت شده که گويد: «خرج الحسن بن علي من ماله مرتين و قاسم الله ثلاث مرات »(دو بار از مال خود بيرون آمد(يعني هر چه داشت همه را در راه خدا داد)و سه بار هم با خدا تقسيم کرد يعني نصف آن را در راه خدا داد...)(بحار، ج 43، ص 349).

5.و در نقل ابن ابي الحديد و ابن قشيري «صبيان »(يعني کودکان)به جاي فقرا ذکر شده.

6.و در نقل ابن قشيري است که فرمود: «اليد لهم »که در معني چندان فرقي ندارد.

7.بحار الانوار، ج 43، ص 352 و ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

8.بحار الانوار، ج 43، ص 352، مقتل الحسين موفق ابن احمد، ص 102.

9.تاريخ الخلفاء سيوطي، ص 73.

10.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

11.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 112 و نظير اين حديث در صفحات قبل نيز از مناقب نقل شده بود.

12.ظاهرا منظور امثال حديث «ان الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه »و نظير آن است که در بخشهاي قبل بتفصيل ذکر شده است.

13.بحار الانوار، ج 43، ص 332، امالي مجلسي، ص 39، کشف الغمة، ص 167.

14.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 174.

15.بحار الانوار، ج 44، ص 154.

16.مستدرک حاکم، ج 3، ص 169.

17 و 18.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 123.

19.بحار الانوار، ج 43، ص 324 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.

20.نقل از کنز المدفون سيوطي، (چاپ بولاق)، ص 234 و نور الابصار شبلنجي، ص 111.

21.البداية و النهاية، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.

22.المحاسن و المساوي، (چاپ بيروت)، ص 55.

23.ينابيع المودة(چاپ اسلامبول)، ص 225.

24.ممکن است منظور«بيت الخلاء»باشد، و احتمال نيز دارد که منظور جايگاهي خلوت باشد.

25.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.

26.بحار الانوار، ج 43، ص 350.

27.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.

28.بحار الانوار، ج 43، صص 348-341 و حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 321-319.

29.عبد الله بن جعفر ابن ابيطالب يکي از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قريش محسوب مي شد.

30.يعني با پرداخت بيش از اين مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقي و مشکل دچار مي کردم.

31.بحار الانوار، ج 43، ص 349.

32.خصال صدوق، «باب الثلاثة ».

33.نقل از عيون الاخبار ابن قتيبة، ج 3، ص 140.

34.حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 330-329.

35.تاريخ ابن عساکر، ج 4، ص 212.

36.سوره آل عمران، آيه 164.

37.خصال صدوق، «باب الثلاثه »، حديث 121.

38.به صفحه 329 به بعد مراجعه نماييد.

39.سوره الرحمن، آيه 60.

40.صحيفه سجاديه، ص 69.

41.استاد در شرح اين جمله گويد:

اگر کسي بدي کند و انسان هم در برابر او بدي کند، اين سگ رفتاري است، زيرا اگر سگي، سگ ديگري را گاز بگيرد، اين يکي هم او را گاز مي گيرد، نيکي را نيکي کردن

-خرکاري است، اگر کسي به انسان نيکي کند و انسان هم در مقابل او نيکي کند اين کار مهمي نيست، زيرا يک الاغ وقتي که شانه يک الاغ ديگر را مي خاراند، او هم فورا شانه اين يکي را مي خاراند، بدي را نيکي کردن کار خواجه است.

42.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117 و حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 314.